با رسیدن آسانسور به طبقه هفتم در آسانسور باز شد و تهیونگ در حالی که داشت چت های اخیرش رو چک میکرد ازش خارج شد و قدم هاش رو به سمت در خونش برداشت.
گوشیش رو خاموش کرد و با وارد کردن رمز، در با صدای کوچیکی باز شد.
بعد از اینکه وارد خونه شد در رو پشت سرش بست و با دراوردن کفش هاش به سمت آشپزخونه رفت.
جام شرابش رو از کابینت بیرون آورد و یکی از شراب های مورد علاقش رو از قفسه شراب هاش انتخاب کرد و جامش رو از اون شراب پر کرد و به سمت اتاق خوابش رفت.
کمی بدنش خسته بود پس بنظرش یه وان آب گرم همراه شرابش میتونه ریلکسش کنه!
جلوی در حمام لباس هاش رو درآورد و همونجا رهاشون کرد، بعداً برمیگشت و برشون میداشت.
جامش رو روی لبش گذاشت و کمی ازش نوشید و شیر آب رو توی وان باز کرد! به خودش توی آیینه نگاه کرد و دستشو توی موهاش کشید، موهاش نرم تر شده بودن و این نشون میداد چانیول کارشو خوب انجام داده بود.
میتونست بگه تنها کسی که توی این سالها هنوز باهاش دوست بود، چانیوله!
اون پسر با اینکه تهیونگ باهاش رفتار خوبی نداشت هیچوقت تنهاش نزاشت با این حال تهیونگ همیشه سعی میکرد فاصله ای رو بین خودشون نگه داره تا اون هم مثله بقیه بهش آسیب نزنه.
شیر آب رو بست و به آرومی توی وان نشست و سرش رو به لبه ی وان تکیه داد.
ناله ی کوتاهی از حس خوبی که با پوشیده شدن بدنش با اب گرم بهش دست داد، کرد!
دوباره کمی از شرابش رو مزه کرد و چشماش رو بست!
.
.
.
_یااا...چند بار باید بگم نور کمه؟
ساعت چند دقیقه از دوازده گذشته بود اما همچنان عکاسی ادامه داشت!
فکرشو نمیکرد اما این عکاسی خیلی طول کشیده بود و همش بخاطر تازه کار بودن مدل و کم بودن نور توی عکس ها بود!
با گذشتن نور پرداز های دیگه، مدل دوباره ماگ اسپرسوش رو به میکاپر داد و سرجاش برگشت!
_بیایید تمومش کنیم و بریم برای ناهار!
بقیه سری تکون دادن و استایلیست دامن مدل رو کمی جا به جا کرد تا باز شه و نمای بهتری رو نشون بده.
دوربین عکاسیش رو بالا آورد و با گرفتنش جلوی چشم راستش دنبال زاویه مناسب عکسایش گشت.
ساعت یک بعدازظهر بود و بلاخره عکاسی تموم شده بود و چند تا از پسرای شرکت داشتن نور پرداز ها رو جا به جا میکردن و میکاپ ارتیست و دستیار هاش وسایل میکاپ رو جمع میکردن.
چند تا از همکارهاش به سمتش رفتن و بعد از تعظیم کوتاهی ازش خداحافظی گرفتن تا بعد از اون کالکشن عکاسی که خیلی خستشون کرد برن تا با هم ناهار بخورن.
خودش هم داشت وسایل عکاسیش رو جمع میکرد تا توی کیفش بزاره.
*جونگکوک اوپا!
با شنیدن اسمش توسط جولیا مدلینگ شرکت، به سمتش برگشت!
_جولیا شی!
مثل خودش صداش کرد اما محترمانه تر...!
*اوپا...راستش میخواستم بدونم فردا شب، میتونی باهام بیای بیرون؟...راستی موهای بلوند خیلی بهت میاد...تو جذاب تر شدی!
دختر با استرس پرسید و چشم های منتظرش رو به جونگکوک دوخت!
