*بشین آقای بامزه

جونگکوک به آرومی روی مبل تک نفره‌ی اشاره شده نشست و متقابلا یک پاش رو روی اون یکی انداخت

*حالا بگو قبل از اینکه از در بیای تو کجا بودی

حالت چهره‌ی تهیونگ جدی بود ولی مشخصا داشت با جونگکوک شوخی میکرد و همین باعث شد پسر کوچیکتر تکخندی بکنه

×توی ونی که مارو از خونمون به اینجا اورد

*و قبل از اون ؟

×احتمالا توی تخت گرم و نرمم خواب بودم

تهیونگ لبخند محوی زد و و با جلو کشیدن خودش دست هاش رو روی میز گذاشت و کمی به سمت جلو خم شد

*خوشمزگی بسه کارینو ... وقتشه درست و حسابی جوابمو بدی

×جونگکوک

ابروهای تهیونگ با چیزی که ناگهان اون پسر گفت در اثر گیجی توی هم رفتن

*من میدونم اسم دستیار جدیدم چیه ... نیاز نیست یادآوری کنی

جونگکوک متقابلا با گیجی به پسر مو بلوند خیره شد

×بهم گفتین کارینو ... فکر کنم حواستون نبود

تهیونگ که تازه متوجه موضوع شده بود نیشخند زد

*معنی اینو خودت پیدا کن کارینو

جونگکوک بیشتر از قبل گیج شد . اون پسر داشت به چه زبانی چی بهش میگفت ؟

*بحثمون الان این نیست آقا پسر ... وقتشه جواب سوال هامو بدون خوشمزه بازی بدی ... از کجا اومدی ؟

جونگکوک سعی کرد اون کلمه‌ی ناشناخته رو فراموش کنه و اینبار با جدیت تو چشم های کیم تهیونگ خیره شد

×سئول بزرگ شدم ولی اینکه آیا واقعا اهل سئول هستم یا نه نمیدونم

مطمئنن جونگکوک میدونست اهل بوسانه و تا پنج سالگی اونجا زندگی کرده ولی در حال حاضر واقعیت های زندگیش بدردش نمیخوردن

×از نوزادیم تو یتیم خونه بودم ... اینکه خانواده‌ای دارم یا نه رو هم نمیدونم ... اون پسری که دیدین خانوادم نیست ولی از بچگی مثل برادر بزرگترم بوده ... زودتر از من از یتیم خونه بیرونش کردن و منم وقتی بعد از هجده سالگیم مثل همه‌ی هجده ساله های دیگه بیرون انداخته شدم رفتم پیش و اون و با هم شروع کردیم به ساختن زندگیمون ... رفتم دانشگاه و مثل همه‌ی بچه یتیمای دیگه از صبح تا شب و شب تا صبح کار کردم و اینجام یه فنجون قهوه یا یه نخ سیگار به آدم نمیدن نه ؟

تهیونگ با جدیت مشغول گوش کردن به حرف های جونگکوک بود و چند ثانیه طول کشید تا سوالش رو هضم کنه

*قهوه میخوای ؟

جونگکوک درحالی که داشت با مثلا بیخیالی نگاهش رو توی اتاق میچرخوند سرش رو بالا و پایین کرد و همزمان به حرف اومد

SPY In Headquarters🚨Where stories live. Discover now