-و این یعنی من یه موجود زنده ام
جونگکوک نمیفهمید این حرف ها چه معنی داره. سر یه عکاسی ساده تهیونگ انقدر به هم ریخت؟ طوری که لبخند نمیزد و به دوربین تهیونگ مثل قاتل ها خیره شده بود. دست هاش میلرزید و همین جونگکوک رو وادار میکرد تو حالت آماده باش ، قرار بگیره.-وقتی یه موجود زنده کنارت راه میره. نفس میکشه. دوست داره.. تو باید ولش کنی و از یه پاکت شیر موز عکس بگیری؟
با ابرو بالا انداختن جونگکوک، اعصاب تهیونگ خط خطی تر شد درک نمیکرد اون مایع بدمزه زیادی شیرین، با کلی مواد افزودنی که واسه بدن ضرر داره، چرا دل بیبی شو برده!؟
-ولی..خب پاکتش قشنگ بودجونگوک فکرش رو نمیکرد که با یه پاکت شیرموز ساده، که دست هر بچه دبیرستانی پیدا میشه، بتونه حرص ددیش رو دراره.فکرش رو نمیکرد کیم تهیونگ حسودی کنه. کسی که به خاطر جذبه اش، تونسته بود جونگکوک و کوکی رو امن نگه داره.
-ولی اون فقط یه عکس ساده است..قرار نیست باهاش ازدواج کنم که..
تهیونگ نفس عمیقی کشید و سعی کرد جلوی خشمش رو بگیره. شاید اگه کل زندگیش رو ازش میگرفتن ناراحت نمیشد.کیم نامجون، جئون سوکجین و جئون جونگکوک خط قرمزش بودند. و این وسط، کوکی و جونگکوک تبدیل به بزرگ ترین نقطه ضعفش شده بودند.
امکان نداشت جونگکوک کنار کس یا چیز دیگه ای باشه. حداقل نه تا وقتی تهیونگ زنده بود.
-یه بار دیگه آینده ات رو با کس دیگه ای ببین...با اینکه سعی داشت با لحن ملایم حرف بزنه، ولی نمیشد. آب دهنش رو عصبی قورت و ادامه داد:
-بلایی سر اون فرد میارم که حتی یادت نیاد کی بودهجونگکوک باید میترسید. این فکر تو ذهنش میچرخید ولی واقعا احساس ترس نمیکرد.
از خواب بیدار شدن و دادن معجزه به ددیش، گرم شدن بین دست و پای کیم تهیونگ و به خواب رفتن، گریه کردن واسه اتفاق های کوچیک و ناز و نوازش های ددیش، خرید های ریز و درشت شون، تمام لحظاتی که به عنوان کوکی نیازبه توجه داشت...وقتی هر لحظه زندگی حال و آینده اش رو کنار تهیونگ تصور میکرد، چه ترسی وجود داشت؟
-من خودمو کنار هیچ کس دیگه ای تصور نمیکنم. هیچ کس جز یه نفر
تهیونگ سر کج کرد و ابرو بالا انداخت.-و امیدوارم اون یه نفر من باشم
جونگکوک خندید و خودش رو به تهیونگ رسوند. سرش رو روی شونه اش گذاشت و نق زد:
-چرا عصبی میشی وقتی خودت جوابو میدونی؟تهیونگ به خودش قول داده بود. حتی اگه با زور، باید جئون رو پیش خودش نگه میداشت. خودخواهی در این مورد معنی نداشت...
-جونگکوک. تو مال منی.. برام مهم نیست اگه یه پسر یا دختری تو مدرسه خوشگله. حق ندارش نزدیکش بشی. فهمیدی؟
درک این همه حساسیت برای جونگکوک ممکن نبود. اتفاق خاصی افتاده بود که جونگکوک خبر نداشت؟!
-فهمیدمبا صدای آرومی گفت و پای چپش رو روی بدن تهیونگ انداخت.
-بغلم کنتهیونگ دستش رو بالاتر آورد و روی موهای جونگکوک رو بوسید. مطمئن نبود جونگکوک متوجه ضربان غیرعادی قلبش میشه یا نه. تموم ماموریت های زندگیش به اندازه این همه استرسی که تو چند ثانیه تحمل کرده بود نبود..
***
تهیونگ با صدای آرومی کوکی رو صدا کرد و خندید.
-بیا اینجا
کوکی سر تکون داد و گوشه شلوارش رو گرفت. همون طور که آروم آروم راه میرفت تا نیفته سمت لونه خرگوشیش راه افتاد. ولی قبل اینکه فرار کنه اسیر دست تهیونگ شد. جیغی از روی ترس و ذوق زد و خندید.-چرا در میری هوم؟
تهیونگ با گرفتن کمر بلندش کرد و روی پاهای خودش نشوند. ضربه آرومی به باسنش زد و خندید. هر چند تهیونگ این کار رو از روی شوخی کرد، ولی ترس بدی تو دل کوکی انداخت.
کار بدی کرده بود؟ ددی تنبیهش میکرد؟تهیونگ پاچه های شلوار کوکی رو تا زد و کمک کرد بشینه.
-بیبی؟
با دیدن اشک روی صورت های خرگوش کوچولوش تعجب کرد.
-خیلی خب ولت میکنم بری..کوکی سر تکون داد و با چنگ زدن پیرهن تهیونگ بغلش کرد. میخواست ولش کنه. مثل جونی و جینی. میرفت و کوکی رو تنها میزاشت؟
-بیبی؟تهیونگ کمرش رو نوازش کرد و بوسه ای روی موهاش گذاشت. به قول نامجون، توت فرنگی کوچولو، ناراحت شده بود.
-بهم بگو چی شده.. چرا ناراحتی کوکی؟
-تهلون کوکیو تنبیه کلد.تهیونگ گیج شده موی کوکی رو کنار زد و پرسید:
-من تنبیهت نکردم بیبی. شلوارت میرفت زیر پات و میفتادی. دوست داری بدنت زخمی شه؟کوکی با لب پایین افتاده سر تکون داد و چشم های اشکی شو به تهیونگ دوخت.
-پس گریه نکن. پسرای بد تنبیه میشن.
پسرای بد؟ کوکی پسر بدی نبود.
-تهلون ژد. تنبی کلدیتهیونگ با یادآوری اتفاق چند ثانیه قبل مکث کرد. حواسش نبود کوکی جدی میگیره و ناراحت میشه.
-نکردم بیبی. معذرت میخوام. میخواستم شوخی کنم
-شوخی ژشتی بود. دلد داشمیدونست کوکی دیگه ناراحت نیست و فقط قصد لوس بازی داره. و کیم تهیونگ کسی نیست که دست رد به بیبیش بزنه. لبخند مهربونی رو لب هاش نشوند و لب آویزون کوکی رو بوسید.
-بیبی من، ددی خیلی خیلی خیلی ناراحته. از قصد نبود. قول میدم دیگه الکی تنبیه نکنم. باشه؟
کوکی سر تکون داد و خرگوشی خندید.
-باچهدست هاش رو دور گردن تهیونگ حلقه کرد و عطر آرامش بخشش رو بویید.
YOU ARE READING
Soft Spot | Vkook & Namjin
Fanfictionصورت جونگکوک رو بین دست های لرزونش گرفت. -بگو دوسم داری -دوست دارم - قول بده جونگکوک... بهم بگو تا تهش مال منی -تا تهش مال توام کیم تهیونگ. هیچکس و هیچ چیز نمیتونه بین مون جدایی بندازه. نفس داغ تهیونگ حواس جونگکوکو پرت میکرد. -حتی اگه یه پسر جوو...
9. تنبی
Start from the beginning