جونگکوک همیشه میدونست اون دختر از وقتی وارد شرکت شده با چشم هاش دنبالش میکنه و همه ی اون نگاه ها پر از قصد و غرضه و، جونگکوک همیشه اون نگاه ها رو بی جواب میذاشت واقعا نمیدونست چرا اون دختر ناامید نمیشه.
اون همیشه درخواست هاش رو رد میکرد که ازش میخواست باهاش بیرون بره و نمیدونست چرا جولیا هنوز هم میخنده و میگه اشکالی نداره بیا یه دفعه دیگه بریم اوپا!
جولیا واقعا دختر خوشگلی بود و اونقدر مهربون بود که همه توی شرکت دوستش داشتن و واقعا اندامش عالی بود جوری که کل مدلینگ های شرکت حسرت اندام بینقصش رو میخوردن اما، جونگکوک گی بود و هیچکدوم از اینا باعث نمیشد دختر به خواستش برسه!
شاید باید جور دیگه به این مسئله خاتمه میداد!
_جولیا شی...متاسفم اما، به دوست پسرم قول دادم فردا شب میریم سرقرار!
در لحظه خنده ی زیبای روی لب های دختر از روی لب هاش پاک شد.
میشد تعجب و ناراحتی رو توی چشم هاش دید و حتی شاید عصبانیت!؟
اما یک پایان تلخ بهتر از تلخی بی پایانه!
*اوه...پس تو گی ای اوپا!
اون سوال نپرسید فقط میخواست تا گوش هاش بتونه باورش کنه!
جونگکوک فقط لبخند کوچیکی بهش زد و زیپ کیف دوربین عکاسیش رو بست!
_من باید برم...روز خوبی داشته باشی جولیا!
کت چرمش رو از روی میز برداشت و از دختر مو آبی دور شد!
.
.
.
نفس کلافه ای کشید و ماشینش رو توی پارکینگ پارک کرد و ازش پیاده شد!
بدنش عرق کرده بود و نیاز داشت بره حمام پس تا وارد خونه شد به سمت حمام رفت اما قبل از اینکه وارد حمام بشه به یاد آورد شامپوی بدنش تمام شده و با کلافگی موهای بلوندش رو بهم ریخت دوباره به سمت در خونه رفت و بوت هاش رو پوشید و از خونه بیرون رفت و درو محکم بست!
حوصله ی روندن ماشین رو نداشت پس تا هایپر که یک خیابون با خونش فاصله داشت پیاده رفت.
یکی از سبد های خرید رو بیرون کشید و به سمت قفسه ی شامپو ها رفت.
شامپوی بدن وانیل و توتفرنگی رو توی سبدش انداخت و همراهش اسکراب بدن راحیه ی هلو رو هم کنار اونها توی سبد انداخت.
با رد شدنش از کنار اون قفسه ها سمت یخچال هایپر رفت و چند تا بطری شیرموز توی سبد انداخت.
وقتی برای حساب کردن رفت سبدش کاملا پر شده بود و خب فاک اون فقط واسه یه شامپو بدن اومده بود اما هر بار همین اتفاق می افتاد.
دونه دونه اون ها رو گذاشت تا براش فاکتور بزنه و کیف پول مشکی رنگش رو از توی جیبش بیرون آورد و کارتش رو بیرون کشید.
پلاستیک های خریدش خیلی سنگین بودن و این کمی اذیتش میکرد اما سریع تر از اونی که انتظار داشت به خونه رسید.
با باز کردن در پا تند کرد و همشون رو به آشپزخونه برد و بعد برگشت در رو پشت سرش بست.
به ساعت نگاهی انداخت که دو رو نشون میداد و به این معنی بود که تهیونگ یک ساعت دیگه قرار بود به خونش بیاد.
به آشپزخونه برگشت و بعد از پیدا کردن شامپو بدنش به سمت اتاقش رفت و لباس هاش رو از تنش بیرون کشید و توی سبد لباس های کثیف انداخت و به سمت حمام رفت.
زیر دوش ایستاد و آب رو باز کرد.
شب قبل چون چانیول بهش گفته بود لازم نیست بره حموم، نرفته بود و الان که خیسی آب رو روی بدنش حس میکرد حال بهتری داشت.
