28.بازگشت نه چندان شکوهمندانه!

Start from the beginning
                                    

هیچ مذکری حاضر نمیشه همچین شغلی رو داشته باشه به جز جیمین و البته به زور چانیول و نامجون مجبور شد فقط یه مدت کوتاهی تا زمانی که اینجاست این کارو انجام بده*

*نفسشو با کلافگی بیرون داد و با تیشرت و شورت ورزشی صورتی کمرنگ وارد کمپین یوگا بانوان شد و سعی کرد حالت خندان چهرشو حفظ کنه

+سلام خانوما.. برای امروز اماده اید؟

*یکی از دخترا به اسم هارا به شدت پر انرژی و پر حرف بود و اکثرا توی باشگاه دور و ور جونگکوک می پلکید.. ردیف اول بود و نزاشت جونگکوک جملشو کامل کنه*

_سلام مربیییی لیسا رو دیدی بالاخره؟

*جونگکوک با درماندگی روی زمین ولو شد*

+نه... یکم زودتر مجبور شده بودن انگار فستیوال رو تموم کنن .. یه هفته دیگه به تاخیر افتاد

*دخترا دورش جمع شدن و هارا دستشو گرفت و مجبورش کرد بشینه*

_چرااا چیشد یعنی حتی از دور هم نتونستی ببینیش؟

*جونگکوک شل و ول پاهاشو تو شکمش جمع کرد*

+نه... نتونستم..

_نا امید کنندس..

+اره.. تا اینجا تبدیل به زن نشدم باید سریع تر ببینمش

*بعد از پایان کلاس و انجام حرکات کششی یوگا خجالت اور که دیگه جونگکوک بهش عادت کرده بود، هارا مثل همیشه تا بیرون ورزشگاه جونگکوک رو همراهی کرد

هارا دختر سال اخر دبیرستانی تقریبا ریزه میزه ای بود که خانوادش خیلی پولدار بودن و اون فقط بخاطر کراش داشتن روی جونگکوک توی این ورزشگاه عمومی ثبت نام کرده بود و با اینکه یک بار از طرف جونگکوک رد شد بازم هر روز همه ی کلاس هارو شرکت میکرد و انرژیشو از دست نداده بود
و از دید جونگکوک... اون اصلا نمیتونست حتی فکرشو هم بکنه و به نظرش هارا زیادی بچه بود و با این حال نمیخواست باهاش خیلی سرد و خشن برخورد کنه تا دلش بشکنه*

*هارا با لبخند عمیقی کنار جونگکوک تند تند قدم برمیداشت و وقتی جونگکوک سوار ماشینش شد نوشیدنی خنکی که براش گرفته بود رو بهش داد*

_بفرمایید مربییی.. مواظب خودت باش

+مرسییی هارا توام همینطور

_میخواستم... راستش.. میخوام یه چیزیو بهتون بگم که..

+چیشده بگو

_اوپا ..تو .. اگه یه وقت لیسا بد باهات رفتار کرد اصلا برات مهم نباشه..
یعنی نه فقط من مطمئنم هر دختر رندومی که ببینتت دوست داره باهات باشه..همم

*جونگکوک چند ثانیه نگاهش کرد و لبخند فیکی زد و سرشو تکون داد و از اونجا دور شد*
*

*در باز شد و تن خسته ی جونگکوک از روز افتضاحی که داشت وارد خونه شد و حتی بدون توجه به بهترین صحنه ی ممکن بی حرف به سمت اشپزخونه رفت

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jul 22 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Kill me Heal me! [Lizkook/Liskook]Where stories live. Discover now