Strangers[On Hold]

By GoldenDream28

15K 4K 22.1K

خلاصه : 4 تا جوون موفق توی عرصه ی مد ... وقتی پاشون به کلاب استرینجرز باز میشه و اتفاق های جدید تو زندگیشون م... More

sketching
°•●○cast○●•°
sport
mansion
" Strangers" Club
Tanzanite
"Micheal Jordan"
Brother
New person
Argument
"Zayn Malik"
Guest
Amusement Park
Sour cherry
Hot chocolate
Gay
What if ... ?
Shrimp
Little actor
Fever
Be friends
Rainbow
WHAT??
Admit
°•●○Lets see●○•°
°•●○Lets see 2○●•°
Lollipop
Stress
Sunflowers
It's hard
📍حتما بخونین📍

Heat

295 116 406
By GoldenDream28

هی اکلیلای خوشگل گلدن، حالتون چطوره؟
میخندین؟
چه خبر مبرا؟
بخاطر غیبتم شدیدا شرمنده بابت کنکور و اینا واقعا سرم بد جور شلوغه
فعلا برین بخونین که یه پارت آپ آوردم تا حد متوسطی مرطوبه *پقی زدن زیر خنده

پ‌ن: تاحالا ازینکا تو عمرم ننوشته بودم ببخشید
.
‌.
.

پشت بار نشسته بود و اینبار به دلیل اینکه تیموتی هم یکی از دوست های نایل بود و نمیتونست پشت بار وایسته، لکسی ازشون پذیرایی میکرد

اون دختر تمام مدت که برای بچه ها نوشیدنی میریخت نگاهش رو از روی اون پسر برنمیداشت

لکسی: مشروبت تموم شد سکسی؟ ... برات پرش کنم؟

قطره های اخر لیوانش رو سر کشید و اون رو جلوی دختر گذاشت

هری: با منی؟ ... نه فعلا بسته برام، اگه خواستم بهتون میگم!

با احترام باهاش صحبت کرد و از جاش بلند شد و اون دختر بخاطر این حجم از جنتلمن بودن پسر لب هاش رو گاز گرفت

کمی بچه ها رو از زیر نظر گذروند ... لویی یه لیوان بزرگ توی دستش داشت و همراه اهنگ میخوند، اریانا همراه تیموتی بالا و پایین میپرید، نایل هم با گروهی از دوستاش گوشه ی سالن از خنده ریسه میرفت

و بیلی؟ ... معلوم نبود کجاست!

اون پسر دیگه توی این کلاب کسی رو جز اون بچه ها نمیشناخت! ... البته اگه از زین مالک فاکتور بگیریم!

گوشیش زنگ خورد و قطعا اون شخص دوا بود

با دیدن شماره ی اون دختر از توی سالن بیرون اومد و با وارد شدن توی کوچه تلفن رو برداشت

هری: بله؟

دوا: هری؟ هیچ معلوم هست کجایی؟ ...

شاکی بود ولی با آرامش صحبت می‌کرد ... دوا همیشه اینطوری بود

هری: من با بچه ها بیرونم چطور؟ اتفاقی افتاده؟

دستش رو توی جیب شلوار جین تنگش فرو کرد و به دیوار تکیه داد و سعی کرد به دوتا پسری که اون سمت دیوار مشغول بوسیدن همدیگه بودن نگاه نکنه

دوا: هری؟ خودتی؟ ... مگه باید اتفاقی بیوفته که به همدیگه زنگ بزنیم؟

هری: دوا لطفا اگه کاری داری زود تر بگو چون بچه ها منتظرم هستن

کلافه گفت و به اون دوتا پسر پشت کرد

دوا: ولی ... آه ... باشه هری من ... من کاری نداشتم ... امیدوارم حداقل شب بیای خونه .... بای

تلفن رو قطع کرد و سریع خودش رو به سالن اصلی کلاب رسوند

با ورودش، کسی دستش رو دور بازوی پر از تتوش حلقه کرد و اون رو سمت خودش کشید

بیلی: اوووو ... هری استایلز جذاب ... افتخار نمیدی؟

با حالت کش دار و مستی گفت و باعث شد هری لبخند بزنه

هری: مگه میشه شما درخواست کنی و من رد کنم؟

بلافاصله گوشیش رو از توی جیبش دراورد و اون رو سایلنت کرد و همراه بیلی وارد پیست شد

_I'm Coming Out - Diana Ross

اهنگی که پخش میشد رو تقریبا نصف جمعیت حفظ بودن و با صدای بلند میخوندن

بیلی: ایم کامینگ اوت هریییییی!

