"نایل تو با سوفی هم اینطوری عکس میندازی؟" هری با یه پوزخند گفت "نه ، در اصل اون نمیزاره میگه زشت میوفتم" نایل گفت "چرااا؟اون خیلی نازه" من گفتم "اگه میتونی هفته ی دیگه که میاد بهش بگو" نایل با خنده گفت "اوه ،حتما بعش میگم" من گفتم و دستم و انداختم دور گردن نایل اونم دستشو انداخت دور گردنم

'مسافران محترم لطفا سرجای خود بسینید و کمبرندتون رو ببندید تا ۳ دقیقه دیگه فرود میایم' خلبان گفت و هممون نشستیم رو صندلی هامون دستای هری رو گرفتم اونم دستای منو محکم گرفت و بوسیدش یه لبخند بهش زدم و دستامونو تو هم قفل کردیم بعد چند دقیقه هواپیما فرود اومد ، از اونجایی که ساعت ۷ هست هوا هم تقریبا تاریکه من واقعا تحمل ندارم که فردا اینجارو بگردم

هری دستم و گرفت و باهم رفتیم سمت در هواپیما و از پله ها اومدیم پایین و رفتیم سمت یه مرد که بغل لیموزین وایساده بود"پاوُل"همه ی پسرا باهم داد زدن و رفتن بغلش کردن هری آخرین نفر رفت و منم پشتش وایسادم ، به هری نگاه کرد و بعد به من نگاه کرد و یه لبخند زد"و این خانم کی هستن؟"با لهجه ی غلیظ آمریکاییش گفت هری خندید،دستشو انداخت دور گردنم و منو به خودش نزدیک کرد"پاوُل این اسکای و اسکای این پاوُل راننده و مسؤول و منیجر ما برای این که کجا بریم و کجا بیایم هست همچنین بادیگاردمون هم هست"هری گفت و پاول خندید"از آشناییت خوش بختم اسکای"اون گفت "منم همینطور"لبخند زدم‌ و گفتم"اوه،من باورم نمیشه که انقدر مؤدب بودم"پاول گفت و باعث شد منو هری بخندیم"درست مثل پیرمردای مؤدب حرف زدی"هری با خنده گفت و پاوُل چپ‌چپ بهش نگاه کرد"برو تو ماشین استایلز"اون گفت و در و باز کرد هری اول منو سوار کرد و بعد خودش سوار شد،من بغل لویی نشستم و روبروم لیام بود"اینجا یه نفر خیلی خوشحال به نظر میرسه"لویی درحالی که به من نگاه کرد گفت"من تاحالا مثل شما نیومده بودم آمریکا شما واقعا پسرای خوش شانسی هستید"با خنده گفتم"تو این مدت که اینجاییم استفانی میاد؟"من پرسیدم"خوب فکر نکنم بتونه‌چون همین الانم برای چندتا از فتوشوت هاش رفته پاریس" لو گفت و خنده ی من کلا محو شد"من واقعا متاسفم ""اشکال نداره،من میتونم با تو سرگرم بشم...البته اگه هری بزاره"لویی خندید و به هری نگاه کرد،هری دستشو انداخت دور شونم و منو به خودش نزدیک کرد"هرگز"هری خیلی جدی گفت من برگشتم و با خنده بهش نگاه کردم"خوب حداقل الان که میشه بزاری"هری بهم نگاه کرد و بیشتر منو به خودش نزدیک کرد"هری..."من گفت و هری خندید با یکی از دستاش دستمو گرفت

~

"فردا شب میبینمتون"هری گفت و باهم از ماشین پیاده شدیم چمدونمو برداشتم و به ساختمون سفیدی که روبروم بود نگاه کردم واقعا فوق العاده بود"بیا بریم که کلی کار داریم"هری گفت و دستشو گذاشت پشتم،باهم از پله ها رفتیم بالا و دم یه در قهوه ای وایسادیم هری در و باز کرد و منو اول فرستاد داخل خونه بعد صدای روشن شدن برق و شنیدم،دهنم باز موند وقتی اتاق نشیمن به این بزرگی دیدم نمیدونم هری چندتا خونه ی دیگه به این بزرگی داره سر خونه ی صاحلی هم همینطوری شده بودم هری پشت سرم خندید و دستم و گرفتو برد و کل خونه رو بهم نشون داد خیلی ساکت و آروم بود انگار نه انگار ما الان تو یکی از مکان های شلوغ دنیا هستیم و آخر از همه رفتیم تو اتاق بزرگ خونه که مطمئناً اتاق منو هریه همینطور داشتم دوروبرم و نگاه میکردم که یه دست دور کمرم حس کردم و افتادم رو تخت و بلند خندیدم و کفشام و دراوردم هری لباشو رو گردنم حرکت داد و بعد اومد سمت لبام دستم و کردم لای موهاش و بوسیدمش و بعد پاهام و دور کمرش حلقه کردم و هری بهم نزدیک تر شد و بدنامون کاملا روهم بود هری آروم دستاشو از رو کمرم به سمت پاهام حرکت داد ، دستاش خیلی خطرناک حرکت میکردن و قلبم به شدت میزد ولی نه مثل دفعه های قبل که اون مردای کثیف بهم دست میزدن این دفعه عشقم روبرومه بلند شد و لباسشو دراوردو پرتاب کرد گوشه ی اتاق و بعد لباس منو دراورد و همونجایی که لباس خودشو انداخته بود انداخت بعد لباشو رو شونه هام حرکت داد و برد سمت گردنم و بعد آروم آروم رفت سمت لبام خندیدم و منم همراهیش کردم هری پرید و اومد بغلم دراز کشید هردومون داشتیم نفس نفس میزدیم"خوب،فکر نمیکردم آمریکا با سکوتش بهمون‌خوش آمد بگه"بعد سی ثانیه سکوت گفتم و هردومون باهم خندیدیم من برگشتم سمت هری"به آمریکا خوش اومدی عزیزم"هری گفت و دوباره لباشو رو لبام‌گذاشت بعد از چند دقیقه خیلی سریع خوابش برد