کمی از شامپو رو توی دستش ریخت و باهاش موهاش رو ماساژ داد.
از شامپو بدنش روی لیف توریش ریخت و به نرمی روی پوستش کشیدش.
بوی خوبش دماغش رو غلقلک میداد و این باعث میشد لبخند محوی روی لبهاش شکل بگیره!
حمامش زیاد طول نکشید و بعد از بیرون اومدن از حمام گوشیش رو به شارژ زد و با روشن شدن صفحش ساعت دو نیم بود رو نشون میداد.
سشوار سیاه رنگش رو روشن کرد و روی موهای بلوندش گرفت و همزمان موهاش رو شونه کرد! آروم هر تیکه از موهاش رو زیر حرارت سشوار میگرفت و شونه میکرد و تا بلاخره کل موهاش رو خشک کرد!
سشوارش رو سر جاش برگردوند و بعد از باز کردن کشوی میز ارایشیش ماسک ورقه ای بیرون کشید و با بازکردنش ماسک رو بیرون آورد و روی صورتش گذاشت، و روی تخت دراز کشید و گوشیش رو از توی شارژ درآورد تا مسیج هایی که براش اومده رو چک کنه و همچنین چند تا ایمیل جدید داشت که باید جوابشونو میداد که درخواست همکاری از چند تا شرکت لوازم مراقبت پوست و مو بود!
بیشتر ماسک های صورتی که داشت هم از همون شرکت ها بود که به عنوان هدیه بهش میدادن و خب جونگکوک کسی بود که از پوستش خیلی مراقبت میکرد، پس چرا قبول نکنه وقتی اون شرکت ها برند های برتر کره رو داشتن!؟
همزمان با آخرین ایمیلی که باز کرد و جواب داد صدای زنگ در خونه به صدا در اومد و جونگکوک به ساعت گوشی که سه و ربع رو نشون میداد نگاه کرد و با همون حوله ای که از وقتی حمام کرده بود به پایین تنش بسته بود به سمت در خونه رفت!
قبل از اینکه در رو باز کنه ماسک صورتش رو بلند کرد و توی سطل زباله کنار در انداخت و با گذاشتن دستش روی دستگیره در، در رو باز کرد و تهیونگی که توی دستش یه کت و شلوار توی کاور بود، رو به روش قرار گرفت!
از جلوی در کنار رفت تا تهیونگ وارد خونه بشه و بعد از ورودش در رو بست!
_سلام تهیونگ!
با لبخند جذابی که روی لبهاش بود جواب داد.
+سلام بیبی، حالت چطوره؟
به سمت آشپزخونه رفت و همزمان شروع به حرف زدن کرد!
_خوبم فقط یکم خستم امروز عکاسیم طولانی تر از چیزی بود که فکرشو میکردم، تازه ناهار هم نتونستم بخورم و الان خیلی گشنمه!...حال تو چطوره؟...روزت چطور گذشت؟
در یخچال رو باز کرد و نگاهی به تهیونگ انداخت که اون کاور رو روی کاناپه گذاشت و داره به سمت آشپزخونه میاد!
کیمچی رو از توی یخچال بیرون آورد و بعد از برداشتن نودل از توی کابینت کنار گاز قابلمه کوچیکی رو از آب پر کرد و روی گاز گذاشت!
+خب راستش من برعکس تو روز خوبی داشتم، بیمارام کم بودن کارم زود تموم شد پس رفتم خونه یکم استراحت کرد، دوش گرفتم، ناهار خوردم و بعدشم یه نوبت برای ترمیم ناخون هام داشتم و الانم اینجام!
با لبخندی گفت و پلاستیک های روی میز رو باز کرد و با دیدن یه بسته چیپس که با طعم مورد علاقش بود و با لبخند ذوق زده ای به جونگکوک نگاه کرد.
+برای منه؟
جونگکوک سرشو تهیونگ داد و به ذوق تهیونگ خندید.
نودل رو توی آب جوش انداخت و تهیونگ جعبه چیپس رو باز کرد و روی صندلی نشست!
