***
+ ددی! ددی
جهبوم که مثل اکثر اوقات با لپتاپش کار میکرد، همینجور که صورتشو بخاطر دردِکمر ناشی از زیاد نشستن رو صندلی جمع کرده بود سمتش برگشت، یه دفتر و جامدادی دستش بود و با خوشحالی به سمت جهبوم میومد.
با ذوق دفترشو رو میز جهبوم کوبید و باعث شد جهبوم جا بخوره :+ نقاشیمو ببین !!
و با اون انگشتای گوشتی کوچولوش به صفحه اشاره کرد، جهبوم چشماش گرد شد و سرشو نزدیک صفحه کرد , با تحسین حرف زد :
_اوههه پسرمون چقد پیشرفت کرده!! اصلا از خط بیرون نزدی...
یونگجه با توصیف های جهبوم بیشتر به نقاشیش دقت میکرد و مردمک چشم هاش با ذوق بین صفحه دفتر و صورت جهبوم جابهجا میشد،
+ اومممم مرررسی ددی~
+ ددی میشه من اینجا پیشت بمونم نقاشی بکشم؟!جهبوم نگاهی به میز شلوغش انداخت، برگه ها و رسید ها یه طرف، لپتاپ و کیبورد و تبلتش یه طرف، ماگ پر از قهوه و برگه ای که جلوش بود و داشت آیکن جدیدشو طراحی میکرد...
_ نمیبینی اینجا چقد شلوغه کوچولو؟
یونگجه لبا و دستاشو آویزون کرد :
+ ددی تولوخدا ، خودت میگی کوچولوعم ، کنارت جای زیادی نمیگیلم (نمیگیرم)
جهبوم که هنوزم ذهنش درگیر طرح و برنامه روبروش بود به ناچار و مثل همیشه که تسلیم مظلومیت پسر کوچولوش میشد سر تکون داد :
_ خب اوکی اون صندلی کوچولو رو بیار کنارم بشین
+ چشممم
_ من برم به شام سر بزنم ...
یونگجه سرتکون داد و منتظر شد تا جه بوم بره تا سریع روی صندلی طبی و خفنش بشینه، صندلی کامپیوتر جهبوم طبی و راحت بود و برای ساعت های طولانی پشت کامپیوتر نشستن طراحی شده بود!
تو تصورات خودش صندلی چرخدار ، کشتی بود و کف اتاق ، اقیانوس و جهجه ای که تو طوفان های اقیانوس گیر کرده بود و باید تلاش میکرد تا غرق نشه! سر و صدا میکرد و با دستاش ادای پارو زدن درمیآورد و از یه گوشه اتاق به گوشه دیگه سُر میخورد،
_داری چیکار میکنی ؟
جهبوم سر رسید و با دیدن صحنه روبروش و صندلی ای که سر جای خودش نبود سوال پرسید.
+ کشتی درحال قَرق (غرق) شدنه ناخدا!! باید خودمونو به اون جزیره برسونیم،
جزیره یا همون مقصد نهاییش میزه جهبوم بود، پاهاشو به زمین کشید و هُل محکمی به خودش داد، میخواست اون مسیر دو سه متری رو یکدفعه طی کنه و خب حرکت احمقانه ای بود! جهبوم زود متوجه شد اما تا خواست واکنش نشون بده صندلی با ضرب به میز برخورد کرده بود! یونگجه رو زمین افتاده بود و کیبورد و لپتاپی که با قهوه پوشیده شده بود !!!
یونگجه ترسیده از جا بلند شد تا ببینه این صدای شکستن از کجا بود و بله ماگ شکسته بود و تمام محتویاتش روی لپتاپ ریخته بود، مانیتور لپتاپ خاموش شد یا بهتره بگیم سوخت...! دست و پاهاش شروع کرد به لرزیدن و بدون اینکه به جهبوم و عکس العملش نگاه کنه دوید پشت در قایم شد!
