Begin

1.2K 182 17
                                    

صدای پرشور کسانی که برای تماشای مسابقه اومده بودن حتی تا توی رختکن هم میاد. تهیونگ نگاهی به چهره پسر کوچیکتر که درحال پوشیدن دستکش هاش بود میکنه و لبخند ناخودآگاهی روی لبانش نقش میبنده. دستش رو توی موهای فندقی رنگش آروم حرکت میده و بوسه ای روی تارهای لختش میزنه. "مراقب خودت باش"
جانگ کوک سرشو بالا میاره و نگاهی به چهره همیشه نگران دوست پسرش میکنه. "چیزی نمیشه تهیونگ... اون فقط یه تازه کاره" و لبخند تسلی بخشی میزنه. تهیونگ زبونشو به حلقه لبش میکشه و زیر لب نق میزنه. "هیچوقت خیالم راحت نیست."
پسرکوچیک تر با دیدن زیرلبی حرف زدنش تک خنده ای میکنه و دستش رو روی گردن تهیونگ میزاره. "الان تو باید منو آروم کنی نه من تورو..." با چسبوندن لب های باریکش به لب های پسر بزرگتر غرغر هاشو بین لب هاش خفه میکنه.
چشم های جفتشون بسته میشه و تمام تمرکز تهیونگ از مسابقه پیش رو روی اون لب های نرم متمرکز میشه. لب هاشون بدون شهوت روی هم میلغزه و انگار فقط میخوان به هم اطمینان و آرامش تزیق کنن. بوسه کوتاهشون با ورود شخص سومی به اتاق قطع میشه. جانگ کوک سریع عقب میکشه و به چهره  بانمک همکلاسیش لبخند میزنه. "جیمینی هیونگ چیزی شده؟"
جیمین نگاهشو از تتوآرتیست عصبی میگیره و به صورت همکلاسی خرگوش نماش میده. "تازه رسیدم و کسیو نمیشناسم برای همین..."  با نزدیک شدن تهیونگ بهش حرفش نصفه میمونه و کوله پشتیش رو بین انگشت های کوچیکش میچلونه. "نمیتونستی در بزنی؟" بدن تهیونگ از تتو پره و پرسینگ های عجیبی داره. جیمین نمیدونه کسی به بامزگی جانگ کوک چجوری از همچین آدم ترسناکی خوشش میاد.
"تهیونگ نترسونش." بوکسور اخطار میده و تهیونگ عقب میکشه. "یونگی هیونگ توی سالن نشسته. الان با هم میریم." جیمین با شنیدن اسم یونگی گونه هاش رنگ میگیره. "پس من بیرون منتظرم." و به سرعت از رختکن خارج میشه. تهیونگ دوباره غرغر میکنه. "خب از همون اول بیرون منتظر میموندی." پسرکوچیکتر بلند میشه و بوسه کوتاهی به لب دوست پسرش میزنه. "تو خونه هرچقدر که خواستی میتونی ببوسیم. انقدر غر نزن." تهیونگ نیشخندی میزنه و باهم از رختکن خارج میشن.
همقدم با هم راه میفتن. صدای فریاد مردمی که برای تماشای مسابقه اومدن هرلحظه بلندتر میشه. تهیونگ جیمین رو به سمت دور ترین ردیف از رینگ جایی که یونگی نشسته بود راهنمایی میکنه. یونگی که از نشستن روی نیمکت های پوسیده و نگاه کردن زوج های از نظر خودش چندش خسته شده با دیدن تهیونگ ناسزای رکیکی نثارش میکنه که باعث سرخ شدن جیمین میشه. "هیونگ امشب جیمین هم اینجا تنهاست." و بدون حرف دیگه ای به سمت رینگ میدووه.
یونگی  با تعجب به پسر کنارش نگاه میکنه. بهش نمیخوره از ورزش خشنی مثل بوکس غیرقانونی خوشش بیاد. "از بوکس خوشت میاد؟" جیمین با به حرف اومدن کراشش رنگ به رنگ میشه. همون قدر که از تهیونگ میترسه روی اون باریستای خشک کراش داره. مثل تهیونگ بدنش پر از تتوعه و پرسینگ هایی روی گوش و ابروش به چشم میخوره.  "خب... من به خاطر جانگ کوکی اومدم." یونگی لبخند میزنه و نگاهشو از گونه های برجستش به انگشت های کوچولوش میده.
