پسر شیرینی که دائم ازش مراقبت و نگهداری می شد، وجود نداره،کسی که با بی‌رحمی خواهرش و به قتل رسوند و از خانوادش کسی زنده نمونده
_______________________________
_می دونی جنس انسان از خاکه و خب خاک و گِل هیچ شکلی ندارن در واقع این سفالگره که بهشون شکل...
خواست بلند شه که لوسیفر محکم کمرش و فشار داد [ نویسنده با لبخند ملیح: آرام باش فرزندم بعدنم می تونی کمرشو با دستات فشار بدی اصلا بیا ناخوناتو فرو کن تو پهلوش خیالت راحت شه]😌
_ از جات تکون نمی خوری
+ خفه شو
جونگکوک به اون قرصا اعتیاد داشت نمی تونست بدون اون قرصا طاقت بیاره از بغل لوسیفر هر طور که بود بیرون اومد وبه سمت کولش رفت و جعبه قرصا رو از زیپ پشتیش در اورد و درش و باز کرد و دوتا قرص برداشت و بطری آب و باز کرد و با عجله یکی از قرصا رو خورد ،دومی رو نتونست بخوره چون جیمین قرصا رو از دستش گرفت و پرتشون کرد تو جنگل
با داد× روانی هنوز آدم نشدی،گند زدی به زندگی خودت و خانوادت ،گند زدی به زندگی نامجون به زندگی همه ،چرا آدم نمی شی ،چرا؟؟
+ بسه سر من داد نزن به چه جرئتی سر من داد می زنی اصلا تو چی حقی داری با من اینطوری حرف بزنی
رفت و جیمین هل داد به عقب
× من مثل اون احمقایی نیستم که اون بلا ها رو سرشون آوردی، من تو یکی رو آدم می کنم
+ تو از دست هیچ کاری بر نمیاد مثلا می خوای چه غلطی بکنی
بعد از زدن حرفش چند تا لگد به پهلوی جیمین زد که هوسوک اومد جلوشو گرفت
#اشغال میفهمی داری چیکار می کنی ، داری رفیقتو می زنی
لوسیفر از پشت به سمت جونگکوک رفت و دستش و گرفت و بازوشو فشار داد
_ از دست اونا شاید کاری بر نیاد ولی من می تونم به حساب یه الف بچه برسم پس بهتره آروم بگیری ،شاید تونستم برات کاری بکنم
٪ تو بهم قول دادی اگه به حرفاش گوش بدم خواهرمو بر می گردونی
_ من سر حرفم هستم ،الان که بری خونه، مادرت براتون سوپ گوجه فرنگی مورد علاقه خواهرتو درست کرده و پدرت شرکت مشغول برسی یه سری از کاراست و میرا تو اتاقش داره برای امتحان فرداش درس میخونه ،هیچی از اتفاقاتی که افتاده یادش نیست اون تو این دوسال کنار شما زندگی کرده و تمام دنیا هم همین و فکر می کنن هیچ اتفاقی برای خواهرت نیوفتاده
٪ منظورت چیه؟
_ من بهت خواهرتو برگردوندم اما حافظه این دوسالو نه ،به نفعشه اونا رو یادش نیاد من تمام اون اتفاقات رو از دنیا پاک کردم ،هیچ بلایی سر خواهرت نیومد من جلوی اون اتفاقا رو تو اون زمان گرفتم
٪ می تونم به حرفات اعتماد کنم؟
_ زنگ بزن به مادرت ازش بپرس شام چی دارین بعد ازش حال میرا رو بپرس مثلا بهش بگو دلت تو این دو روز برا میرا تنگ شده یا اصلا بگو گوشی رو بده به میرا تا باهاش حرف بزنی
٪ باشه حرفاتو باور کردم
_ چاره ای جز این نداشتی
_حالا نوبت بقیس ، یونگی مادرت بارداره
یونگشوک ÷ چی ؟
_ اه شما همتون کند ذهنید ،گفتم مادرت حاملست ، دو روز دیگه تصادف میکنه و بچش سقط می شه برای همین تو زحمت می کشه نمی زاری مادرت سه شنبه بره بیرون، مادرت برای چکاب می خواد بره بیمارستان خبر نداره بارداره ولی با اون آزمایش بالاخره می فهمه البته اگه زنده بمونه اصلا می تونی به کاری کنی زودتر ببرش چکاپ مثلا فردا ببرش
÷ من الان خواهر یا برادر دارم؟
_ آره، یه دختر کوچولو تو راهه و تو به عنوان یه برادر بزرگ تر باید مواظب خواهر کوچولوت باشی
یونگی با خوشحالی شروع کرد به گریه کردن اما یه دفعه تغیر حالت داد
÷ اگه نتونم جلوی تصادف و بگیرم چی
_ گفتم که فقط نزار مادرت سه شنبه بره بیرون ،خودتو بزن به مریضی یا هر کاری می کنی بکن فکر نکنم برای کسی که بیشتر امتحانای ترمو به بهونه مریضی پیچوند کار سختی باشه
_ جیمین
× بله
_ قراره که..........................
👾👾👾👾👾👾👾👾👾👾👾👾👾👾👾👾
گایز دیدن من چقدر مهربونم اه از دل رعوفم خواهر نامی رو زنده کردم
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
خواهر دوقلو نامجون ( شبیه هم نیستن چون دوقلو ناهمسانن) خواهرش خیلی کیوته و قبل از مرگ یورا باهاش دوست بود مثل آشنایی نامجون و جونگکوک از طریق پدراشون باهم دوست شدن
اتفاقای جالب خوب و بدی قراره پارتای بعد بیوفته یه سورپرایزی براتون دارم که بابتش خودتون بریزید ،فقط پشماتون بمونه🙉🙊
قراره خون گریه کنید ،به نظرتون جونگکوک آدم می شه یا همینطوری روانی می مونه به کاراش ادامه می ده؟🧐
خلاصه بیبی ها ووت یادتون نره حواسم هست ووت ها کمتر از نصف وویو هاست شیطونا ،انقدر اون ستاره رو کتک بزنید که رنگش عوض شه