.

با شنیدن چندتا سروصدا از خواب بیدار شدم ، دستم و بردم اونور تخت که هری رو پیدا کنم‌ولی تخت خالی بود از جام بلند شدم و چشامو مالیدم ، لباس هری که از دیشب رو زمین بود و برداشتم و‌پوشیدم ، از اتاق رفتم بیرون و جلوی در آشپزخونه وایسادم هری میز صبحونه رو چیده بود و دم گاز داشت یه چیزی درست میکرد و انقدر سرش گرم به کار بود که اصلا متوجه من نشد یه لحظه برگشت و چشمش بهم خورد "اوه فکر کنم زیاد سرو صدا کردم ببخشید نمیخواستم بیدارت کنم " اون گفت "مهم نیست" با لبخند گفتم و رفتم سمتش دستشو انداخت دور گردنم و منم دستمو انداختم دور گردنش "هری من میخوام هرچی درست کردیو بخورم" به خنده بهش نگاه کردمو گفتم اونم خندید و آروم لبمو بوسید ، بعد اینکه صبونمون و خوردیم من طبق معمول ظرفارو شستم و هری هم خشکشون کرد بعد حالا هم وقت حمومه رفتم سمت اتاق و درو پشتم بستم‌ حولم و برداشتم و رفتم تو حموم ، آب و باز کردم و منتظر موندم تا گرم بشه بعد دوش و باز کردم و آروم موهامو شستم صدای باز شدن در اتاق و شنیدم و بعد صدای باز شدن در حموم سریع برگشتم سمت در هری با یه لبخند رو لباش که هم لخت بود و هم خیس شده بود‌

"هری" من گفتم ، دست و پام و کاملا گم کرده بودم با دستام خودمو پوشوندم و کامل به یه سمت دیگه برگشتم"قبل از اینکه چیزی بگی باید بگم که باسن خیلی خوش فرمی داری" با خنده گفت "هری تو مثل یه پسر ده ساله رفتار میکنی که انگار هیچ باسنی ندیدی" من گفتم و چشام و ریز کردم "خوب من ده سالم نیست و تاحالا هم هیچ باسنی ندیدم" دوباره خندید "اوه تو موقعی هم که با کسی بودی هم ندیدی؟" ابروهام و بالا انداختم و با تعجب بهش نگاه کردم "خوب چرا ولی هیچ کدوم به خوش فورمی ماله تو نبودن" اینو گفت و یه پوزخند زد با یه دستم باسنمو پوشوندم و با اون یکی بالا تنمو پوشوندم و صورتمو برگردوندم سمتش اون اصلا اهمیت نمیده که لخته"هری من فقط میخوام حموم کنم" "خوبه من خیلی خوش شانسم که باهام اومدی" دوباره با پررویی تمام خندید "خیلی خوب باشه پس تا موقعی که اینجایی میتونی پشتم و بشوری" تنها چیز مفیدی بود که الان میتونستم بگم‌برگشتم و لیفو بهش دادم خندش کاملا محو شده بود و حالا نوبت منه که بهش بخندم ، گرفتش و شروع کرد به شستن پشتن شونه و گردنمو لیف زد و آروم آروم رفت پایین سمت باسنم " تو چه گیری دادی به باسن من" برگشتم و بهش گفتم "خوب هر شخصی معمولا به باسن یکی گیر میده " با خنده گفت و از اونجایی که چیزی برای گفتن نداشتم فقط برگشتم و زیر لب اداشو درآوردم

بعد من خیلی سریع پشتشو لیف کشیدم و خودم و اب کشیدم ، حوله رو دور خودم پیچوندم و از حموم‌سریع اومدم بیرون رفتم سمت چمدونم و یه لباس‌ سفید که تا یکم بالاتر از زانوم بود و برداشتم و پوشیدم یه کفش مشکی که یکم پاشنه داشت و برداشتم رفتم سمت آینه و خط چشمم کشیدم که باعث شد سبزیه چشمام تو چشم بخوره، یه رژ لب کمرنگ زدم و موهامو بالا جمع کرد

______
خوب امیدوارم خوشتون اومده باشه قسمت بعدیو هم همین الان واستون آپ میکنم شما هم رای بدیییید و کامنتتت بزارییییید :)))
عاشقتوووووونم روز مادراتونم مبارک :D

Through The Dark [H.S]Where stories live. Discover now