تهیونگ زیر گاز رو خاموش کردو همونطور ک برای برداشتن ظرف به سمت دیگه اشپزخونه میرفت جوابش رو داد
_چی میخاستی بگی؟
_نمیدونم چرا یادم رفت میگم میتونی اون بالا شکلاتمو بدی؟
_کجاس؟ نیست ک
_هستش. همونجاس
تهیونگ به جونگکوک پشت کرده بود و دستش رو بخاطر کوتاهی قدش دراز کرده بود و توی کابینت میچرخید_نیست جونگکوک نیست
دست از تقلا کردن برداشتو با نشنیدن صدایی از طرف جونگکوک به سمتش برگشت
اما با جونگکوکی مواجه نشد و همون لحظه متوجه کمبود چیزی روی گاز شد_هییییییییی میکشمتت لنتییییییییییییییییی
چنگال روی میزو برداشت و بدون توجه به درد پهلوش به بیرون از اشپزخونه دوید
_کجایییییی جئونننننننن
با ندیدنش توی سالن پذیرایی به طبقه بالا دوید و با صدای قفل شدن دری پوزخند زدو همونطور ک چنگالو توی دستش میچرخوند به سمت اون در رفت
_گفته بودم بهت ک دست به دوکبوکی من نمیزنی ولی حالا بدجوری اعصابم خورده بچه خرگوش
_هننننننن؟؟؟ بچه خرگوشش؟؟؟ خودتو نگاه کن. اگ من بچه خرگوش باشم پس تو چی هستی؟ هیچ بچه خرگوشی نمیتونه هیچ حیوانی رو به فاک بده جز زالو
_زالووو؟؟؟ تو الان بهم گفتی زالوووووو؟؟ وات د شتتتت
جونگکوک همونطور ک پشت در نشسته بود و مدام دهنشو از اون غذای خوشمزه پر میکرد تا تمومش کنه جواب داد
_برو تو ایینه نگاه کن اگ زالو ندیدی هر چی میخای بهم بگو
_هیچ زالویی به فاککک نمیرهههه جئوننن.. ایششش.... چی دارم میگم من.....
توی.... لنتییییییییی بیااا بیرونننننننننننن_مگ از جونم سیر شدمم؟
_باشه بالاخره ک بیرون میای
_هه به همین خیال باش
_اوکی اوکی از ساعات اخر عمرت نهایت لذتو ببر
_دارم میبرم دیگ لامصب این دیگ چ غذاییه انگار دارم ابر میخورم
_ابرم مزه داره انگار
_من میگم زالویی دروغ نمیگم دیگ..... (غذای تو دهنشو قورت داد)... وقتی میگم ابره منظورم نرمیشه
تهیونگ چشماشو چرخوند و چنگالو توی دستش جابجا کرد
_ببی...
_نمیخای بری؟
_....برو بمیر... دارم میرم
_الان نیم ساعته اینجا داری زر میزنی وگرنه تا الان یکی دیگ درست میکردی
YOU ARE READING
๑BLUE EYES๑
Romanceژانر:امپرگ~ اسمات~ رمنس~درام~ گی ~زندگی روزمره تهیونگی ک به خاطر ابی بودن چشماش از خانوادش طرد میشه و بعد ازون مجبور میشه با پسرعموش ازدواج کنه 😶🌼 چی میشه اگه بعد از طلاقش دوباره مجبور بشه با مرد شیطان صفتی به اسم جانگکوک ازدواج کنه ک از تهیونگ مت...