جهبوم شوکه شده لپتاپو بلند کرد و تو هوا تکون داد، مایع قهوه ای رنگی ازش سرازیر شد و میزو بیشتر از قبل کثیف کرد، لپتاپو رو تخت پرت کرد و به سمت یونگجه برگشت.. میزان عصبانیتش ۱۰۰ از ۱۰۰ بود و دستاشو مشت کرده بود،
یونگجه از گوشه در همینجور که میلرزید و تمام بدنش از ترس تیک عصبی میزد به جهبوم نگاه میکرد، میدونست عذرخواهی بیفایدس اما به غیر از این دیگه چیکار میتونست بکنه!؟+ این چه مسخره بازی بود؟ها؟!! گفتم اینجا نمون بزار به کارم برسم انقد لجباز و یک دنده ای
_ددی.. بِـ..بَشید (ببخشید) !
جهبوم داد زد :
+ چیو ببخشم؟ اینکه همیشه خرابکاری میکنی؟ اینکه لپتاپم، تمام وسیله کارم به این روز افتاده؟ اینکه پشت سر هم داری تر میزنی تو همه کارم؟ اون از اون مراسم که جلو همکارام آبرومو بردی اینم از الان که تمام پروژه ای که یک ماهه روش کار میکنم نابود شد؟ متوجه ای این یعنی چی؟ یعنی اینهمه فکر و ایده و وقت و خستگی یک ماهمو هدر دادم؟ بعد با بخشیدن چی عوض میشه؟ بچه بازیای تو تموم میشه؟
لرزش دستای جهجه بیشتر از همیشه شده بود، آب دهنشو به زور قورت داد و اشکاش سرازیر شد ، مسخره بازی، بچه بازی، خرابکاری، حرفای مامانش بودن! خیلی وقت بود اینارو نشنیده بود، مامانش آدم بدی بود اما ددی که نبود، پس چرا همون حرفارو تکرار میکرد؟ جهجه هم زمین خورده بود اما ددی اصلا بهش توجه ای نکرد، پس ددی بده!
الان باید قرصاشو میخورد اما نه خودش میدونست و نه جهبوم تو حالت آرومی بود که یادآوریش کنه، تمام احساساتش باهم قاطی شدن ، از پشت در بیرون اومد و مثل یه بچه تخس جیغ زد :
_ ددی بده!!!
باید تو شرایط جهبوم باشید تا بفهمید میون اون حجم از عصبانیت ، وقتی زحمات و تلاش یک ماهـت به فنا رفته و عاملش درست روبروته و داری دعواش میکنی اصلا متوجه نباشه چرا داره تنبیه میشه و با "ددی بده" جوابتو بده چجوری باید خودتونو کنترلکنید! جهبوم همیشه طبع و شخصیت آرومی داشت اما این به این معنی نیست که اجازه نداری عصبانی بشی...
+ جهجه میری تو اتاقت و تا فردا صبح حق نداری پاتو بیرون بزاری!!
لبای آویزون، اخم های جدی و صورتی خیس از اشک چهره یه بیچاره رو به جهجه داده بود!
هنوز حرفای جهبومو هضم نکرده بود و از جاش تکون نخورده بود,_ نشنیدی چی گفتم؟ گمشو تو اتاقت
ایندفعه صداش بلند تر و محکم تر بود، دستاشو روی گوشش گذاشت و همینجور که فشار میداد از زیر چشمای خونی جهبوم در رفت ، ترسیده و عصبانی بود:
_ ددی دیگه دوست ندارم، دیگه دوست ندارم، دیگه دوست ندارم، دیگه دوست ندارم
YOU ARE READING
I am just a Little࿐2jae
Fanfiction✦ فیک "من فقط لیتل ام" 🍼 ✦ ژانر : لیتلاسپیس - فلاف - همخونهای اسمات - تصویرسازی با عکس و گیف ✦ کاپل اصلی : دوجه (2jae) ✦ کاپل فرعی : یوگبم - جه بوم×هانا ••• در اتاقو کامل باز کرد تا وارد بشه..جهبوم تازه تونست لباس های یونگجه رو ببینه و برای...
42. دیگه دوست ندارم!
Start from the beginning