پس وقتی من و اون و زین رفتیم بیرون روز بعدش من کلی به هری توجه کردم. واسه اینکه مطمئن شم ضایع نیستم با زین کلی حرف زدم. زین همیشه داستانای مزخرف درباره دوست دخترای مختلفش واسه گفتن به من داره! پس من گوش میدادم و هری رو میخوندم. نفس گرفته ی هری رو وقتی که داشت با پسر بستنی فروش ارتباط چشمی برقرار میکرد و دیدم و هری و میدیدم که داره از پشت میز درحال بستنی خوردن نگاش میکنه. من اون نگاه آشنا تو چهره شو میشناختم.
واسه اولین بار بعد از این همه مدت، هری به غیر از نقاشی به یه چیز دیگه ایم علاقه نشون داد. داشتم نگاش میکردم که داره نگاه عصبی اون پسر بیچاره رو اسکن میکنه و من فقط میتونستم بگم با چندبار دزدکی برانداز کردن لویی، هری عصبیش کرده بود. داشتم میدیدمش که داره به خودش میپیچه و بی قراری میکنه که هریو واسه یه مدت طولانی نگاه نکنه. من تقریبا پریدم و ماهیچه هام منقبض شد وقتی دیدم هری از جاش بلند شد و پسر و تو صورتش مسخره کرد. واقعا از این خوشحال بودم که کسی اونجا نبود. به لپای قرمز عمیق لویی نگاه کردم و اون خیلی سریع برگشت و من یه لحظه فکر کردم غیب شد. معلوم بود اون لحظه میخواست زمین وا شه و درسته قورتش بده. معلومه که هری واقعا باهاش بد بود ولی این اولین باری بود که دیدم نسبت به یکی احساسات نشون میده. حتی اگه یه عکس العمل منفی باشه. ولی من بهتر میدونستم...من حتی تقریبا میتونستم الکتریسیته ی توی هوا بین این دوتا رو ببینم. هری هیچوقت گی نبود. اون دقیقا اونقدی که یکی میتونه استریت باشه استریت بود.
ولی بعضی اوقات چیزایی مثه جنسیت اهمیت نداره و تو این موقعیت این چیزی بود که من حس کردم. شاید این پسر بتونه هری و تغییر بده؟ کی اهمیت میده که یه پسر باشه؟ لعنتی اگه حتی میتونستن دوست بشن خدا میدونه هری میتونست ازش استفاده کنه. پس وقتی که زین رفت دستشویی منم داشتم بحثی که بین هری و لویی اتفاق میوفتاد و نگاه میکردم. من با عجله اسم و شماره هری و نوشتم و وقتی که داشتیم میرفتیم بیرون سریع پرتش کردم رو کانتر. تا اونجایی که من میدونم امروز ساعت چهار باهم قرار دارن. نقشم داره میگیره.
" آقای هوراااان؟ " پروفسور فکرامو خفه کرد و برم گردوند جایی که واقعا هستم. اون خیلی عصبی به نظر میومد. اوه. " بله؟ " "چه سالی رزا پارکز ترک کردن صندلی اتوبوس و با فاحشگی رد کرد؟ "1995 خانوم" اون چشم غره رفت. خیلی واضح میخواست واسه توجه نکردن تنبیهم کنه و فکر نمیکرد من جوابو بدونم. من تو ذهنم به خودم آفرین گفتم و وقتی که به یه جای دیگه توجه کرد و شروع کرد به ورور کردن دوباره. به هری تکست دادم.
" امروز موفق باشی هزا :) امشب تو خونه میبینمت آره؟ " با موهای بلوندم بازی کردم و موبایلم رو پاهام ویبره رفت.
" ممنون؟ حدس میزنم. چیزی نیس که بهم بگی موفق باشی. فقط دیدن یه دوست دیگه ست. امشب خونه میبینمت. "
YOU ARE READING
RESTLESS (PersianTranslation)
Fanfictionاین داستان شامل نوشته های جنسی، استفاده از الکل و خودآزاری میشه. اگر اذیت میشید، من خیلی جدی بهتون پیشنهاد میکنم که یه داستان دیگه بخونید. لویی تاملینسون همیشه باور داشت یا مجبور بود باور کنه که استریته. ولی وقتی که یه پسر چشم سبز به اسم هری استایلز...
CHAPTER 4
Start from the beginning