هری هنوز مردد بود وقتی که کار به بوسیدن می رسید ولی لویی میدونست هری عشق وقتاییه که لویی برای بوسیدن پا پیش میزاره

لویی دوست داشت که چه جوری وقتی یه بوسه ساده با هم به اشتراک میزاشتن و بلافاصله هر دوشون اروم تر می شدن

ریلکس می شدن انگار دیگه هیچ مشکلی توی دنیا وجود نداشت

لویی ترجیح می داد کل شب و روز هری رو ببوسه تا این که کار دیگه ای بکنه هری هم همین طور ولی متاسفانه این فقط یه رویا

بود چون هر دوشون می دونستن که این اتفاق نمی افته

وقتی لویی داشت به سمت خونه هرری رانندگی می کرد به این فکر می کرد که برنامش درباره کارش رو بهش بگه

باید بهش می گفت نمی شد که یه روز دیگ پیشش نره بدون این که بهش گفته باشه چه خبره

این طوری خیلی ظالمانه می شد و لویی نمی تونست این کارو با بیبیش بکنه

تا خونه توی دیدش اومد کف دست هاش شروع به عرق کردن

از ترس واکنش هری به خبر های جدید
ممکنه که باهاش کنار بیاد یا این که حس بدی داشته باشه

تموم اینا داشت می خوردش

کنار خونه پارک کرد و نفس عمیقی کشید

به خودش گفت که می تونه انجامش بده

هر موقع که فکر کنه زمان مناسبیه انجامش میده و همین امروز هم این کارو می کنه

با این از ماشین بیرون اومد و به سمت در رفت

انه در رو براش باز کرد و با ااغوش گرم ازش استقبال کرد

هری رو دید که داشت تو اشپزخونه صبحانه می خورد

یه کاسه کوکوپاپز

و وفتی هری برگشت و لویی رو دید لبخند زد موقع جویدن با دهن پر براش دست تکون داد

دوست داشت که هم زمان دو تا قاشق پر رو دهنش کنه بعد بجوتشون عاشق این بود که دهنش با طعمش پر بشه قضاوتش نکنید

لویی تغریبا چشم هاش قلب شد و با لبخند سمت هری رفت

پیشونیش رو بوسید و بهش سلام کرد

کنارش نشست و یه کم بعد انه خداحافظی کرد و مثل همیشه سر کار بره اما قبلش چیزی به لویی گفت

-اگه حالش خوب نبو زود به من زنگ بزن -
لویی حول کرد
-چرا ، چی شده؟-

-دیشب گلو درد داشت . اگه چیزی شد سریع بهم بگو-

-نگران نباش می گم-

لویی سرشو تکون داد

لباش رو گزید وقتی که هری کاسه اش رو تموم کرد

به نظر خیلی خوب می اومد

لویی فکر میکرد که دیشب به هری چی گزشته
لویی حتی نمی دونست هری دیشب درد می ککشیده
اون راحت خواب بودده وقتی هری اونقدری درد داشته که انه رو انقدر گران کنه

silent gem [l.s][Completed]Where stories live. Discover now