"سونگمین، بیدار شو چیزی نیس.... سونگمین" وقتی دید پسر دیگر در حال زاری بود و چشماشو در هم فشار میداد به آرومی چن بار با دستش تکون داد ولی هنوز سونگمین بیدار نشده بود انگار در کابوسی گیر کرده بود.
"سونگمین.... لطفا پاشو گریه نکن لطفا پا شو دارم نگران میشم....." با هر قطره اشکی از چشمای بسته سونگمین سرازیر میشد انگار تیر در قلب مینهو فرو می رفت.
"نه نه نه نه....."
وقتی مینهو بیدار شد به اطرافش نگاهی انداخت همشون کابوسی بیش نبود.
"خدا رو شکر فقط یه کابوس بود...." دستشو روی صورتش کشید و نوری که از پنجره میتابید خیره شد.
دیشب سونگمین خیلی دیر به خونه رسیده بود و بدون توجه به مینهو که رو کاناپه خوابش برده بود با قدم های آروم به اتاق رفتو خوابیده بود.
فلش بک:
امروز باید از سونگمین معذرت خواهی می کرد.
در راه مدرسه به جای استفاده از ماشین شخصی تصمیم گرفته بود پیاده به مدرسه بره. باد پاییزی که هر از گاهی می وزید و افکار منفیشو از یاد می برد.
مغازه ای رو کنار پیاده رو بود و رهگذرا هر بار که از کنار مغازه رد میشدن انگار از عطر گل ها به دنیایی دیگر قدم برمیداشتن. زن میانسالی رو دید که داشت سطل های گل های رنگارنگ رو بیرون میچید. رنگ سطل با گل های داخلش هماهنگی نداشت.
'چرا یکی گل ها رو هماهنگ تو سطل همرنگش نذاره؟'
تقریبا چن دیقه بود که در همان پیاده رو خشکش برده بود و بدون توجه به رهگذر هایی که با عجله از کنارش عبور می کرد و هر از گاه بهش برخورد می کرد ، به تماشای آن زن ادامه داد.
"پسر جون، نکنه میخوایی برا کراشت گل بخری؟ اونجا واینسا بیا یه شاخه انتخاب کن."
"من...." نمی خواست با جواب منفی اش باعث بشه لبخند آن زن از بین بره.
"خجالت نکش بیا اینجا..... می دونی هر روز چن تا جوون عین تو میان گل بخرن." چن بار با حرکت دستش او را به سمت خودش صدا زد.
"خب بگو ببینم اون چه رنگی دوس داره؟"
"کی؟" با نگاه های سردرگم به آن زن نگاه کرد.
"پسره خنگ.... کراشت دیگ......آیگوووو.... انگار عشق فقط کور نمیکنه خنگ هم میکنه." چن بار با پشت دستش آرومی به پیشونی مینهو ضربه زد.
بدون جواب دادن لحظه ای به گل ها نگاه کرد. چشماش در رز های آبی که در سطل قرمز رنگی گذاشته بودن غرق شده بود. زیبا بودن دقیقا مثل سونگمین.
"فک کنم جوابمو گرفتم" زن گلفروش به سمت رز های آبی رفت و شاخه ای را به آرامی بیرون کشید و به داخل مغازه رفت تا تیغ هاشو برداره. مینهو که هنوز در افکارش سیر می کرد توسط رز آبی که در چشماش گرفته شده بود به واقعیت برگشته بود. سرشو به سمت آن زن چرخوند.
"خب بیا بگیر.... این دفعه ازت پول نمی گیرم ولی دفعه بعد هم باید ازم گل بخری. نبینم یه کراش جدید پیدا کردی اون موقع گل اینا بهت نمی فروشم." چن بار خندید و شاخه گل رو در دستای مینهو فشرد.
مینهو با سردرگمی برا چن لحظه به گل خیره شد. آن رز سرشار از زندگی بود درعین حال از ریشه اش جدا شده بود. یهویی به یاد لبخند بی جون سونگمین افتاد. آن گل هم مثل سونگمین فقط تظاهر به زنده بودن می کرد.
از پیرزن تشکر کرد و از مغازه بیرون زد. قبل از اینکه به ورودی مدرسه برسه شاخه گل رو تو کیفش گذاشت. حس می کرد باید قایمش کنه. می ترسید.
