بعد در حالی که به سمت آشپزخونه حرکت می کرد تقریبا داد زد:
-اتاقت هنوز دست نخورده ست میتونی اونجا استراحت کنی.

نگاهش رو از پدرش که هنوز سرپا ایستاده بود گرفت و قولنج گردنش رو با صدا شکوند.

-جیم کجاست؟

-باهاش چیکار داری؟
پدرش بود که پرسید.

-نترس مواد دستش نمیدم.
با خنده گفت و از جاش بلند شد.میدونست مکالمه با پدرش به هیچ جایی نمیرسه. قدم هاش رو سمت اتاق جیم کج کرد و با قرار گرفتن پشت در اتاقش، تقی به در زد.

-میتونی بیای تو!

در رو باز کرد و به پسری که بی اعتنا به تهیونگ پشت کامپیوتر نشسته بود سلامی پر هیجان کرد. اما نوجوون 14 ساله مقابلش مثله اینکه خیلی سرگرم بازی بود چون حتی جواب سلامش رو نداد!
تهیونگ بی توجه به بی ادبی پسر دستی به موهای فرش کشید و نگاهشو به پوستر های اتاق داد و بیست ثانیه بعد، سمت کمدی که مدال ها و جام های طلا و نقره ی زیادی روش چیده بودن، رفت.

-اوه پسر همه ی این مدال ها وجایزه ها مال تو عه؟
تنها جوابی که گرفت هوم ساده ای بود اما همچنان ادامه داد:
-یادمه هم سن تو بودم حتی یه دونه از اینا نداشتم..

و بعد دوباره لبخندی زد. نه از روی ناراحتی! بلکه به خاطر گذر سریع زمان و تفاوت زیادش با برادر نا تنیش...

روی تخت نشست و با حس چیزی زیر بوتش با کنجکاوی ، دستشو برد و شی رو رو مقابل چشماش قرار داد.

-ایول! فلوت میزنی؟؟

-اسمش پیکولو عه. (نوعی فلوت با صدای ریز)

-بیا رفیق یکی از کار های جتروتال رو بزن. (یه گروه بلوز/راک بریتیش)

پسر مو بور که هیچ شباهتی به تهیونگ نداشت، بی حوصله صندلی کامپیوترش رو چرخوند و مقابل تهیونگ قرار گرفت. درسته اونا از یه پدر بودن، اما هیچ شباهتی نداشتن.
تهیونگ شبیه مادر فوت شده اش بود. دقیقا با ویژگی های ظاهری یه کره ای! ولی برخلاف اون، چهره ی داداشش کاملا داد میزد که یه آمریکاییه.

جیم پیکولو رو از دستش گرفت اما همین که خواست شروع به زدن کنه، در اتاق باز شد و چهره مهربون و نگران نامادریش توی چارچوب در قرار گرفت.
-چیزی لازم ندارید؟
تهیونگ نفسشو با صدا بیرون داد و با بالا انداختن شونه هاش به زن فهموند چیزی لازم ندارن.

نامادریش خنده ی زورکیش رو جمع کرد و قبل از رفتن، در رو کاملا باز گذاشت.

پسر مو فر با بهت به جای خالی زن نگاه کرد. این حضور یه دفعه ای چه معنی داشت جز اینکه نگران صحبت های پسرش با تهیونگه ؟؟

-دیدی چی شد؟ می ترسن پسر مورد علاقه شون رو معتاد کنم؟

جیم که انگار درست متوجه نشده بود با کنایه گفت:
-من پسر مورد علاقه شونم؟؟؟ ولی این تویی که همیشه تو خونه در موردش حرف میزنن و نگرانشن...

Baroque  | Vkook | KookvWhere stories live. Discover now