part¹⁴: past¹

Start from the beginning
                                    

با سرفه های شدیدی که میکرد آب های که قورت داده بود را بیرون ریخت .

ان شش نفر با تعجب پسر زیبای مقابلشان را تماشا میکرند عطری از طرفش حس نمیکردن این یعنی او بتا بود؟

هـوسوک:توکی هستی ؟

مینهو بعد از دیدن جونگکوک اینکه خیس بین انها با تعجب خودش را به او رسانده بود .

مینهو: جونگکوک !

جونگکوک با شنیدن صدای پدر دومش چشمانش که بعد از غروب خشک شده بودند باز پر از اشک شد، با کرختی از جای خود برخاست خود را در آغوش پدرش انداخت .

جونگکوک:عمو!

مینهو آن پسر را به خود فشرد و توجهی به تعجب پسران الفایش نکرد .

با حس لرزش بدن جونگکوک در آغوشش او را بلند کرد سمت عمارت برد .

جین : اون بتا کی بود بابا چرا اینقدر نگرانش شده ؟!

یونگی: ماهم نمیدونیم هیونگ ولی هرکی هست برا پدر آشناست.

تهیونگ : شاید برادرمون باشه؟

بدون هیچ حسی برادر _احمقشان_ را تماشا کردند

نامجون : جیمینآ کنارشی یکی بزن تو سرش .

تهیونگ با حس دست سنگین برادر بزرگترش نگاه مظلومی به باقی برادرانش انداخت .

تهیونگ : چیه خو دارم احتمالات لازم رو میگم.

هوسوک : نه اخه احمقی ته ، پدر جز خودمون پسر دیگه ای نداره ‌.

از آن طرف جونگکوک در آغوش عمویش پا به عمارت گذاشت، مینهو جونگکوک را به یکی از اتاق های مهمان عمارت برد .

مینهو: حالا تعریف کن اینجا چیکار میکنی ؟!

زانوهایش را درآغوش کشید ، هیچکس رازدار تر از پدر دومش نبود .

جونگکوک: میدونی امروز روزی هست که ماهیتم مشخص میشه .

مینهو گیج سری برای تائید تکان داد.

جونگکوک: گوی سلطنتی نشون داد من امگای سفید سلطنتی ام ، یعنی فرزند الهه ماه وجانشین قلمرو ماه .

مینهو شوکه اون پسر بچه ای که الان شبیه توله خرگوش های بی پناه شده بود نکاه کرد.

مینهو: ایـ ...این که محشره کوک ، تو فرزند الهه ماهی جانشین کل قلمرو،  ولی چرا بغض کردی؟

جونگکوک:عــمــو!!! طبق افسانه من شش جفت دارم

مینهو :خب!

تردید داشت بگوید یانه ولی باید میگفت .

جونگکوک: جفت های من پسرای شمان.

مینهو از این شوکه تر نمیشد پسرانش از امگاهای مذکر متنفر بودن!

مینهو: اوه ، کوک تویی دردسر افتادیی‌

دستی به شقیقه اش کشید قرار نبود فعلا این را بفهمند جفتشان امگای مذکریست.

مینهو:جواب سوالمو ندادی اینجا چیکار میکنی چرا تویی قصر نیستی ؟!

با یاد آوری اتفاقات چد ساعت قبل باز چشمانش پر از اشک شد .

جونگکوک: کاهن اعظم جلوی همه منو زد بهم گفت من حرومزاده ام .... مگه من چیکار کرده بودم عمو مگه من به الهه ماه گفتم منو امگای سلطنتی کنه .

میان گریه اش این حرف ها را زد، مینهو آن پسر درمانده را در آغوش کشید، عطر گندیده شکلات سفید را می‌توانست حس کند.

گذاشت هر چقدر می‌خواهد گریه کند، ناگهان یاد چیزی افتاد .

مینهو: شوالیه هات انتخاب شدن ؟!

کوک سری برای تایید تکان داد.

جونگکوک:یه امگا، دوتا بتا و دوتا آلفا

حتی نمی‌خواست از این آغوش فاصله بگیرد.

مینهو‌:الان یعنی از قصر انداختنت بیرون یا فرار کردی؟!

جونگکوک:هم قصر انداختنم بیرون هم فرار کردم .

نگاه گیجی به پسرک مظلوم در آغوشش انداخت . سپس تنها پوفی کشید .

با خوردن تقه ای به در از آغوش عمویش جدا شد‌، گرگ درونش زود واکنش نشان داد و عطرش را مخفی کرد.

سوکجین و برادرانش که نتوانسته بودند بر کنجکاوی خود غلبه کنن سمت اتاقی که پدرشان و آن بتا در آن حضور داشتند رفتند .

آن شش آلفا برادر بزرگترین اصیل زاده را جلو فرستاده بودند ‌، در را باز کرده چشمانش پدر و بتای در اغوشش را نشانه گرفت گرگش حال عجیبی داشت!

سوکجین :اجازه هست داخل بشیم؟

بدون واکنشی تماشایشان کرد.

مینهو: بیاید که دارید میمرید از کنجکاوی .

با ورود آن شش نفر کوک لبانش را غنچه کرد خود را بیشتر به عمویش نزدیک کرد.

مینهو اول نگاهی به آن شش عدد آلفای کنجکاو انداخت بعد به جونگکوک که شبیه خرگوش های ترسیده بنظر میرسید انداخت .

مینهو:بچه ها این جونگکوکِ قراره یه مدت طولانی پیشمون زندگی کنه.

جونگکوک شوکه به عمویش نگاه کرد اما مینهو با چشمانش به او اطمینان میداد،تهیونگ با دیدن چشمان کنجکاو ترسیده ان پسر نزدیکش شد.

تهیونگ: سلام جونگکوکی من تهیونگم . میایی بریم بازی کنیم ؟! منو هیونگا می‌خواستیم فوتبال ساحلی بازی کنیم .

جیمین : آره بیا بریم بازی کنیم .

مینهو با لبخند به دو آلفای کوچکتر نگاه کرد .

مینهو:قبلش نامجون برو یکدست لباس از لباسای تهیونگ برا جونگکوک بیار.

این بود آغاز رفاقت و عاشقی آن هفت نفر .

اما بیاید به چهار سال بعدش بریم ‌.

~~~~~~~~~~~~
بریم پارت بعد تابفهمیم
چیشد جونگکوک شد جونگمین!
عزیزان دستمال دم دستتون باشه ممنون.

𝑶𝒎𝒆𝒈𝒂 𝑹𝒐𝒚𝒂𝒍Where stories live. Discover now