11_Last Chance

161 20 20
                                    

آخرین فرصت

فندقی نمی‌توانست این همه بی مسئولیت بودنِ خودش را درک کند. آنقدر جایِ خوابش گرم و راحت بود که حتی صدای زنگ را نمی‌شنید و در نهایت هوسوک بعد از چندین بار شنیدنِ آن، بیدارش کرده بود.

تمامِ مدتی که میانِ بازوهای صاحب خانه‌اش جای گرفته بود و صحبت‌های زنی را در گوشش می‌شنید تا درباره وضعیتِ وخیم برادرش توضیح دهد، خواب از سرش پریده بود و می‌ترسید که بپرسد: (زنده‌ست؟)

قدم‌های سریعش را به طرفِ ورودی بیمارستان برداشت و شاید توهم زده بود که می‌شنید کسی صدایش می‌زند؟

برگشت و نگاهش را آن اطراف چرخاند. چشم ریز کرد تا بهتر ببیند و اشتباه نمی‌کرد. دکتر کیم آنجا بود. با دیدن او، جلوی خودش را گرفت تا مقابل یک غریبه دیگر هم گریه نکند و صاف ایستاد؛ گرچه خبر داشت که موها و لباس‌هایش وضعیت آشفته و چشم‌گیری داشتند. "جین هیونگم.."

پزشک سیگارش را قبل از رسیدن به پسر جوان بر روی سطل فلزی و مخصوصی که برای همین کار طراحی شده بود، خاموش کرد و دو قدم دیگر برداشت تا مقابلش متوقف شود. "حالش خوبه"

پسر روی زانوهایش خم شده بود و به سختی نفس می‌کشید. به خودش قول داده بود که اگر جین را سالم پیدا کرد، کسی باشد که او را می‌کشد. "می‌شه ببینمش؟"

نامجون نگاهی به ساعت انداخت. پنج دقیقه به ساعت دوازده مانده بود؛ پس مانعی برای ملاقات او وجود نداشت.

پسر جوان را به طبقات بالا راهنمایی کرد و پشت در ایستاد تا فضایی خصوصی در اختیارشان بگذارد.

خودش هم باید برای درخواستِ جین، جوابی پیدا می‌کرد.

●●●●●

"هیونگ"

توانسته بود روی احساسات خودش مسلط شود. اشک‌هایش را مخفی کرد تا به محض ورود، تنها عضو خانواده‌اش را سرزنش کند و اهمیتی نمی‌داد که خودش کوچک‌تر باشد.

جین نگاهش را از پنجره نیمه باز اتاق گرفت و به برادرش داد. لبخند بی جانی زد و تلاش کرد تا به دنبال پزشکش نگردد.

"دیوونه شدی؟ این.. این کار احمقانه‌ای ک کردی.." کنار تخت ایستاد. "دیوونگیه.. هیونگ!"

خودش هم به خوبی می‌دانست؛ اما باید چه کار می‌کرد؟ تا همان موقع هم برچسبِ دیوانه بودن به او زده بودند.

"اصلا می‌فهمی که من چقدر... می‌دونی چقدر سخته هیونگی که بهش افتخار می‌کردم و اینجوری ببینم؟ بسه دیگه. لطفا بس کن.. نمی‌دونم این چیه که اذیتت می‌کنه ولی درباره‌ش باهامون حرف بزن. اون واقعی نیست. خودت داری این توهمات مسخره رو.."

"کیم تهیونگ!"

شاید اولین باری بود که صدای پزشک را اینطور عصبی می‌شنید. دکتر کیم درست کنار در ایستاده بود و تهیونگ نمی‌توانست مطمئن باشد که دقیقا چه چیزی را اشتباه انجام داده بود.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Feb 03 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Traumatized [NamJin]Where stories live. Discover now