تهیونگ به این فکر میکنه که جیمین چجوری از یونگی خوشش اومده درحالی که هیچ وجه اشتراکی ندارن‌. به کناره رینگ میرسه و نفس عمیقی میکشه. جانگ کوک به چشم های دوست پسرش نگاه میکنه و انگار همون یه نگاه باعث میشه آرامش بگیره. نگاهش رو به حریفش میده. قوانین سادن. هر ضربه به سر و کناره های صورت و بالای کمر امتیاز داره. ضربه به دست مجازه ولی امتیازی نداره و مبارزه میتونه تا سرحد مرگ ادامه داشته باشه.
مشتای وحشیانه حریف به سمت بوکسور پرتاب میشه و اون فقط میتونه با ساعدش از خودش دفاع کنه. تهیونگ با استرس فقط میتونه تماشا کنه. با مشت محکم جانگ کوک به سینه حریفش لبخندی روی لباش نقش میبنده اما با شروع دوباره ضربه های پی در پی از روی لباش محو میشه. مبارزه سختیه.
جیمین سعی میکنه حرفی برای زدن پیدا کنه تا پسر سرد کنارشو به حرف بیاره و سکوت رو بشکنه. "یونگی شی میدونستی آپولو خدای بوکسه؟" باریستا که انگار موضوعی جذاب تر از دوتا احمقی که به هم مشت میزنن پیدا کرده به سمت جیمین برمیگرده. "یعنی چی؟" جیمین که از جلب توجهش خوشحاله ادامه میده. " آپولو کسیه که بوکسو خلق کرده البته خیلیا میگن هرکول خالقشه و آپولو فقط حامیه بوکسه. میگن یه بار توی راه یه معبد..." یونگی حرفشو قطع میکنه. " از تاریخ خوشت میاد؟" پسر آروم میخنده استرسش کنار باریستا کمتر شده. انگار اونقدرام خشک نیست. "اسطوره ها بیشتر مربوط به ادبیاتن تا تاریخ یونگی شی" لبخند کجی روی صورت یونگی پدیدار میشه. به نظرش اون پسر خیلی بامزس. "پس الان جانگ کوکی ما آپولوعه نه؟"
تهیونگ با دقت خون هایی که روی صورت جانگ کوک ریخته بود رو پاک میکنه و به حریف و داور زیر لب ناسزا میگه. با فشردن پنبه الکلی به زخم ابروی بکسور ناله دردمندش بلند میشه. "ته ته..." زیرلب عذرخواهی میکنه و زخمش رو میبوسه. "ست بعدی اگه ببازی اون میبره." پسرکوچیک تر به حریفش نگاه میکنه. انگار زیادی دست کم گرفته بودش. دستکش هاش رو میپوشه و دوباره مبارزه رو شروع میکنه.
ورق برگشته و اینبار مشتای محکم جانگ کوکه که به سمت حریفش پرتاب میشه. لبخند تهیونگ دوباره برگشته. اواسط ست صدای آژیر بلند میشه و مشت های جانگ کوک رو متوقف میکنه. صدای داد داور لاغر اندام توی سالن میپیچه و همه به سمت درهای خروجی حمله ور میشن. تتوآرتیست محکم دست جانگ کوک رو میگیره و به سمت یکی از راه های مخفی میکشه. سرعتشون به خاطر خستگی بوکسور و تنگی تونل کمتر شده و به سختی وارد کوچه خلوتی میشن. تهیونگ روی موتور هارلی دیویدسون نقره ای رنگش میپره و به دوست پسرش نگاه میکنه. "یونگی هیونگ اولین بارش نیست که گیر پلیس ها میفته حواسش به جیمین هست." جانگ کوک که کمی از نگرانیش کم شده سوار موتور میشه و دستاشو محکم دور کمر تهیونگ حلقه میکنه.
