جو بین اونها سرد شد ، جوری که اونها یخ بستن و نتونستن کاری بکنن . اون ها یخ بستن و حرفی نزدن
لیام بی صدا شد و فقط به رو به روش زل زد . اون درک میکنه درسته ؟؟

رایان با عجله داخل ماشین نشست . وقتی به زین و لیام نگاه کرد که هردو مثل لاستیک های پنچر شده نشستن تعجب کرد

_الیسون کو ؟؟

_اون رفت . کلی تشکر کرد و خب...رفت !

زین دوباره به صندلی تکیه داد و دست به سینه نشست
سرش رو به سمت پنجره برگردوند و به بیرون خیره شد

Scared to be lonely-Dua lipa
[از اینجا به این آهنگ حتما گوش بدید]

زین بعد از بحث های کوچیک احساس ترس بهش دست میداد
شاید این بحث ها خیلی خیلی کم باشن ولی اون همیشه میترسید ، اون میترسید تا تنها بشه ، اون میترسید تا لیام ناراحت بشه و بره

اما فقط زین نبود که ترس از تنها شدن داشت . لیام به پوست انگشت شصتش ور میره و دعا میکنه زین از دستش ناراحت نباشه ، دعا میکنه ازش نخواد تا بره

این عشق اونها بود که مغز و قلبشونو به هم اتصال میداد ، اون ها هرچیزی رو باهم حس میکردن ، درد نفر اول درد رو توی نفر دوم رشد میداد ، اون ها کسی بودن که متصل به هم توی جاده ی زندگی راه میرفتن

اونها ترس از تنها شدن داشتن ، ترس از اشتباهات کوچیک که باعث بهم خوردن چیزی توی قلبشون بشه

اما این ترس خوشایند بود ، این ترس باعث حفظ رابطه ی اون ها و تپیدن قلبشون برای هم میشد . این باعث میشد تا س گناه به هردوشون سرایت کنه و بیش از بیش دوباره عاشق هم بشن

اما نمی خواستن فقط برای ترس از تنها شدنشون همدیگرو بقل کنن...نمی خواستن تمام حرکاتشون برای ترسشون باشه
چون اون ها باور دارن داشتن ترس نثل قفس کوچیکی دور قلبشونه که اجازه ی هرکاری رو به اونها نمیده

زین از پشتی صتدلی فاصله گرفت و دست هاشو پشت گردن لیام گذاشت و اروم نوازش کرد . این باعث باز شدن صورت لیام شد . سرش رو برگردوند تا زین رو کامل ببینه
لبخند زین بهش متنقل شد و این جرقه ی دیگه ای و توی قلبشون ثبت کرد

جرقه ای طناب عشقشون رو محکم تر میکرد

اونا از ماشین پیاده شدن‌، لیام‌ زین رو توی اتاقش گیر انداخت و با قفل کردن دست هاش توی دست های خودش شروع به بوسیدنش کرد

این حس هر لحظه بیشتر و بیشتر میشد‌ ، هر لحظه به اوج بیشتری میرسید وقتی که لیام لب های زین‌ رو گاز میگرد
اون زیر رون های زین رو گرفت و بلندش کرد  ، دست های زین دور صورت لیام بودن و اشتیاق لیام رو هر لحظه بیشتر‌میکرد

اون ها روی تخت افتادن و به بوسیدنشون ادامه دادن
وقتی لیام با بوسیدن زیر‌گردن زین صدای ناله هاشو میشنید
هر ثانیه بیشتر زین رو میخواست
اون هنوز‌ مطمئن نبود ولی حسش میکرد

لیام دستشو سمت دکمه ی شلوار زین برد ، زیپش رو پایین کشید . سرش رو سمت گوش زین برد

_تو اینو میخوای ؟ من میخوامش

لحن لیام باعث شده بود تا زین تمام دنیا رو بخواد . با زمزمه کردن "آره" زیر‌گوش لیام خودش رو آماده کرد

لیام شلوار زین رو تا زانوهاش پایین کشید و شلوار خودش رو در اورد . شلوار زین رو کامل از پاش بیرون کشید و دوباره به سمت زین رفت

حین بوسیدنشون زین رو به شکل آروم برگردوند . با دیدن بخیه ی بزرگ پشت لگن زین کمی مکث کرد ، سرش رو پشت گوش زین برد

_تو مطمئنی زین تو...

_این زخم دیگه قدیمی شده لیام من مطمئنم

_لوب کجاست ؟؟

لیام بعد از انجام دادن کارهاش شروع به بوسیدن پشت گردن زین گرد و خط ستون فقراتش رو دنبال کرد و بوسه ای روی هر کدوم از اونها گذاشت

اون آروم آروم سعی کرد وارد بشه جوری که کمترین درد رو حس کنه . دست های زین رو از پشت گرفته بود و بعد از کامل وارد شدن شروع به بوسیدن دوباره ی زین کرد

کنار گردنش و گاز گرفت تا بعدا از کبودیش لذت ببره

اونها داشتن لذت میبردن...لذتی که هیچوقت حس نکرده بودن ، لذتی که براشون پاک و بی نقصه

لیام با حرکات آروم سعی میکرد لذت رو بین خودش و زطن تقسیم کنه

اما این فقط بدن هاشون بود یا اونها واقعا داشتن مغز هاشونو از دست میدادن ، آیا این تنها دلیلش بقل کردنشون بود یا اینکه اونها از تنها شدن میترسن ؟؟؟

-----------------

باورم نمیشه من اسمات نوشتم تازه نصفه نیمه
من اصلا بلد نیستم :/

تولد بهترین انسان...الهام بخش فف هامون
کیوت احمق و خنگ غریبه ی عزیز
صدای جاودانه ی جادویی
عشق زینننننن
مبارکککککککککک

لنتی 24 ....:)






DEAR STRANGER[ ZIAM-AU ]Where stories live. Discover now