+راستی، نظرت چیه این ماه یه آزمایش دیگه بدی؟
با چاپ استیکش نودل رو هم زد و به سمت تهیونگ برگشت و بیخیال جواب داد.
_باشه، انجامش میدم!
پودر کاری همراه نودل رو باز کرد و توی قابلمه ریخت و دوباره همش زد.
با آماده شدن نودلش، اون رو روی میز گذاشت و کمی پلاستیک های خریدش رو کنار زد!
_ ته میخوری؟
سرشو فقط به چپ و راست تکون داد و یه تیکه دیگه از چیپس رو توی دهنش گذاشت.
+کی رفتی خرید؟
با چاپ استیکش مقدار زیادی نودل رو بلند کرد و چند بار فوت کرد و خورد و کمی از کیمچی توی ظرف رو توی دهنش گذاشت.
_همون موقعه که برگشتم، فکر کنم ساعت یک و نیم بود و فاک بهش من فقط رفته بودم یه شامپو بدن بگیرم اما اینهمه چیز خریدم!...راستی تو ماشینتو میاری یا من بیارم؟
کمی از آب نودلش رو با قاشق مزه کرد و دوباره نودل توی دهنش گذاشت.
واقعا گشنگی بهش فشار آورده بود!
+ماشین من کنار خیابون پارک شده لازم نیست از پارکینگ ماشینتو بیاری!
باشه ای گفت و به خوردن نودلش به همراه کیمچی ادامه داد!
.
.
.
ساعت پنج و نیم بود و تهیونگ و جونگکوک هر دو کت و شلوار هاشون رو پوشیده بودن و اگه کمی دقت می کردید روی صورتشون میکاپ ملایمی به چشم میخورد که جذابیت دو پسر رو بیشتر کرده بود!
جونگکوک کت و شلوار سیاه رنگی پوشیده بود که روی بدنش زیباییش رو به رخ میکشید و در حالی که موهای بلوندش رو باز گذاشته بود و تهیونگ با نگاه کردن بهش فقط میتونست اون پسر رو تحسین کنه، جونگکوک واقعا زیبا بود!
تهیونگ هم کت و شلوار سفید رنگی پوشیده بود و میشد گفت اون پسر هر لباسی بپوشه انگار اون لباس فقط توی تن اون قشنگه، کت و شلوارش دوخت خاصی داشت و حتی از دور هم میشد فهمید اون لباس یه لباس معمولی نیست و کار یه خیاط ماهر بوده و تنها یک دست ازش وجود داره که توی تن صاحبشه!
موهای سیاه رنگ پسر در کنار اون لباس سفید پارادوکس زیبایی رو به وجود آورده بود که قراربود همه رو محو خودش کنه...از جمله جونگکوک!
_جونگکوکا آماده ای؟...من میرم ماشینو روشن کنم!
دم در با صدای بلندی گفت و با زدن دکمه ی آسانسور منتظر بالا اومدنش شد.
همزمان با بالا اومدن آسانسور، صدای بسته شدن در اومد و جونگکوک با قدم های تندش همراه با تهیونگ سوار آسانسور شد.
لبخندی به صورت پسر مو بلوند زد!
+باز دنبال چی میگشتی؟
جونگکوک هم لبخند خجلی زد و جواب داد.
_گردنبندم بود، ببخشید.
.
.
.
بعد از اینکه با تهیونگ سوار ماشین شدن و به طرف لوکیشن مراسم عروسی حرکت کردن، حدود چهل دقیقه توی راه بود، که یکی از دلایلش دور بودن اون مکان بود و دلیل دیگش ترافیک بود.
همراه هم از ماشین پیاده شدن و در حالی که قدم هاشون هماهنگ شده بود به سمت ورودی اون سالن که صدای بلند آهنگش از ده متری شنیده میشد قدم برداشتن!
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
سلام لاولیااااا🤗
مرسی که هستین❤
بلاخره پارت بعد پارت جدیده☻️💅🏻
ووت و کامنت یادتون نره💕
بوس بر لپانتان بای 💋❤️🔥