سمت اون پسر فریاد زد و چند باری سرش رو تکون داد و دیوانه وار بالا و پایین پرید

بعد از اینکه دیوونه بازی هاش روی هری هم اثر کرد و باعث شد اون پسر قد بلند از خود بیخود بشه، خسته شد و برای نشستن سمت بار رفت و این هری بود که هنوزم انرژی داشت

هری: کجا میری؟؟ ... همش سه تا اهنگ رقصیدیم!!

بیلی: با یکی دیگه برقص ...

هری شونه ای بالا انداخت و توی جمعیت دنبال اریانا گشت، و درست وقتی که اون رو موقع رفتن به دستشویی دید لب پایینش رو بیرون فرستاد ابراز ناراحتی کرد

بیخیال رقصیدن شد و ترجیح داد هدیه نایل رو بهش تقدیم کنه، از کلاب خارج شد تا به ماشینش برسه و هنوز بخاطر بالا پایین پریدنایی که به اصطلاح رقص بود، تند تند نفس میکشید

هدیه رو از توی ماشین برداشت و سمت در ورودی رفت که شونه ی کسی به شونه ی چپش برخورد کرد

هری: اوه معذرت میخوام_

زین: نه من معذرت میخوام، اوووو سلام ... ببین کی اینجاست! ...

با نیشخند سمت اون پسر گفت و فکش رو از هم باز کرد

هری: سلام.

برای چند لحظه ی کوتاه، به چشم های عسلی اون پسر که ازش تمسخر میبارید نگاه کرد و تصمیم گرفت کوتاه جوابش رو بده و بی اهمیت از کنارش بگذره

نفس عمیقی کشید و از زیر چشم دید که اون پسر وقتی میخندید به طبقه ی بالا رفت

سمت یکی از کنج های اون سالن بزرگ رفت که مقداری از بقیه ی جاها خلوت تر بود

بعد از پیدا کردن نایل بین جمعی از دوستاش که نیمه مست بودن دستش رو شونه ی اون پسر بلوند گذاشت

هری: ببخشید بچه ها ... میتونم یک لحظه نایل رو ازتون قرض بگیرم؟

نایل: البته هری این چه سوالیه

گفت و سمت پسر برگشت، هری کیف بزرگی که توی دستش بود رو سمت نایل گرفت

هری: ام ... این هم هدیه تولدت از طرف من نایل، امیدوارم یروزی ازش استفاده کنی

با لبخند گفت و نایل کیف رو از دست پسر گرفت

یه ست کامل "گلف کلاب برند ping" هدیه ی پسر بود و اغراق نیست اگه بگیم تمام پوست بدن نایل دون دون شد! ... چون این یکی از بهترین برند های ست گلف بود

نایل: ول..ولی ... من که گلف بلد_

هری: اشکالی نداره ... لویی بهم گفت همیشه دوست داشتی یاد بگیری پس ... فقط انجامش بده!

نگاه نایل بین هدیه ی توی دستاش و چشمای سبز هری رد و بدل میشد و همه ی پسر هایی که نزدیکشون بودن سمت نایل خم میشدن تا ببینن چه چیزی هدیه گرفته

نایل: هری ... این بهترین هدیه ای بود که توی کل عمرم از کسی گرفتم! ... تو چطوری میتونی اینقدر خوب باشی؟!

ساک رو روی زمین گذاشت و محکم اون پسر رو بغل کرد و باعث خنده ی هری شد

هری: خوشحالم که دوسش داشتی پسر ... قول میدم وقتی یاد گرفتی حتما باهات مسابقه بدم، باشه؟

تند تند سرش رو تکون داد و برق توی چشماش دقیقا چیزی بود که هری میخواست

نایل: البته البته البته ... وای الان این مال منه؟ ... مال خود خودم؟

هری خندید و دستش رو روی شونه ی پسر گذاشت

هری: اره نایل مال خودته میتونی ببریش خونه

همزمان که حواس نایل به دوستای فضولش پرت بود و میخواست ست گلفش رو از دستشون خارج کنه هری ازشون فاصله گرفت تا راحت باشن

از بین جمعیتی که مشغول رقصیدن بودن و بوی عرق و الکل میدادن رد شد تا به پشت بار برسه

با رسیدن به میز روی صندلی کناری لویی نشست، مثل اینکه تیموتی دوباره توی نقش همیشگیش فرو رفته بود و مشغول درست کردن کوکتل برای اون دو نفر بود

لویی: چی درست میکنی تیم؟

تیموتی: به این میگن کوکتل مخصوص شالامه!

هری ساعد دست هاش رو روی میز گذاشت و کمی خودش رو به جلو خم کرد

هری: ببینم چیا بلدی تیموتی!

