WARNING : This chapter contains sexual content!! If you are uncomfortable with reading smuts then don't read! Thank you and enjoy 💦🔞🤍
..❬ ➵ D.O' POV ❭
تارهای خوش حالت موهاش..
لمسِ بند بندِ انگشتاش..
صدای نفساش..
حلقه ی دستاش..
عطر شیرینِ تنش..
شکلات همیشه تلخ چشماش..
سردیِ جسمش..
نرمی و لطافتِ پوستش..
و اما-تک پازلِ گمشده ی لبام..!
لباش!...-لبایِ درشت و صورتیش.
مثلِ کفش و جوراب...
مثلِ ماهی و دریا..!آه..فاک!...
از تایم خوابم گذشته و دیگه دارم هزیون میگم..درحالی که سفت مثل یه عروسکِ دوستداشتنیِ بی جون بغلش کرده بودم، آروم دستمو پشت دستش کشیدم، ولی درست قبل از اینکه با خودم زمزمه کنم "شب بخیر کایا!"، با بیرحمی دستشو جابهجا کرد و گفت "موقع خواب دست به من نزن چندشم میشه!"
اوه..؟ ولی ما الان تو بغل همیم! آه..
بعضی موقع آدم به جایی میرسه که همین حالِ بدش، حالِ خوبشه..! من الان دقیقاً همونجام...ولی روزی که تسلیم سرنوشت شی،...فاک-تازه میفهمی تنهایی یعنی چی...
با تازیانه و زخمِ جدیدی که به روحِ خسته و سرگردونم زد، عبوسانه لبامو روی هم فشردم و تیغِ نگاهِ دلخوردمو سمتش گرفتم، بهش چشم دوختم و با خودم گفتم "خدایا میشه ازت خواهش کنم صبح بیدارم نکنی؟" ...
-
"فسقلی بلند شو..!!"
صداشو کنارم میشنیدم...اون همین نزدیکیا بود..به سختی پلکایِ بهم چسبیدهمو از هم باز کردم...-شناور بودنش در ذرات نور...صورت درخشان و خطِ فَکِ خوش تراشش...مژه و موهایِ سیاهش...جفت تیله های شکلاتیش و موهایی که اطرافم ریخته بودن..جلویِ دیدمو گرفته بود و نمیتونستم نگاهمو ازش بدزدم...نمیتونستم نفسی جزء عطر نفساش بکشم!
لعنت بهت..کیم جونگین دو قطبی.
انگاری بین منو تو...،
یکیه عینِ منو تو..!میدونی..
الان به همین گیجی خوشم!...
آره دهنت سرویس کیونگسو!-
نه، نه...تبریک میگم کیونگی! تو تمامه شبو تو بغل کیم فاکینگ کای به صبح رسوندی!-واقعاً واااو!! تو الان سه هیچ از همه جلویی!!لباشو به نرمی روی هم فشار داد و لب پایینش رو گاز گرفت..برای چند ثانیه نگاه پُر خواستهشو به لبام دوخت و با مکث طولانی مدتی، زیرلب گفت "سو.." و تمامش ختم شد به قفل شدن فَکش..
چشمامو تاب دادم و با صدای ضعیفی گفتم "میخوای منو ببوسی یا قصد داری تمام روز به لبام زل بزنی کیم؟!"
گوشه ی لبش بالا رفت و گفت "نچ..بجنب تنبل، همه پایین منتظر توان"
از روم کنار رفت و نگاهی به تخت هایِ خالیِ دورم انداختم! اینا کی بیدار شدن؟ پس چرا کسی منو بیدار نکرد...!
رو تخت غلتیدم و نشستم روی لبه ی تشک..دستی به سرم کشیدم و گفتم "باهام شوخی نکن کایا...بقیه کجان؟"
به دیوار تکیه داد و گفت "دارن صبحانه میخورن"
نفس راحتی کشیدم و با بیحوصلگی، لباسمو درآوردم..انداختمش رو بالشم...بلند شدم و نگاهی با به برقِ چشمایِ کای ردوبدل کردم و با قدم هایِ کوتاهی، پا به طرف wc گذاشتم..
کارم اون تو تموم شد و در حینِ حالت دادن موهام از در خارج شدم. رفتم سمت وسایلم که درست کنارِ کای بودن...خم شدم و ست آدیداسم رو برداشتم و انداختم روی دستش و گفتم "اینو بگیر.."
بدون هیچ مخالفتی، گرفتش.
بلند شدم و دستمو بردم سمت شلوارم درش بیارم که...چشمم به کای افتاد!
اوه؟ کیم جونگین...تا کی میخوای از اونجا مثل یه گوسفند بهم زل بزنی؟ تموم شدم!
دست نگه داشتم و از ته حنجره صدامو صاف کردم و با طعنه گفتم "اِهِممم؟! چیزی گم کردی؟!"
آروم پلک زد و فکشو جمع کرد و خودشو به اون راه زد!
_آممم..-آم..من..-من-
پوفی کشیدم و شلوارمو درآوردم...کنار پاهام افتاد و ناخودآگاه سرمو بلند کردم...بازم با کای چشم تو چشم شدم!
بدون اینکه حرکتی بزنم، یه نفس گفتم "آآآ..بالا بالا!!"
جفت دستاشو همراه با لباسام، آورد بالا و گفت "باشه باشه! من تسلیمم"
یه چشمش برگشت همون جایِ قبلی که بی هوا تک خنده ای سر دادم..
_به چی نگاه میکنی؟
_کی؟ من..آآ؟؟-هی...هیچی! فقط میخواستم-میخواستم..-من میخ-
_چی میخواستی؟
با بالا و پایین شدنِ سیبک گلوش، دستاشو پایین انداخت و گفت "اگه-اگه لباس تنت بود...راحت تر حرف میزدیم.-آره، آره...ما-ما راح.حت تر ح.حرف میزدیم..."
_طفره نرو..من دارم راحت حرف میزنم..تویی که لال شدی!
_اا..اوکی-من فقط..فقط داشتم به-یعنی..کنجکاو بودم که-که...آآ
با تعجب چشمامو کمی گرد کردم و با نگاهم برچسب سکوت رو روی لباش زدم. ولی اون کای بود که از حرف خودش تو شوک خفه شده بود!
فوراً لباسامو از دستش کشیدم و پشتمو بهش کردم و به سرعت پوشیدمشون...برگشتم و دیدم هنوز سرجاش تو همون حالت ایستاده!!
چشم غره رفتم و گوشیمو ازی روی تخت برداشتم
_منظورم این بود که..-فقط کنجکاو بودم ببینم از-اون نشون ها روی-
_لازم نیست چیزی بگی..
_آم..-آره بهتره من سکوت کنم.
زیرچشمی بهش نگاهی انداختم و رفتم سمت در..