🐱مهمانی کاری 2🍭

Start from the beginning
                                    

به سختی جلوی خودش و گرفته بود که تا جلوی مهموناش داد نزنه... خدمتکار بیچاره با ترس چند بار تعظیم کرد و پشت سرهم عذرخواهی میکرد.

-خیلی خب میتونی بری.

خدمتکار با عجله فرار کرد، تا نظر اربابش عوض نشده.
کریس از مهموناش عذرخواهی کرد و به سمت پله ها رفت. سوهو که شاهد همه چی بود، تند پشت سرش راه افتاد و با فاصله ی کمی ازش دنبالش رفت.

به اتاقشون که رسید در و باز کرد اما ای کاش کور میشد و همچین صحنه ای رو نمیدید.

سوهو که خشک شدن کریس، جلوی در و دید با کنجکاوی جلو رفت و از کنار دستش به اتاق نگاه کرد اما اونم مثل كريس خشکش زد.

اتاق همیشه مرتبشون حالا فرقی با بازار شام نداشت. تمام وسایل اتاق بهم ریخته بود و کف اتاق پر از تکه پارچه هایی بود که کریس به جرئت میتونست بگه زمانی لباسای اون بودن. سوهو زودتر از کریس به خودش اومد به سمت یونگی که با ترس به اون دو خیره شده بود رفت.

-چیکار کردی تو؟

یونگی که از ترس لکنت گرفته بود با همون لحت گفت:

-ی... یونی ف... فقط میخواست لباسای خوشگل کریسی رو بپوشه!

سوهو به چهره احمقانه کریس که در شرف گریه بود نگاه کرد... با دیدن حالت درمونده صورتش خنده اش گرفت اما برای اینکه اون و بیشتر عصبی نکنه جلوی خندش و گرفت.

با عجله پیامی با مضمون "زود بیا بالا" برای هوسوک فرستاد.

چند لحظه بیشتر نگذشته بود که هوسوک اومد.

-چیشده چرا گفت...

با دیدن وضع اتاق اونم ساکت شد.. اول نگاهی به یونگی که میدونست مسئول این خرابکاریه انداخت؛ بعد به کریس که با ناباوری به لباساش که البته اگه بشه اسمشون و لباس گذاشت خیره شده بود، نگاه کرد.

کریس هنوز نمیتوست باور کنه، این تکه پارچه ها که حالا فقط میشد برای تمیزکاری ازشون استفاده کرد همون لباسای گرون قیمت و مارکش هستن.

-من..من.. واقعا معذرت میخوام...

کریس نگاهی غضبناک به گربه سفیدش که گوشه اتاق ایستاده بود و دستاش و بهم گره زده بود انداخت.

-اشکالی نداره چیزی نشده که!

سوهو گفت و سلقمه ای به پهلو کریس زد. کریس به خودش اومد. با بغض کودکانه ای که سعی در مخفی کردنش داشت ادامه حرف سوهو رو گرفت و گفت:

-سوهو در... درست میگه... اونا دیگه ق... قدیمی شده بودن... میخواستم به زودی ب... بندازمشون دور...

و با لبخندی که به هر چی شباهت داشت به جز لبخند به هوسوک نگاه کرد. هوسوک به تکه پارچه های روی زمین که داد میزدن هنوزم مارکشون جدا نشده، نگاه کرد.

Catboy stories [Sope]Where stories live. Discover now