درست مثل گذشته خودش.
همه لبخند به لب داشتن.

لبخند غمگینی روی لب هاش نشست و با تیله های سورمه ای پر از غمش، تصویر فوق العاده غمگینی رو به نمایش گذاشت.

قدم دیگری برداشت و همین که به دریاچه نیمه خشکی رسید، متوقف شد.

«تا چند دقیقه پیش نقشه دزدیدنش رو میکشیدم»

این خاطره رو به یاد داشت.

اولین دیدار خودش و تهیونگ.

اون مکان زیبا و سرسبز، به دریاچه نیمه خشکی که تمام اطرافش رو پاره سنگ های ویران شده احاطه کرده بودند، تبدیل شده بود.

+حتی بعد از این همه سال هنوز کسی پیدا نشده اینجارو تعمیر کنه...؟ چرا آرامیس به حال خودش رها شده؟

غم واضح درون صدای جونگ کوک، قلب هر کسی که در آن نزدیکی بود رو به درد آورد.
بچه ها ساکت شده بودند و موجودات بزرگ تری که هنوز هویتشون رو نمی دانست، با سری پایین افتاده و دست هایی جمع شده ادای احترام می کردند.

حال توما غیر قابل وصف بود.

دلش می خواست فریاد بزنه. غمی که این مکان به قلبش روانه می کرد بیش از حد تحملش بود.

از طرفی فقط می خواست گوشه ای بنشینه و تمام غم هاش رو اشک بریزه.

کاری که حالا هم بی صدا درحال انجامش بود...

از لحظه ای که پا در الیزه گذاشته بود، چشم هاش لحظه نایستاده و خشک نشده بودند.

آتریسیا نگاهش رو از خرابه ها گرفت و به پشت شکسته و خم شده جونگ کوک داد: طبق دستور سلطنتی... هیچکس اجازه مرمت و تعمیر آرامیس رو نداره سرورم... اینجا محل زندگی خائنین بوده

توما با تیله هایی گرد شده و خیس، به آرامی به سمت آتریسیا برگشت و ناباور  حرف زد: چـ چی...

+ به یاد نمیارید؟

قدم جلو گذاشت و مقابل جونگ کوک ایستاد: اجازه دارم؟

جونگ کوک گیج سر تکان داد و لحظه بعد دو دست سرد در دو طرف سرش احساس کرد. سرگیجه ریزی باعث تاری دیدش شد و لحظه بعد جونگ کوک به گذشته پرت شده بود...


فلش بک-

(پیشنهاد میکنم تمام داستان ها و فلش بک هارو فراموش کنید.جونگ کوک الان داستان اصلی رو میبینه)

در ابتدا تنها یک پادشاه وجود نداشت. شامبالا توسط پنج الهه از خاندان برتر اداره میشد.

ققنوس ها، روباه های نه دم، قو ها، پروانه ها و اژدهایان.

ققنوس ها، روباه های نه دم، قو ها، پروانه ها و اژدهایان

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
𝐹𝑖𝑟𝑒 𝑜𝑛 𝑓𝑖𝑟𝑒Where stories live. Discover now