_و تو قدرتمند تر از این خواهی شد، تو آدم نه، بلکه یه شیطان میشی! این چیزی که توی چشمات میبینم بهم میگه که تو یه روزی اونقدر قدرتمند و با سیاست میشی که جای منو میگیری!
هیولایی که تو وجودت میبینم اونقدر پلیده که میتونه بهت قدرت بده تا خانوادت رو هم نابود کنی و این هیچ اشکالی نداره چون تو در آینده به هیچ کس نیاز نخواهی داشت!و همین هم شده بود!
جونگکوک سالها بعد جای رائوف رو گرفته بود و تبدیل به ارشد آموزشگاه شده بود.
باز شدن در اتاق اونو از افکارش بیرون کشید و به زمان حال برش گردوند.
چانیول برگه هایی که دستش بود به سمتش گرفت:_گزارش های این چند وقت رو چک کردم و یه چیزی درست نیست.
رفتار بعضی کار آموز ها مدتی عجیب و غریب بوده و بعضی اونها تا مرحله بستری شدن رفتن. دو نفرم بر اثر مسمومیت مردن.برگه هارو گرفت و در حالی که قدم برمیداشت تا پشت میز بشینه مشغول مطالعه جزئیات شد.
پسر بزرگتر به سمت قفسه های کنار اتاق رفت و پرونده قدیمیتری بیرون کشید:_چند سال پیشم اتفاقی شبیه این افتاده بود و بنظر میرسه دوباره داره تکرار میشه!
جونگکوک کاغذ ها رو روی میز انداخت و پرونده رو گرفت:
_از اونجایی که افراد خاصی درگیر این ماجرا شدن من حس میکنم که تیم الکس دوباره دارن آزمایش هاشونو از سر میگیرن. در هر حال این بچه ها عملکرد ضعیفی دارند حتی اگر بمیرن هم خسارت زیادی وارد نمیشه.
پسر بزرگتر با اخم روی صندلی جلوی میز نشست:
_احمق نباش جونگکوک! میدونی برای جذب هر کدوم از اون بچه ها چقدر زمان و انرژی لازمه؟ و تازه این تو نیستی که وقتی میمیرن مجبور میشی یه حادثه خوب جور کنی تا برای یه پدر و مادر توجیه کنی چه بلایی سر بچشون اومده که داشته توی یه مدرسه شبانه روزی درس میخونده! پس دهنتو ببند و به الکس بگو این آزمایش کردنا رو تموم کنه!
با کلافگی و لحنی که کمی تند شده بود جواب چانیول رو داد:
_ اهمیتی نمیدم که چند نفر میمیرن و تو چجوری بهانه جور میکنی! فهمیدی چان؟
انگشت اشاره اش رو چند بار روی برگه ها کوبید در حالی که با خشم بیشتری تکرار میکرد:
_هیچ اهمیت فاکی به اون آزمایش و ادمایی که بخاطرش میمیرن نمیدم!
چند ثانیه تو سکوت به چشم های هم خیره موندن و بعد چانیول به آرومی لب باز کرد:
_بکهیون هم داشت بخاطر همین آزمایش میمرد!
جونگکوک با صدای آرومی بخش بخش غرید:
_از اتاقم گمشو بیرون!
چانیول بی توجه به حرفش با صدای بلند تری گفت:
_و اون موقع تو اهمیت میدادی!
YOU ARE READING
𝑴𝑶𝑼𝑳𝑰𝑵 𝑹𝑶𝑼𝑮𝑬 [𝑲𝑶𝑶𝑲𝑴𝑰𝑵]
Fanfiction"مولن روژ" نویسنده: "پانیکا" ژانر: "جنایی،رمنس،انگست،اکشن،اسمات" کاپل: "کوکمین/جیکوک،سپ،ناممین،نامجین، چانبک" ~•~•~•~•~•~•~•~• با آرامش شمع مشکی رنگ رو روی سکو گذاشت: _از کدوم خدا حرف میزنی پدر؟ وجود خدا توی زندگی من حتی یک لحظه ام حس نمیشه! کشیش به...
chapter 37:Revealing secrets
Start from the beginning