- امروز از سوهو هیونگم یه چیزایی شنیدم که حتی با بیبی گفتنم نمیتونی خرابش کنی هانی پس امروز هرچقدر میخوای میتونی بیبی صدام کنی

مبین حس کرد قدرت این حرف حتی از اون کتکی که نخورده بود هم بیشتر بود پس از بازوی سوهو اویزون شد و سریع پرسید:
- جونا چی بهش گفتی جون من بگو چی گفتی

سوهو ریز خندید و به متین چشمکی زد و برای عوض کردن بحث گفت:
- شما دو تا برادر چرا انقدر قسم دادن دوست دارین بابا من اصلا بوداییم

هر سه شون سر میز نشستن و متین اولین کاری که کرد قاشق زدن توی کاسه خورشتی بود یونگی که تجربه این موضوع رو داشت با خنده دستش رو روی گونه متین گذاشت نوازشش کرد و گفت:

- نگران نباش هیچی بجز چیزایی که اولین بار موبینا یادم داد نریختم
متین از نوازشش لبخند رو لبش اومد و قاشق خورشتی رو با کیوتی به دهن کشید حرکتش لبخند روی لب مبین اورد برادرش کنار یونگی واقعا تبدیل به یه پسر کوچولوی کیوت میشد حتی اگر خودش این موضوع بیبی بودنش رو انکار میکرد

- هیونگ
متین متعجب و کنجکاو به مبین نگاه کرد حتی متینم فهمیده بود که هیونگ صدا زدن مبین بی دلیل نیست پس بدون جواب فقط هوووم کشید و قاشق بعدی رو توی دهنش کرد مبین با لبخند گفت:

- واسه یه برنامه قرار شده هر کس کاری که بلد نیست و توش استعداد نداره رو انجام بده من میخوام طراحی رقص کنم میتونی کمکم کنی؟
- چرا نتونم؟ تو هر کاری بخوای برات میکنم

با یه لحن عادی گفته بود انگار عادی ترین جملات دنیا رو میگفت اما همین لحن معمولیش هم باعث شد قلب مبین بلرزه و برای یه لحظه احساسی شد و گفت:
- واسه همین بیشتر از هر کسی تو  رو دوست دارم

سوهو با اینکه از این حرف احساساتی شده بود اما بازم برای کیوت شدن اعتراض کرد:
- یااا پس من چی؟

مبین با خنده گفت:
- اوه جونا تا حالا حسادت کردن تورو ندیده بودم چرا انقدر کیوت حسودی میکنی؟

چشمای سوهو از شدت ذوق هلالی شد طبق عادت لباش رو جمع کرد و بعد دستش رو نوازش وار روی بازوی مبین کشید و با کیوتی تمام گفت:
- زر نزن

هم زمان با درشت شدن چشمای مبین و خارج شدن دود از گوشاش پق خنده متین هم ترکید و چون دهنش پر بود کمی از غذای توی دهنش روی آستین پیرهن سفید مبین پاشید و خودش هم به سرفه افتاد. یونگی اروم توی کمرش کوبید و پرسید:
- چی شدی؟

متین نگاهشو از چشمای خشمگین مبین که روش زوم بود گرفت و به زور خنده اش رو کنترل کرد اما بازم ناموفق بود پس بین خنده جواب داد:

- هیچی سوهو هیونگ یه حرف خیلی عاشقانه به فارسی گفت من از حجم احساسات بینشون لبریز شدم یکم از احساساتم پاشید بیرون

یونگی بدون برداشتن دستش از روی کمرم متین سمت سوهو برگشت و با اشتیاق پرسید:
- هیونگ جمله اش چی بود؟ دوباره بگو

چشمای متین بیرون زد و متعجب گفت:
- خیلی کم جمله فارسی بلدی الان میخوای جدیدم یاد بگیری؟
یونگی بدون اینکه متین رو نگاه کنه جوابش رو داد:

- اونا همشون فحشن مبین یادم داده میخوام چهارتا جمله عاشقانه یاد بگیرم امشب بهت بگم معمولی بودن جشن تولدت رو از دلت در بیارم
متین مثل یه لشکر شکست خورده بی حال گفت:

-حالا لازم نیست همین الان از دلم در...
و درست همین لحظه اموزش سریع سوهو هیونگ تموم شد و یونگی سمت متین برگشت و وسط حرفش محکم بغلش کرد و از اعماق قلبش گفت:
- زر نزن عزیزم

اینبار کسی که میخندید مبین بود و کسی که لبهاش اویزون شده بود متین. مبین بین خنده هاش گفت:
- میخواستم ازت انتقام بگیرم ولی خود خدا اه مظلوم رو گرفت گذاشت تو کاسه ات

سوهو مشکوک نگاهی به حالت دو تا برادر انداخت و پرسید:
- حرف بدیه؟ فحشه؟ نباید بگم؟
یونگی هم با شنیدن این حرف شک کرد و پرسید:
- اینم فحش بود؟ یعنی یه فحش جدید یاد گرفتم؟

مبین بین خنده هاش جواب داد:
- نه اتفاقا خیلیم عاشقانه ست از این به بعد میتونی همیشه همینو بگی هیونگ
بقیه حرفش رو با یه چشمک خطاب به متین به فارسی گفت:

- کسی که اولین دوست دارمی که شنید یه بیشور تهش بود بایدم زر نزن واسش جمله عاشقانه باشه
متین هم به فارسی جوابش رو داد:

- بیشعورم دیگه بی شعور نبودم که مهم ترین ادمای زندگیم تو و این بمب سوپرایز نبودین لعنتی حتی جمله عاشقانه یاد گرفتنشم پر از سوپرایزه


خدایی متین چی میکشه از دست این دو تا ددی دورش😑

The ENDWhere stories live. Discover now