جین لبخندی زد و گفت:"تو بهم چیزی نگفتی."
جونگکوک با گنگی بهش نگاه کرد.جین ادامه داد:"درسته قبولم نکردی اما ردم هم نکردی.این یعنی داری بهش فکر میکنی.اگه واقعا از من بدت میومد سریع ردش میکردی."جونگکوک به پایین خیره شد.خب معلومه داشت فکر میکرد.این کار درست بود.اگه باسریع جواب دادن باعث میشد جین رو برنجونه چی؟
جین که سکوت جونگکوک رو دید دستشو دور کمرش انداخت و اون رو به خودش نزدیک کرد.جونگکوک سرشو بالا اورد و متعجب به جین نگاه کرد اما جین فرصت حرف زدن رو بهش نداد و بوسیدش.
جونگکوک دستاش که بالا اومده بودن رو ناخودآگاه روی شونه جین گذاشت.اما بعد چندثانیه به خودش اومد و کمی به عقب هلش داد.
دستش رو روی لبش گذاشت و داد زد:"بازم اینکارو کردی.منو نبوس."
جین لبش رو لیسید و گفت:"چرا؟من که خوشم میاد.توهم که منو رد نکردی پس میتونم اینکارو کنم."جونگکوک از حجم پررویی جین به حال خودش گریه کرد.باور نمیکرد این همون جین قبلیه.نکنه روحی چیزی تسخیرش کرده بود؟
جین کمی نزدیکتر رفت و گفت:"میتونی ردم کنی جئون جونگکوک.اون وقت منم از جلوی چشمات برای همیشه ناپدید میشم و دیگه اذیتت نمیکنم."
جونگکوک شوکه بهش نگاه کرد.منظورش چی بود که برای همیشه ناپدید میشه؟یعنی دیگه نمیتونست ببینتش؟اما این نامردی بود.
جین جونگکوک شوکه رو تنها گذاشت و به سمت پله ها رفت.با ورود به سالن بالایی جیمین جلوش پرید و یقش رو گرفت و گفت:"لعنتیییییی.تو کی هستی دیگه؟چطور میتونی اونقدر راحت جلوی کسی که بهش اعتراف کردی رفتار کنی؟بیچاره جونگکوک."
جین لبخند پرافتخاری زد و گفت:"ما اینیم دیگه."
جیمین یقش رو ول کرد و با صدای هیجان زده ای گفت:"انگار داشتم یه نمایش زنده میدیدم.وای وقتی بوسیدیش من حس کردم قلبم اومد تو حلقم چه برسه به اون بچه."جین:"همه چیو داشتی میدیدی؟"
جیمین:"آره.وقتی دیدم یوجین رفت حس کردم هوا پسه پس اومدم بالا اما بازم نتونستم جلوی فضولیمو بگیرم پس از بالای پله ها قایم شدمنگاه میکردم.البته شما دوتا که اینقدر سرتون شلوغ بود حتی اگه من اونجا بودم هم براتون مهم نبود."جین سرشو تکون داد و گفت:"راست میگی.من که اصلا متوجه نشدم رفتی."
جیمین:عجب ادم پررویی هستیا.واقعا برای جونگکوک طلب صبر میکنم."هردوشون روی صندلی نشستن.جیمین گفت:"ولی واقعا چطوری روت شد ببوسیش؟من فکر میکردم تا مدتها حتی جرئت نزدیک شدن بهشم پیدا نکنی چه برسه اینکه ببوسیش."
جین ذوق زده شد و گفت:"اخه وقتی اونطوری با حرفام خجالت زده میشه نمیتونم جلوی خودمو بگیرم نبوسمش."
جیمین چشم غره ای رفت و گفت:"خجالت زده؟بیشتر شبیه عصبانی بودا.عاشقی زده به سرت چشماتم اشتباه میبینه."
جین:"نخیرم.تو نمیشناسیش.چون نمیتونه خجالتشو بروز بده در قالب عصبانیت نشونش میده."
جیمین:"اوووووه شرمنده یادم نبود تو از بچگی باهاش آشنایی کاملا میشناسیش.محض اطلاعت هردومون یه زمان باهاش آشنا شدیم."
جین:"باهام بحث نکن بچه.وقتی میگم من بهتر می شناسمش بگو چشم."جیمین آهی کشید.این پسر واقعا خل شده بود.باید جواب پدر مادرش رو چی میداد؟میگفت پسرعاقلتونو بردم یه عاشق دیوونه اوردم؟البته قبلنم چندان عاقل نبود ولی بهتر از الانش بود.
درسته سعی میکرد زیاد بهش فکر نکنه ولی واقعا میترسید که واکنش پادشاه به اینکه جین از یه پسر عادی خوشش اومده چی میتونه باشه.میدونست جین از جونگکوک دست نمیکشه و این یعنی قرار بود یه دردسر درست شه.
با شنیدن صدای جین از فکر و خیالش بیرون اومد.
"میگم جیمین.جونگکوک تاحالا راجب شغلش به تو چیزی گفته؟"جیمین:"نه والا.تاحالا چیزی راجبش نشنیدم.به جز اون باری که بیرون رفته بودیم و اون دختره رو دیدیم که یه چیزایی گفت و جونگکوک باهاش رفت."
جین:"منم فقط همین دوبار یه چیزی از شغلش شنیدم.درسته جونگکوک بعضی اوقات بیرون میره اما همیشه فکر میکردم احتمالا میره خوشگذرونی اصلا به این فکر نمیکردم که شغلی داشته باشه.حتی یونگی و هوسوکم چیزی راجبش نگفتن."
جیمین:"منمچیزی نشنیدم.احتمالا یا چیز مهمی نیس یا اونقدر مهمه که نمیخوان ما خبردار شیم."
به هزاران سوالش این سوالم اضافه شده بود.ولی این نسبت به بقیشون مهمتر بود.به هرحال اون مرتیکه رئیس جونگکوک بود اگه اتفاقی بینشون میفتاد چی؟باید حواسشو جمع میکرد.نمیتونست بزاره قبل اینکه جونگکوک عاشقش بشه کس دیگه ای هم بینشون بیاد.عاشق کردن جونگکوک به قدر کافی سخت بود.از سرراه برداشتن یه رقیب دیگه زیادی بود.
YOU ARE READING
Aquamarine
Romance~ Completed ~ • آکوامارین • در چشمهای پسرک خیره شد و حتی توانپلکزدن را هم نداشت.آن چشمها آبی بودند.رنگ آبی ای که به اندازه آن جواهر آکوامارین خاص و درخشان بودن.جین برای بار دوم در زندگی اش عاشق رنگ ابی شد.عاشق رنگ خیره کننده آن چشمها.... 💎 Genre...
Part23
Start from the beginning