پارت یازدهم

Start from the beginning
                                    

بلند شد و سمت کمد کنارِ در حموم رفت، لباس مرتب میپوشید بعد برای ناهار می‌رفت تا کنار پدر خواندش باشه. با چانیول راجع به مسائل مختلفی حرف میزدن، برعکس تصوری که از مرد داشت، اون خیلی خوب همراهیش میکرد، بهش اجازه میداد آزادانه حرف بزنه و نظر بده.

چانیول قصد داشت یه بخش سقف دار برای مهمانی‌هاش تو حیاط پشتی بسازه، وقتی دید  بکهیون علاقه‌‌ی زیادی به طراحی و دخالت تو ساختش داره، بهش اجازه داد با مهندس پروژه همکاری کنه. این توجهات به چشم هیکاروی کوچکی که تو عمارت یاکوزا آزادی ِ چندانی نداشت، از لذت بخش ترین‌ها بود.

تی‌شرت زرد رنگی و با شلوار بلندِ سفید رنگ پوشید و درحالی که هنوز اثرات کرم روی دستش بود، انگشت‌هاش رو بین هم قفل کرد تا کاملا کرم و پخش کنه.عطر میوه و گل مشامش رو نوازش کرد و لبخند نرمی روی لب‌های بکهیون نشوند.

پسر خرامان از پله‌ها پایین می‌رفت و لبخند درخشانش حتی یک لحظه کمرنگ نمیشد، لبخند فریبنده‌ای که اون رو به سمت معنی کردن اسمش^هیکارو^ هدایت میکرد.
{ مردی فریبنده }

:آقا!

چانیول سر بلند کرد و قبل از نشستن صندلی رو برای پسرش بیرون کشید. بکهیون پشت میز جا گرفت و مودبانه منتظر پدر خواندش شد.

+بکهیون...ظهر بخیر.

:ظهر شما هم بخیر آقا...

+شروع کن، بخور.

: بله...

بکهیون ظرف سوپ رو سمت مرد گرفت.

:براتون بریزم؟

چانیول ظرف رو از دستش گرفت و روی میز گذاشت.

+من سوپ دوست ندارم...

:اوه...نمیدونستم.

+باید بیشتر در مورد هم بدونیم.

متعجب سرش رو بلند کرد.

:بله؟

چانیول ابرویی بالا انداخت و همون طور که با قاشق طلایی رنگ، ظرف مخلوط برنج و گوشت رو هم میزد جواب داد:

+تو پسر منی! فکر میکنی نیاز نیست راجب به هم بدونیم!؟

:بی ادبی نمیکنم آقا...

+بی ادبی؟ قراره تو مهمونیا حضور داشته باشی، تو اینجایی، زندگی میکنی و همه چیز و میبینی، اگه کسی راجع به من ازت سوالی بپرسه،میتونی بهش جواب درست بدی در حالی که همه منتظر گرفتن مدرک از منن؟!!

نگاه خجالت زده‌ای به مرد انداخت و با نون برشته‌شدش بازی کرد.

:بله...درسته!

+من به میگو حساسیت دارم و غذای خام نمیخورم، اهل خوردن آبجو و الکل نیستم، شراب سنگین رو ترجیه میدم...

Hanafubuki_SecretWhere stories live. Discover now