جونگ کوک: پدر خوندت موافقت کرد این مدت پیش لیسا بمونی، این روزا سرش شلوغ تر از اونیه که بتونه ازت مراقبت کنه
_اما من نمیخوام...
_خود لیسا این پیشنهادو داد پس نگران چیزی نباش... یکم دیگه میرسه تا اون موقع استراحت کن، من دیگه میرم
برگشت تا به سمت در بره اما با حرف دخترک ایستادرز:ممنون!...برای دوباره نجات دادنم
لبخند کمرنگی روی لب های مرد نشست. لبخندی که ررز هیچوقت ندید
با بسته شدن در نفس حبس شده اشو بیرون فرستاد و دستشو روی قلبش گذاشت
چرا گلوش خشک شده بود و قلبش انقد تند میزد؟
"3 ژانویه
ساعت 20:17 دقیقه
شب دویست و هشتاد و یکم
یک روز از زمان اومدنم به خونه لیسا میگذره...وقت گذروندن باهاش باعث میشه کمتر به آینده فکر کنم... دختر شاد و جالبیه! دوسش دارم...
دیشب ونهوو رو دیدم. بهم گفت اعزامش کردن به کد 103، ینی به واحد جین... گفت بقیه هم هر کدوم به جایی اعزام شدن
دلم برای عمو تنگ شده ولی به قدری سرش شلوغه که فقط تونست تلفنی باهام حرف بزنه...برای اولین بار از تعطیلات بدم میاد...تو خونه نشستن وقتی کاری ازت بر نمیاد خسته کننده اس...من حتی نمیدونم چه مدت باید اینجوری بمونم..."
با شنیدن صدای بلند گفتگو از بیرون اتاق متعجب سرشو بالا اورد. تاجایی که میدونست فقط اونو لیسا تو خونه بودن اما حالا صدای مرد دیگه ای رو هم میشنیدکنجکاو دفترش رو بست و با زیر بغل زدن عصا هاش از از روی صندلی بلند شد و به سمت در رفت
جیسو بهش تاکید کرده بود اگه میخواد پاش زودتر خوب شه باید از عصا استفاده کنه. هرچند این باعث میشد کتفش کمی درد بگیره ولی چاره ای نداشت
اما با بیرون رفتنش از اتاق و دیدن صحنه ی روبروش چشماش به گشاد ترین حالت ممکن رسید
لیسا رو کول جیمین پریده بود درحالی که گوش هاشو میکشید با عصبانیت ازش میخواست حرفشو پس بگیره!
این درحالی بود که هوسوک و تهیونگ با خنده به شونه ی هم میکوبیدن و هر سه ثانیه اونارو به همدیگه نشون میدادن تا مبادا صحنه ای رو از دست بدنمسلما این اون تصویری نبود که از این جمع چند نفره توی ذهنش داشت!
نه انقدر خنده رو و شاد! اخه محض رضای خدا چطور همچین چیزی ممکنه؟!
_بهتری؟
با شنیدن همون صدای همیشگی به سمتش برگشت
جونگ کوک درست کنارش ایستاده بود و با لبخند کمرنگی که به شدت نادر بود بهش خیره شده بود
دستپاچه شد
_ااا اره ب بهترم!
_سعی کن زیاد حرکت نکنی...کتفت هنوزم به استراحت نیاز داره
مهربونی و گرمی توی صداش رز رو متعجب کرد...
این همون نظامی خشک و ترسناکی بود که قبل از رفتنش به کالج باهاش روبرو شده بود؟
با صدای فریاد جیمین شوکه برگشتلیسا با لبخند پیروزمندی از کول جیمین پایین پرید و بی توجه به جیمین که گوش گاز گرفته شده اشو توی دست هاش گرفته بود، دست به کمر گفت
_دفعه دیگه باید با موهات خداحافظی کنی جیمین شی!
جیمین حرصی لگدی به تهیونگ که هنوزم درحال خندیدن بود زد و دوباره گوششو مالش داد
YOU ARE READING
Survivor / بازمانده
Random(کامل شده) هر شب وقتی خودشو برای خواب توی سرمای جنگل اماده میکرد فقط دو جمله توی ذهنش تکرار میشد زنده بمونه...پیداش کنه و تنها راه شکار نشدن، پوشاندن بویی بود که هیولاهار رو به خودش جذب میکرد
Ep 11
Start from the beginning