وارد کلاس شد هنوز جای سونگمین خالی بود. چن دیقه به کلاس مونده ولی هنوز سونگمین پیداش نشده بود. با ورود معلم کلاس در سکوت فرو رفت. بعد از گذشت نیم ساعت ناگهان یکی رو در چن بار ضربه زد و نفس نفس زنان وارد کلاس شد. سونگمین دانش آموز نمونه ای بود. بخاطر همین یه بار تاخیرش واسش مشکلی ایجاد نکرد. احتمالا قرار بود بعدش بخاطر همین اذیت بشه.
'نکنه با معلم هم خوابیده.' مینهو دقیقا منیع صدا رو پیدا نکرد ولی چن بار سرشو چرخوند و نگاه های محتاط گری به اطراف پرت کرد.
مینهو بدون توجه به پچ پچ های بقیه به پسری که با عجله کتاب هاشو درمیاورد نگاه کرد.
سونگمین چن بار نفس عمیقی کشید. گونه هایش از شدت دویدن قرمز شده بود.
"آخه کی حوصله ریاضی رو داره اونم صبح ساعت هشت" دوست مینهو از پشت در گوشش پچ پچ کرد و باعث شد نگاشو از پسر دیگر برداره و این دفعه به دوستش چپ چپ نگاه کرد.
"خفه شو." خب اونقدرام خشن برخورد نکرده بود. مناسب ترین برخورد با یه مزاحم بود.
بعد از تموم شدن جو کلاس ساکت بود. انگار نه انگار که همین دیروز با سونگمین بدترین برخورد رو داشتن.
"معلم شیمی گفته قراره دو نفری ما رو تقسیم کنه تا آزمایشو با هم انجام بدیم." دوستاش معمولا غیر چرت و پرت چیزی نمی گفتن ولی حالا توجهش جلب شده بود. باید با سونگمین هم گروه می شد. ناگهان از جاش پا شد به سمت در رفت بدونه توجه به دوستاش که اسمشو صدا میزدن به سمت اتاق معلمان رفت. مینهو از نفوذ نسبتا خوبی بهره مند بود.
باید معلمو راضی می کرد تا خودشو با سونگمین همگروه کنه.
~~~~~~~
"خب گروه بعدی مینهو با سونگمین میتونین بیایین بشر و بلور های نمک رو ببرین."
هیچ احساسی از قیافه سونگمین خونده نمیشد انگاری براش اهمیت نداشت کنار مینهو وایسه و آزمایشو انجام بده.
مینهو ظرفا رو آورد و یکی یکی رو میز چید و به سونگمین که در سکوت مشغول آزمایش شد نگاه کرد.
"سونگمین راستش من میخواستم...."
"میشه لطفا بلور سولفات رو بدی." سونگمین بدون نگاه کردن به دیگری گفت.
"سونگمین.... من...." وقتی ظرف بلور رو دراز کرد دوباره خواس به حرفش ادامه بده.
"مهم نیس.... بهرحال هر چی دیدی واقعیت داره. ببخشید که بخاطر من اومدی و اون صحنه حال بهم زن رو دیدی."
"سونگمین منو ببخش اون روز...."
"بهت گفتم از دستت عصبانی نیستم..... من خیلی وقته دیگ به کسی عصبانی نمیشم." آهی کشید و برای نوشتن نتیجه آزمایش دفترشو باز کرد.
"...." چی میتونست بگ وقتی دیگری کاملا در های تاسف رو به روش بسته بود.
بعد اون روز دیگر مینهو تلاش نکرد بهش نزدیک بشه شاید سونگمین اینجوری راحتتر بود.
چن روز بعد وقتی داشت تکلیفشو انجام میداد پاک کنشو گم کرد بخاطر همین زیپ جلویی کیف رو کشید.
چشمش به رز له شده افتاد. دیگری سرشار از زندگی نبود. آن رز دیگر خسته شده بود. جنگیدن در مقابل غریزه اش یعنی نیاز به آب و غذا را باخته بود.
سونگمین ولی هنوز در حال جنگ بود. از اولش هم تصمیم نداشت آن رزو بهش بده ولی در ته دلش آرزو میکرد شاید باید جسارتشو جمع میکرد و آن رز رو بهش میداد ولی اونقدرام نترس نبود.
حال:
سونگمین هنوز خوابیده بود. چشمش به رزی که در آشپزخونه گذاشته بود افتاد خیلی شبیه آن رز له شده ای بود. شبیه نه.... عین هم بود هر دو رز به دست صاحبش نرسیده بود.
**********
راستش نمی خواستم چپتر آپ کنم. نمی دونم چرا آپ کردم....
نمی دونم. حرفی ندارم.
شما بیایین حرف بزنین چون من نمی دونم چی بگم بعد این چپتر. حرف نزدین هم فداتون.
ووت فراموش نشه🐒