زین-تو ؟

فردی از پشت لیام آروم کنار اومد و به زین که بدن نیمه برهنش پشت در قایم کرده بود لبخند پهنی زد.

فردی- سلام زدی

زین چشمش از لبخند لیام گرفت و نگاهش سمت فردی چرخوند.

آب دهنش از گلوی خشک شدش پایین فرستاد و گنگ بهشون خیره شد.

از واکنشای خودش تو همچین شرایطی متنفر بود ولی کار دیگه‌ای از دستش بر نمی‌اومد.

زین-سلام؟

لیام قدم کوتاهی جلو اومد و به مرد روبه‌روش لبخند زد.

موهای بهم ریختش و تیپ شلختش هیچ شباهتی به زینی که میشناخت نداشت.

خنده گوشه لبش جمع کرد و پاکت کوچیکی سمت زین گرفت.

لیام- فردی انتخابش کرده. امیدوارم خوشت بیاد.

فردی-فقط باید قول بدی الان بازش نکنی

فردی با خنده سرش تکون داد و بی توجه به لیام و زینی که در تقریبا بسته نگه داشته بود سمت خونه قدم گذاشت و از کنار پای زین داخل خونه شد ...

زین با تعجب کمی کنار کشید و در بیشتر باز کرد.

نفس عمیقی کشید و سرش تکون داد تا از شر موهای مزاحم روی پیشونیش راحت بشه....

زین- بیایید تو

پاکتی که لیام سمتش گرفته بود از دستش گرفت و در کامل باز کرد.

آروم کف دست خیسش به کناره‌ی شلوارکش مالید
و به لیامی که آسوده رو مبل نشسته بود و فردی که لابه‌لای لباسای روی زمین میدوئید با تعجب نگاهی انداخت...

آروم زیر لب جوری‌ که صداش بهشون نرسه زمزمه کرد

زین-پدر پسر دیوونه ان

پاکت مشکی رنگ روی اُپن کنار آشپزخونه گذاشت و سمت اتاقش قدم تند کرد..

زین-لباس بپوشم الان میام.

لیام سرش تکون داد و دستاشو روی پشتی مبل گذاشت...

لیام- موردی نداره.

با قدم هایی که بی شباهت به دوییدن نبودن خودش به اتاقش رسوند و در پشت سرش آروم بست‌.

روی زمین لیز خورد و به اتاق بهم ریختش نگاهی انداخت..

زین- این دیگه اینجا چی میخواد ! 

DUSK TILL DAWN Where stories live. Discover now