The Smile Has Left Your Eyes

By Nahiikim

12.7K 1.4K 771

♾اسم داستان:لبخند پرکشیده از نگاهت ♾وضعیت :پایان یافته ♾ کاپل ها:ویکوک-هوپمین-نامجین زمان اپ:بیشتر اوقات شنبه... More

01
02
03
04
06
07
08
09
10
11
12
13
14
15
16
17
18
...اطلاعیه...
Happy ending
Sad ending

05

610 94 24
By Nahiikim

شب شده و بود و تهیونگ و جونگکوک برگشته بودن خونه
جونگکوک خیلی خسته بود و تا تهیونگ شام رو درست کنه رفت روی مبل دراز کشید.با فکر کردن به جیهوپ و شادی و انرژی تموم نشدنیش یه لبخندی رو لباس ایجاد شد.هیچ وقت فکرش رو نمیکرد یه سال به خاطر کمکاری توی درس خوندن آرزوش رو زندگی کنه.از موقعیت الانش راضی بود ولی حس عذاب وجدان بدی داشت . تو فکر همین موضوعات بود که کم کم چشماش گرم شد و خوابش برد.

وقتی غذا حاضر شد جونگکوک رو از توی اشپزخونه صدا کرد .ولی صدایی ازش نیومد.رفت پیشش تا برای شام صداش کنه با دیدن چهره ی معصومی که زندگی همین الانش هم اونو وارد چالش هاش کرده بود لبخند تلخی زد و زیر لب گفت:من خیلی بهت افتخار میکنم جونگکوکا.
چند بار جونگکوک رو صدا کرد ولی با ندیدن هیچ واکنشی دستش رو زیر پاهاش برد و سرش رو بازوش گذاشت و براید استایل بغلش کرد.به سمت تختش بردش و پتو رو روش گذاشت.برق اتاق رو خاموش کرد و به سمت اشپزخونه حرکت کرد.
_______________________________
ساعت یازده شب بود و با فکراینکه فردا هم باید صبح زود بیدار شه به سمتش اتاقش رفت تا بخوابه.ولی هرکاری می‌کرد خوابش نمیبرد.سعی کرد با مرور خاطرات امروز چشم هاش رو ببنده و بخوابه ولی با صدای جیغ یهو سر جاش پرید.بدون فکر فقط به سمت اتاق جونگکوک دویید.
و با دیدن حال رو روز جونگکوک حس کرد چشماش قرار نیست دیگه به جز سیاهی چیزی ببینن.اون پسر بچه توی خواب گریه می‌کرد و برای نجات جونش جیغ میکشید.و عرق سردی که به وضوح قابل دیدن بود.
تهیونگ دستپاچه رفت کنارش نشست و صداش کرد ولی وقتی دید جوابی نمیگیره سعی کرد جونگکوک رو بنشونه .وقتی جونگکوک تو حالت نشسته قرار گرفت از خواب بیدار شد.تا به خودش بیاد چند ثانیه زمان برد .ولی بعدش با دیدن تهیونگ حس کرد چیزی توی قلبش خالی شده.اونقدر حس خالی شدن ته قلبش زیاد بود که بغض بدی گلوش رو گرفت.

+حالت خوبه؟هیچی نیست همه اش کابوس بود.

شوکی که به جونگکوک وارد شده بود خیلی زیاد بود برای همین نمیتونست دهنش رو باز کنه.تهیونگ بغلش کرد و سعی کرد بهش آرامش بده و جونگکوک تنها واکنشی که میتونست نشون بده ریختن بی صدای اشکاش بود.

بعد از گذشت چند دقیقه تهیونگ وقتی از آروم شدن جونگکوک مطمئن شد از آغوشش جداش کرد:نمیخواد زیاد بهش فکر کنی .تموم شد حالا هم دوباره بگیر بخواب.

تهیونگ بلند شد ولی با گرفته شدن سراستینش نگاهی به پسر رو به روش کرد."میتونم امشب پیش تو بخوابم؟"

اونم تو فکر این بود تا بتونه حواسش بیشتر بهش باشه.ولی الان که جونگکوک میدونه اون گیه.حدس میزد باید براش سخت باشه

تهیونگ یه لحظه به گوش هاش شک کرد.ولی چون به خاطر حال جونگکوک نمیخواست شرایط رو براش متشنج کنه یه لبخند مهربونی زد:
اوهوم حتما.میخوای کمکت کنم بلند شی؟

-میشه دستم رو بگیری

بهش کمک کرد که بلند شه.یه دستش رو دور کمرش گذاشت و با اون یکی دست جونگکوک رو گرفت .و رسوندش تو اتاق.

ساعت ۴صبح تهیونگ برای چک کردن حال جونگکوک بیدار شد و با دیدن چهره ی معصوم و گرفته ی جونگکوک صدای تپش قلبش رو حس کرد.دستش رو گذاشت رو قلبش رو گفت:جونگکوکا فکر کنم کار خودت رو کردی.قلب من برای عاشق شدن خیلی زجر کشیده .امیدوارم تو تبدیل به ته خطش نشی.و با نگاه کردن به چشم های بسته جونگکوک یه لبخند عمیقی رو لباش شکل گرفت.

——————————————————-
های لاولیا .از این به بعد میخوام تند تند اپ کنم پس پارت ها یکم کوتاه تر میشن:)نظرتون راجع به استوری چیه؟

فکر میکنین تهیونگ چه مشکلی داره ؟چرا انقدر شخصیتش مرموزه؟

داریم به پارت های رمنس نزدیک میشیم😍

امیدوارم خوشتون اومده باشه💓

Continue Reading

You'll Also Like

89.5K 16K 46
امگای ماه، امگایی با بدن و روحیه‌ای ضعیف و در عینِ‌حال زیبا که هرکس نمیتواند شانسِ داشتنش را داشته باشد، چه میشود اگر شانس آنقدر با او بد باشد که جفت...
123K 22.9K 43
°°°°°°°°°°°°°°°° ☘︎𝑀𝐴𝐺𝐼𝐶𝐴𝐿 𝐿𝑂𝑉𝐸☘︎ جئون جونگکوک،پسری که زندگی وحشتناکی رو با خانواده خاله اش میگذرونه.... اما این وضعیت ادامه دار نیست! روز...
10.9K 2.3K 18
جئون جونگکوک به اجبار تربیت شده برای جانشینی و همین باعث شده اون تبدیل به آدمی بی احساس بشه. کیم تهیونگ پسری رها و متنفر از حرفه ی خانوادگیش به اجبار...