+فکر نکنم به تو بتونم برسم

و بعدش شروع کرد دوباره به خندیدن

این چطوری انقدر خوبه تو این بازی

+فکر کنم الان میتونم دو تا چیز انتخاب کنم

دکو یکم زل زد

و دوتا تیشرت انتخاب کرد
یکیش مشکی بود یکیش سفید

اونارو گرفت و مشکیشو گرفت سمتم

+بپوشش

_نیازی ندارم

+کاری که گفتم و نتونستی انجام بدی پس اینو باید انجام بدی

دیگه نتونستم بهونه‌ایی بیارم از دستش گرفتم

اما یکم به اطرافم نگاه کردم
این الان میخواد لباسو جلوی این همه آدم عوض کنه

_پس الان میخوای بین این همه جمعیت لخت شی من که کاری ندارم اگه میخوای لخت شو

یکم به موقعیتش نگاه کرد و دوباره به من نگاه کرد

+بریم سوار چرخ و فلک بشیم؟

اینم خوب منو گیر آورده ها

رفتم بلیط گرفتم و رفتیم سمت چرخ و فلک

اول اون واردش شد و بعد من

چرخ و فلک شروع کرد به حرکت

نشست سمت چپ کابین و منم نشستم رو به روش

بعد لباسشو درآورد و داشت تیشرتشو میپوشید

+هوی انقدر نگاه نکن و بپوش

منم خواستم یکم دستش بندازم

_چرا بدت میاد یا خجالت میکشی

سریع لباسو پوشید و انگار که چیزی نشنیده باشه گفت

+تو نمی....خوای بپوشیش

انگار قرار نیست بیخیال شه

دکمه هامو باز کرد و لباسمو در آوردم

بعد وقتی داشتم تیشرت و میپوشیدم فهمیدم نگاهش رو بدنمه

_دکو

تا اینو گفتم سریع یه جای دیگه رو نگاه کرد

+ب..له؟

_چطوری تو این بازی انقدر خوب بودی؟

انگار خیالش راحت شده باشه یه نفس عمیقی کشید و از پنجره به ماه نگاه کرد

+تو بچگیم با پدرم تو خونه بازی میکردیم

انگار که یاد خاطره‌ایی افتاده باشه لبخندی روی لباش نشست

فکر کنم الان وقتشه
بلند شدم و رفتم کنارش نشستم
و اون به من نگاه کرد

_دکو یه لحظه برگرد

+چرا؟

_یه کاری نکن نظرم عوض شه
برگرد دیگه نترس

be with meWhere stories live. Discover now