پس پرستار میاد داخل و حق با دکتر بود، دقیقا همون کار هایی که هرسال توی دبیرستان انجام میدادن بود. پرستار دوستانه و مهربونه، انگار که کافئین زیادی مصرف کرده (لویی با خودش فکر کرد که مطمنا با شغلی مثل این حتما مصرف کرده). اون مجبوره کارهای احمقانه مثل این که با نگاهش انگشت های پرستار رو دنبال کنه و روی یه خط صاف توی اتاق با پاشنه و نوک پا راه بره انجام بده، و طوری که هری یه گوشه اتاق روی صندلی نشسته و نگاهش میکنه باعث میشه حس حماقت و بچگی بهش دست بده.
بالاخره، پرستار ازش تشکر میکنه و محتاطانه با دست پشت کمرش میزنه و میره. بالاخره دقیقا وقتی که لویی با خودش فکر کرد الان کف اتاق غش میکنه، دکتر الن برمیگرده.
دکتر الن لبخند میزنه ولی این دفعه لبخندش کوچیکه و لب هاش رو بهم فشار میده و لویی هجوم وحشت رو حس میکنه و بعدش خودش رو مجبور میکنه که عقلانی فکر کنه. دکتر هم احتمالا خستست. به خاطر همینه که اینجوریه. هیچ مشکلی نیست. اون حالش خوبه. الان میتونه بره خونه و فردا تو اغوش گرم هری از خواب بیدار میشه و اگه شکمش بهش اجازه بده مجبورش میکنه براش پنکیک درست کنه.
تقریبا برای یک دقیقه همه جا ساکته و تنها صدایی که میاد صدای ارومه تیک تاک تیک تاک ساعتیه ایه که روی دیوار بغل در قرار گرفته.
"میخوام چندتا تست دیگه بگیرم" دکتر بالاخره گفت. "فقط رَویه های استاندارد که بیشتر ام ار ای و سیتی اسکنه. بهتون اطمینان میدم که خیلی طول نمیکشه، بعدش میتونید برید."
"باشه، فقط میخوام تمومش کنم" لویی با خشونت گفت. اون الان لب و لوچش رو اویزون کرده. واقعا مثل بچه ای شده که لب و لوچه ی اویزون و چشم های اشکی داره. چون اون لعنتی خیلی خستست.
به نظرمیاد دکتر الن به خاطر جواب تند لویی یکم خودشو عقب کشیده ولی سرش رو تکون میده. "باشه پس. بیاید انجامش بدیم."
*****
"جواب تست ها حداکثر چند روز طول میکشه." دکتر الن وقتی بالاخره کارش تموم شد گفت و لویی الان واقعا نیمه خوابه. "بهتون خبر میدیم"
لویی زیادی خوابالوعه تا بخواد چیزی بگه پس هری به جاش جلو میاد و خیلی رسمی با دکتر دست میده. "ممنونم دکتر"
هرچند که لویی خیلی خستست ولی جوری که چشم های هری به سمتش میچرخن رو از دست نمیده. چشم هاش تیره ترین رنگی ایه که تاحالا دیده و با وحشت میسوزن.
*****
اونا هیچ وقت از خود کلمه ی سرطان استفاده نکردن. یا شاید هم کردن، ولی این تا وقتی نبود که اول از کلمات گلیوبلاستوم، یا گرید چهار استفاده کردن، که هزار برابر بدتر از کلمه ی سرطان بود. ( گلیوبلاستوم گرید چهار بدترین نوع تومور مغزیه.) اونا با چهره های پوچ به جعبه ی سفید روی دیوار که نتیجه ام ار ای لویی رو نشون میداد زل زده بودن و لویی مطمئنا متخصص نیست ولی توده ی سفیدی که روی نیم کره ی مغزشه نباید اونجا باشه و تمام بدنش داره میلرزه، افکارش به ذهنش هجوم اوردن چون الان همه چی معنی پیدا میکنه. فاک فاک فاک.
YOU ARE READING
Blowing Mind (Persian Translation)
Fanfiction❌Original Name: Hoping This Cold Blue Water Scrubs Me Clean And Spits Me Out Again❌ "بمون" هری با ناامیدی زمزمه کرد و لب هاش رو به شقیقه ی لویی چسبوند، طوری که انگار میتونه دردی که اونجا رشد میکرد رو تسکین بده. ولی اون نمیتونه درد رو متوقف کنه، و مه...