شالگردنی که بهش داده بود رو تو بغلش فشرد و رو تختش فرو رفت.
هنوز هم گرمی لب های جونگین رو حس میکرد.
اون مرد با بوسه ای نچندان طولانی فکرش رو مشغول کرده بود.
این چه حس هایی بودن که گاه و بی گاه سراغش میومدن؟
پتو رو روی سرش کشید"خدای من ، اون منو بوسید!"
بیشتر عطر شالگردن رو داخل ریه هاش برد.
این قرار بود یه شروع جدید باشه؟
__

جونگین سهون رو بیشتر تو بغلش فشرد: پس گفتی شیر پسته دوست داری.
سرش رو تکون داد و دست های جونگین که دورش حلقه شده بود رو گرفت: یه روزی ممکنه انقدر یکی رو دوست داشته باشم که شیر پستم رو باهاش شریک شم.
موهای سهون رو بهم ریخت و سرش رو چند بار بوسید: اگه تو پسر من بودی دستت رو میگرفتم و باهم فرار میکردیم ، بعدش برات کلی شیر پسته میخریدم.
سهون بیشتر به جونگین تکه داد: چرا فرار؟
جونگین تلویزیون رو خاموش کرد: چون اینجا جای تو نیست باید مثل یه گنج ازت مراقبت میکردم.
قلب سهون کمی بی قرار شد و سرش رو به سمت بالا گرفت.
خط فک جونگین درست مقابل لباش بود: چرا تو بابای من نشدی؟
جونگین نگاهش رو به پسر تو بغلش داد: هنوزم دیر نشده.
شاید شیطنت درونش با هر کلمه ی سهون بیشتر میشد ، بدون اینکه بفهمه افکار جونگین رو روی خودش متمرکز میکرد: ولی جونگ من الان خیلی بزرگ شدم.
خندید و به سرتاپای سهون نگاه کرد ، درسته اون بزرگ شده بود اما هنوز سهون پنج ساله تو وجودش مدام دست و پا میزد تا کمبود دوران بچگیش رو جبران کنه: ادما وقتی بزرگ میشن دیگه بابا ندارن؟
سهون فاصله گرفت: دارن ولی دیگ آب از سر من گذشته ، من یه روح پیر دارم.
نفس سنگیشو بیرون داد: یه روح صد ساله.
جونگین چشم هاش رو ریز کرد و لب پایینش رو گزید ، سهون واقعا بامزه بود در عین بی اکت بودن صورتش: منم یه پسر با روح پیر میخوام. هوم؟
سهون اروم خندید: خب من چه کاری از دستم برمیاد؟
جونگ دستش رو سمت سهون گرفت: افتخار بدی رو پاهام بشینی.
نگاهش رو جا به جا کرد و در اخر دستش رو توی دست جونگین گذاشت و با کمکش رو پاهاش جا خوش کرد: خب؟
حس رضایت از اینکه سهون پا به پاش پیش میومد و مخالفت نمیکرد کل وجودش رو در برگرفته بود: حالا آروم کنار گوشم جوری که فقط خودم بشنوم صدام کن.
سهون رو به سمت خودش خم کرد.
انقدری باهوش بود که بدونه چی باید جونگین رو صدا کنه اما لباش یاری نمیکردن.
اخطاری که داشت از سمت مغزش دریافت میکرد ، فلجش کرده بود.
جونگ آروم تن سهون رو نوازش میکرد تا آرامش رو بهش برگردونه و مشوقی باشه تا بتونه صداش کنه: عجله ندارم سهون.
لبای لرزونش رو فاصله داد: ددی
صداش از ته چاه در میومد ، اما همین کافی بود تا گوش های جونگ تیز بشه.
لباشو تر کرد و لبخند گوشه لبی زد: آفرین کوچولوی دوست داشتنی!
سهون از موقعیتی که توش بود خجالت میکشید و دندوناش رو بهم فشار میداد.
همین الان جونگین رو صدا زده بود ، صورت گر گرفتش مثل آتیش میسوخت و از همه مهم تر اینکه الان چطوری قرار بود نگاهش کنه؟
سرش رو کج کرد و چونه ی پسر کوچیک تر رو بین انگشت هاش گرفت: هیس ، آروم.
سهون فکش شل شد و فشار وحشتناک از روی دندوناش برداشته شد ، نگاه جونگین داشت ذوبش میکرد: پس قرارمون همین جا بسته شد ، میدونستی پسرای خوب جایزه میگیرن سهون؟
چطوره همین جا اولین جایزه رو بهت بدم؟
گنگ جونگین رو نگاه میکرد ، اون فقط صداش زده بود چه جایزه ای؟
جونگین ادامه داد: چی میخوای شیر پسته ی من؟
اون میدونست مطمئنن افکار سهون خیلی بالغ تر از سنشه پس مشتاق بود تا ببینه چی ازش میخواد: میشه بغلم کنی؟
لحن شل سهون قلب جونگین رو به درد آورد.
همین؟ این کوچولو چه بلایی سرش اومده بود؟
انقدر تحت فشار بوده که الان تنها چیزی که به آرامشش کمک میکرد یه آغوش گرم و نرم بود؟
تن پژمرده ی سهون رو تو بغلش کشید و گذاشت مثل همیشه وا بره و نفس های سنگینش رو از ریه های بی جونش بیرون بده: من فقط همین رو ازت میخوام.
جونگین اخم سطحی کرد: ولی لیاقتت بیشتره.
سهون به گوشه ی پیراهن مردی که تو بغلش غرق شده بود چنگ زد: اون اولا فکر میکردم واقعی نیستی ، حتی به چشمامم شک داشتم ، الان چی؟واقعیی مگ نه؟
جونگ نزدیک ترین فاصله به گردن سهون رو انتخاب کرد و روش خم شد: من درست همین جام سهون مثل تک تک رگای بدنت ، بهت نزدیکم!