سمت اون پسر گفت و با لبخند سمت لویی که کنارش نشسته بود برگشت

لویی که به نقطه ای از میز نگاه میکرد، چند باری چشم هاش رو باز و بسته کرد تا تاری دیدش رو از بین ببره اما انگار الکل داشت تاثیرش رو میذاشت

هری: لویی؟ خوبی؟

لویی: ها؟ ... اره اره ... هنوز چیزی نخوردم که؟!

با سر تایید کرد و لیوانی که تیموتی جلوش گذاشته بود رو برداشت، حقیقتا تیموتی کارش رو خوب بلد بود

بعد از چشیدن مزه ی تلخ و تند الکل که حدس میزد مقداری بوربن هم قاطیش باشه لبخند زد و برای تیموتی لایک نشون داد ... اون دو نفر نمیدونن که بخاطر علاقه ی زین و تیموتی به مشروب بوربن، توی این کلاب زیاد استفاده میشه و تیموتی تو اکثر کوکتل هایی که درست میکنه اون رو میریزه!

لویی: اوووووه ... تیموتی این عجب ... چیزی بود!

با برگشتن سمت لویی و دیدن این که اون بچه کل لیوانش رو سر کشیده چشم هاش از حدقه بیرون زد

تیموتی: لووووییییییی! همه رو باهم خوردی؟

لویی سر مست خندید و لیوانش رو روی میز کوبید و هری سمتش برگشت

لویی: تو منو نمیشناسی نه؟ ... بیا با من مسابقه بده!

تیموتی: سر مشروب خوردن؟ ... هرگز!

لویی با نگاه کردن دور و برش دنبال بیلی میگشت تا باهاش مسابقه بده ولی متاسفانه اون دختر دوباره غیب شده بود

لویی: اوه کومان ... من باید با یکی مسابقه بدم!

هری که سر چیزی که تو ذهنش میگذشت دو دل بود بلاخره به حرف اومد

هری: خب با من مسابقه بده!

لویی با ابرو های بالا رفته سمت پسر برگشت و به دلیل الکل توی خونش جسارتش چند برابر شده بود

لویی: با تو؟ ... هری استایل؟ ... من فقط میتونم تورو تصور کنم جوری که لیوان شامپاین توی دستته و دست دیگه تو دور کمر ابویسلی دوسدخترت حلقه کردی و تانگو میرقصی!

تیموتی با استرس بهشون نگاه میکرد منتظر این بود تا هری حرفش رو پس بگیره ولی با چیزی که شنید گوش هاش بالا پریدن!

هری: استایلز هستم! و فقط بمون و نگاه کن لیتل کیتن! ... تیموتی ... ما نیاز به یه شیشه مشروبِ سک به انتخاب خودت و دوتا شات کوچیک داریم!

تیموتی: من ... نه من همچین کاری نمیکنم متاسف_

لکسی: تیمی تو چت شده؟ ... برو اون طرف خودم رسیدگی میکنم

لکسی ناگهان وارد صحنه شد و همونطور که اون پسر رو از پشت بار به بیرون هل میداد گفت

و لویی از همین حالا لبخند پیروزی روی لب هاش بود

لکسی با گذاشتن وسایل مورد نیاز هری روی میز، سمتش خم شد و با عشوه گفت

لکسی: براتون پرش کنم، سِر؟

هری: البت_

لویی: لازم نکرده لکسی خودمون دست داریم!

وقتی اخم ریزی روی پیشونیش بود سمت لکسی داد زد طوری که صداش کاملا واضح به اون دختر برسه

هری: نه لکسی ... لطفا برامون پرش کن!

و این جمله با نگاه عصبی لویی همراه بود

.

.

اون دختر امشب بار ها به سمت لزبین کلاب رفته بود و دوباره به جای اولش برگشته بود, تقریبا بالای 15 دفعه از بارتندر اون قسمت ساعت اومدن استریپر هارو پرسیده بود

و حالا موقعش بود!

توی اون اتاق مخصوص روی یکی از صندلی های نزدیک میله نشست و پاهاش رو از هم باز کرد، چراغ های سالن کمتر شده بودن و اهنگ قطع شده بود

نور قرمز و بنفش توی محوطه پخش بود و استیج و میله خالی

بیلی زنجیر بلندی که از گردنش اویزون بود رو دور انگشتش پیچیده بود و سر انگشت بیچاره ش رو به بنفش شدن میرفت، ولی با شنیدن صدای اشنای دختری از پشت سرش جا خورد و سرش رو بالا اورد و دست از خفه کردن انگشتش برداشت

اریانا: هی تو اینجا چیکار میکنی؟

اهسته و با لبخند گفت و کنارش نشست

بیلی: چرا اومدی اینجا؟

اریانا: دیدم نیستی، از تیموتی پرسیدم گفت احتمالا تو لزبین کلابه، و وقتی دیدم از پله ها پایین میری دنبالت اومدم

اون دختر نمیدونست دقیقا چرا اومده و پیش بیلی نشسته و قراره چه اتفاقی بیوفته

بیلی: الان که فکر میکنم ... اصلا خوب شد اومدی ... کمربندت رو ببند! ... یا باز کن چمیدونم!