موتور با سرعت توی خیابون ها به پرواز در میاد و تهیونگ با مهارت از بین ماشینا ویراژ میده. "باید وقتی رسیدیم خونه بریم حموم ته. لباسای توام بوی عرق گرفت." جانگ کوک میگه و تهیونگ با شیطنت میخنده. "دوتایی بریم حموم؟" پسرکوچیکتر مشت نچندان آرومی نثار کمر پسربزرگ تر میکنه. "من خستم آقای منحرف!"
***
"هیونگ حالش خوبهِ خوبه؟" یونگی نگاهی به پسربچه که روی مبل مشکی نشسته و هات چاکتش رو میخورد میکنه. "آره جانگ کوکی. یکم ترسیده بود اومدیم خونه من. بهتر که شد خودم میرسونمش." بعد از چند دقیقه تماس رو قطع میکنه. صدای داد تهیونگ توی آپارتمان بزرگشون میپیچه. "یا میای اینجا یا خودم..." قبل از تموم شدن حرفش جانگ کوک به سرعت وارد حموم میشه و روی سکو میشینه.
"با یونگی هیونگ حرف میزدم... جیمینی هیونگ خونشه." تهیونگ خنده آرومی میکنه و نرم پنبه الکلی رو روی زخمای جانگ کوک میکشه. " اگه همین امشب اعتراف کنه احتمالا فردا یکم لنگ میزنه." بوکسور اعتراض میکنه. "جیمینی از اونجور آدم ها نیست." "ولی یونگی هیونگ از اونجور آدم هاست."و صدای خنده هردوشون بلند میشه.
تتوآرتیست روی شونه دوست پسرش میزنه. "بلند شو دوش بگیریم." جانگ کوک نق میزنه. "ته ته برای شیطونی خستم." تهیونگ دونه دونه لباساشو در میاره. "نترس کاری نمیکنم." تهیونگ به قولش عمل میکنه اما نمیتونه نگاهای یواشکی به بدن بوکسور رو کنترل کنه.
***
تهیونگ درحالی که فقط شلوارک راحتی پاشه روی تخت ولو شده و موهای نم دارش روی بالشت به هر طرف کشیده شدن. جانگ کوک وارد اتاق میشه درحالی که فقط یه حوله دور کمرش پیچیده. نگاه تهیونگ روی ماهیچه های خوشتراش پسر کوچیک تر سر میخوره و برای پرت شدن حواسش دست هاشو محکم توی صورتش میکوبه. توجه جانگ کوک به سمتش جلب میشه. "خوبی ته ته؟"
پسر بزرگتر به لبخند کوچیکی بسنده میکنه. جانگ کوک جلوی آینه وایمیسته و مشغول خشک کردن موهاش با سشوار میشه. همیشه مراقبه تا موهاش آسیب نبینن. تهیونگ از جاش بلند میشه و دستاش رو دور کمر پسرکوچیکتر میندازه. جانگ کوک سر برمیگردونه تا پسربزرگتر رو ببینه اما لب های خیس و نرمی به لب هاش میچسبه و اون رو توی خلسه شیرینی فرو میره. حرکت لب های پسربزرگتر از روی شهوت و عطش سرکوب شدشه و پسرکوچیکتر رو به سمت میز کوچیک هل میده. سشوار از دست پسر کوچیکتر روی زمین میفته و لوازم آرایش کمشون که معمولا برای مهمونی استفاده میشن روی فرش نرم اتاق میفتن. شیشه های عطر روی میز غلت میخورن و روی زمین فرود میان.
تهیونگ که بلاخره فرصتی برای خالی کردن عطشش پیدا کرده لبای جانگ کوک رو با ولع میمکه و بین دندوناش میچلونه. تنها کاری که از دست پسر کوچیکتر بر میاد ناله کردن بین لبای پسربزرگتره. تهیونگ برای نفس شیدن عقب میکشه و نفس هاشو توی صورتت جانگ کوک خالی میکنه.