واقعیتش اینه ک آدما هیچ وقت از ذهن ما پاک نمیشن اونا مثل لکه ی مداد پر رنگ که هرچقدر پاک کنی نمیره باقی میمونن.
اون آدما و خاطره هاشون همه جا با ما هستن فقط کافیه یادمون بیاد که چند صفحه از اون لکه ی باقی مونده گذشته.
__

سهون با غری که زیر لب میزد خودش رو به بازوی جونگین چسبوند: ولی من از اخر هفته ها متنفرم چون همش دارم به اول هفته که بازم یه شروع مزخرفه فکر میکنم.
جونگین خرید هارو از دست های سهون گرفت و با دست دیگش کمرش رو چسبید: کی از اول هفته ها خوشش میاد؟ بهتر نیست وقتی نزدیکش میشی انقدر ذهنت رو مشغول نکنی؟
سهون لیست خریدی که مادرش داده بود رو یه بار دیگه خوند: من مشغولش نمیکنم خودش شروع میکنه و اره نمیتونم جلوشو بگیرم... خب تمومه.
قبل از اینکه جونگین بخواد حساب کنه مچ دستش رو گرفت.
جونگین ابروهاش رو بالا داد: چیزی شده؟
سهون کارتش رو به زنی که داشت حساب میکرد داد.
حس مستقل بودن چیزی بود که سهون براش زحمت کشیده بود و جونگ با دیدن عکس العمل سهون لبخندی کمرنگ زد.
کوچولوش دوست داشت با حقوق خودش خریدهای خونشون رو انجام بده.
پس مانعش نشد و کمکش کرد تا وسایل هارو تو ماشین بزاره.
زیر گوشش زمزمه کرد: شیر پسته بهم نگفتی حقوقت رو گرفتی.
مثل همیشه شونه هاش رو جمع کرد و لب پایینش رو گزید: باید میگفتم؟
جونگین مکی به نرمی گوش کوچولوش زد: خوشحال میشدم ببینم اولین حقوقت چطوری به وجد آوردتت. ولی میدونی صحنه ی امروز از تصورمم جالب تر بود.
چرخید و تو فاصله ی نزدیک به جونگ خیره شد:سکس این پابلیک؟
چشم های سهون تو حالت خنثی چرخید: توی پارکینگ صدا اکو میشه دوست نداری که ددی ددی گفتنم رو بقیه بشنون.
جونگین اولین مکالمه ی رک سهون رو دید و تاحدودی براش شگفت انگیز بود که چطوری کسی که تو خونه مثل یه گربه تو بغلش میخزه میتونه در عین حال مثل یه پسر بد جریان خون رو توی رگ هاش به سرعت در بیاره: کسیم نگفت من میزارم بقیه بشنون اوه سهون.
سهون خندید و لب پایینش رو از بین دندوناش ازاد کرد: فکر کنم قرار بود مهمونم کنی درسته؟

Kim SehunWhere stories live. Discover now