🦋یک: مخفیگاه🦋

Start from the beginning
                                    

نه صدایی شنید و نه در اتاق باز شد.

با عصبانیت دستش را روی پیشانی اش کشید این پسر دیگر از حدش گذشته بود همه را جون به لب کرده بود اما اون برای سرپیچی کردن از دستورات پدرس به زندگی ادامه میداد. این را نامجون خوب میدانست که برادر کوچکش اصلا حرف شنوی از کسی ندارد و توی دنیای کاملا متفاوتی زندگی میکند.
دوباره محکم در زد:
- تهیونگ؟ مگه با تو نیستم؟

نگهبان کنار در اتاق سرفه ای ارام کرد و زمزمه کنان با تردید گفت:
- سرورم؟ جسارتا... پرنس تهیونگ وقتی خورشید طلوع کرد از اتاقشون بیرون اومدن و هنوز برنگشتن.

چشمای نامجون گرد شد.

اصلا فکر نمیکرد وقتی دیشب انقدر به اون درباره سخنرانی امروز تذکر داده باشد و اون باز هم روی برادرش را زمین بیندازد.

دستگیره ی در را چرخاند و وقتی با اتاق خالی تهیونگ مواجه شد به حقیقت تلخی که نگهبان میگفت پی برد.

- کدوم گوری ای تهیونگ؟

ارام زمزمه کرد و نفسش را با ناراحتی بیرون داد.

🦋🦋🦋

لب زیرینش رو به دندان گرفت و با دقت ادامه ی خط روی نقشه رو تا انتهای دریاچه ی مورد نظر کشید. کمی عقب رفت و روی یکی از پاهایش به طرز با مزه ای وول میخورد.

قلم بلندش رو که همیشه برای نوشتن همراه داشت به دندان گرفت و دوباره کارش را چک کرد تا از درستی ان مطمئن شود و وقتی مطمئن شد چرخید و داخل دفتر کوچک کاهی اش که با منگنه به هم وصل کرده بود اطلاعات جدید رو نوشت.

با حرص موهای بلندش که دورش ریخته بود عقب انداخت و بار دیگر به سنت های مسخره فحشی داد.

*mj: قدیم اشراف زاده ها مجبور بودن موهاشون بلند کنن، توی وبتون نقاش شبم هست*

سنتی که میگفت اشراف زاده ها باید موهای بلند و رعیت ها موهای کوتاه داشته باشند این یکی از بزرگترین رسم های اونا بود.

تهیونگ از تک تک رسم و رسومات ان ها متنفر بود و با خودش میگفت وقتی یه اشراف زاده ی اصیل نیست چرا باید به زور امپراطور از دستوراتش پیوری کند؟

برای همین بیشتر اوقات دنبال علایق و زندگی خودش بود.

تهیونگ خودش را روی صندلی چوبی ساده اش انداخت و دست زیر چونه اش زدد و به گرانبها ترین چیزش خیره شد:
- تو چی؟ تو حس نمیکنی پرواز خیلی بهتر از این شیشه ایه که الان توشی؟

شاید باورش سخت باشه اما تهیونگ ۲ روز بود که با این پروانه ی کوچک هم صحبت میشد. پروانه ای که زیر شیشه ای استوانه ای گیر انداخته بود و خیلی سریع تصمیم داشت بعد از اتمام تحقیقاتش ازاد کنه.
- مطمئنم دلت برا پرواز تنگ شده.

BUTTERFLY🦋 | KVWhere stories live. Discover now