جانگ کوک با چشمای تب دار دوست پسرشو نگاه میکنه. اینبار اونه که برای بوسه پیش قدم میشه و تتوآرتیست رو به سمت تخت هل میده. بدن هردوشون روی ملافه ای نرم میفته و طولی نمیکشه که لباس های کمشون به گوشه نامعلومی از اتاق پرتاب میشه. تهیونگ روی پسرکوچیکتر خیمه میزنه و با دقت نگاش میکنه. به نظرش پوست شیری رنگ پسر که میشه هنوز قطرات آب رو روش دید روی ملافه های قرمز تخت تحسین برانگیزه.
سرش رو خم میکنه و بوسه های آرومی به گردن معشوقش میزنه. ناله هایی که از دهن معشوقش بیرون میاد جری ترش میکنه. بوسه های ظریف تبدیل به گازای ریزی میشن و کبودیایه کوچیکی رو رو روی گردن و سینه هاش به وجود میارن.
جانگ کوک به پسر بزرگتر خیره میشه و لبشو میگزه. با هر بار برخورد دندونای پسر با پوستش لذت و درد ناگهانی به کل وجودش تزریق میشه. سعی میکنه ناله هاشو خفه کنه اما با گذر هر ثانیه لذتی که بهش میده بیشتر و بیشتر میشه و ناله هاش بلند و بلند تر. بی طاقت دستشو تو موهای پسر بزرگتر میبره و سرشو پایین میکشه. لب هاشون دوباره به هم متصل میشن و دست هاشون با نوازش بدن های هم رو میگردن.
پسر کوچیک تر تتوآرتیستو هل میده و روی تخت میندازه اینبار اونه که با لب هاش روی تتو های گردن و سینه معشوقش رو میگرده و  لاو مارک به جا میزاره. ناله های مردونه پسر بزرگتر بلند تر میشه وقتی اون لب های نازک اینبار عضو نیمه سختش رو لمس میکنن. حرکت آروم لب ها و زبونش پسر بزرگتر رو هر لحظه بی طاقت تر میکنن. با حس خیسی دهن پسر کوچیک تر داد بلندی میزنه و سرشو محکم به بالشت میکوبه. "لعنت بهت..."
جانگ کوک لبخند کجی میزنه و زبونشو روی عضو تهیونگ حرکت میده. طاقت تهیونگ تموم میشه و دوست پسرشو محکم به تخت میکوبه. گاز نچندان آرومی از گردنش میگیره و ناله اعتراض آمیز معشوقش بلند میشه. "تهیونگ... دردم میاد..." تهیونگ خمار میخنده و لاله گوششو میمکه. "شیطون شدی خرگوشه" دست های تتوآرتیست اینبار روی پایین تنه معشوقش حرکت میکنه و ناله های مشتاق جانگ کوک بلند میشه. حرکت انگشت های تهیونگ روی ورودیش باعث کشیده تر شدن ناله هاش میشه.
با حس انگشتای تهیونگ داخلش جیغ آرومی میزنه و ناخناش توی کمر تهیونگ فرو میرن. نفسای گرمش به گردن تهیونگ میخوره و ناله های ملتمسش توی گوش معشوقش میپیچه. بدنای بی طاقتشون بلاخره بعد از چند دقیقه با هم یکی میشن و لذت بی نهایتی توی بدنشون پخش میشه. بدناشون با هم برخورد میکنن و صدای ناله هاشون توی اتاق میپیچه.
همزمان با هم به کام میرسن و بدنای بی حال و تب دارشون روی ملافه های قرمز میفته. جانگ کوک رو به خودش میچسبونه تا کنار خودش حسش کنه. نفساشون آروم تر میشه. جانگ کوک توی آغوش معشوقش فرو میره و چشمای جفتشون رو هم میفته. " عوضیه بد قول..." " تهیونگ سر جانگ کوک رو میبوسه "منم دوست دارم." و توی خواب شیرینی فرو میرن.
___________
امیدوارم اولین وانشاتم رو دوست داشته باشید
برای کار های بیشتر وت و کامت یادتون نره☄💙

ApolloWhere stories live. Discover now