با نیشخند گفت و نگاهش رو از اریانا به میله داد

اریانا: ... ها؟

صدای موزیک بلند شد دختری با شنل مخمل مشکی بلند که بخش داخلیش با ساتن قرمز مزین شده بود، درحالی ک یه تقاب سیاه روی چشماش بود و رژ براق قرمزش توی چشم بود وارد شد

پاشنه های بلند کفشش روی استیچ کوبیده میشدن اما صدایی به گوش دخترای توی کلاب نمیرسید

چشم های اریانا از حدقه بیرون زد وقتی نگاه بیلی روی اون دختر قفل بود و لب های گوشتی و بزرگش رو گاز میگرفت

اریانا: هی .. هی هی ما نباید اینج_

بیلی: هیش...

نگاه خسته ش رو به دختر داد و انگشت اشارش رو روی بینی کوچیک اریانا گذاشت

انگشت های باریک و بلندش رو دور اون میله ی نقره ای کشید و پای راستش رو بلند کرد ... اریانا بی اختیار پاهاش رو به هم فشار میداد و مدام دستاش رو توی هم قفل میکرد ... اون به استریپر نگاه نمیکرد، منظره ی رو به روش بیلی بود

زمان دیر میگذشت ولی اصلا متوجه نشد که اون دختر کِی شنلش رو از تنش در اورد

بیلی مدام موهاش رو به عقب هدایت میکرد و بی اختیار سرش به سمت عقب میرفت، الکل توی خونش به بالا تر رفتن دمای بدنش کمک میکرد و اونجا واقعا گرم بود!

چشم های رنگیش روی پاهای براق و کشیده ی دختر بود هر لحظه ارزو میکرد که بتونه اون هارو لمس کنه ... بعد از این که چشم های اون دختر توی چشم ها بیلی افتاد، چند ضربه روی ران پاش، درخواستی برای "لپ دنس" بود

اریانا مست نبود ولی مطلقا متوجه ی اتفاقاتی که داشت میوفتاد نبود، زوج هایی که گوشه و کنار اون سالن کوچیک توی بغل هم خزیده بودن و مشغول بوسیدن همدیگه بودن، یا اینکه دختر هایی که زیر پای هم زانو زده بودن و اون اصلا نمیخواست بهشون نگاه کنه و ... اون استریپر ... داره سمت بیلی و اریانا میاد؟

همونطور که گوشه های ناخونش رو میجوید تک تک حرکات بیلی رو دنبال میکرد ... چقدر بیلی دلش برای این فضا تنگ شده بود

بیلی کمی رو صندلیش صاف تر نشست و پاهاش رو از هم باز کرد، دست راست اون دختر روی شونه ی چپ بیلی رفت و انگشت هاش رو به پشت گردنش هدایت کرد

به ترتیب پاهای براقش رو که روش مقداری اکلیل پاشیده بودن رو دو طرف بدن بیلی قرار داد، و بیلی اونقدر تجربه داشت که بدونه باید دست هاش رو دوطرف صندلیش نگهداره ...

بیلی: گود بیبی گرل

اریانا مرزی با گریه کردن نداشت و بغضش رو قورت داد و سعی کرد به زمین نگاه کنه تا بیلی

نگاه مشکوک استریپر به اریانا افتاد، جوری که اون دختر سرش رو پایین انداخته بود و از خجالت سرخ شده بود

+ تو ... میسترسی؟

اولین حرف از دهن استریپر در اومد در حالی که دست هاش از روی گردن اون دختر پایین تر میومد, و جواب بیلی خالی کردن نفس داغش از بین لب هاش بود

اون دختر با شتاب سرش رو توی گردن بیلی برد و بدون تماسی با پوست داغش، ازش فاصله گرفت

+ تو خودت یه ساب داری مامی! من بهت لپ دنس نمیدم!

وقتی سمت بیلی خم شده بود، گفت و انگشت اشاره ش رو روی خط فک دختر کشید

بیلی: هرزه ی عوضی ...

با نیشخند گفت و میدونست از این صفت خوشش اومد

با برگشتن اون دختر سمت میله، رقص ادامه پیدا کرد ... اریانا باید قبل از اینکه اون استریپر از این برهنه تر بشه از اون محیط خارج میشد

بی اختیار از روی صندلی بلند شد و سمت در خروجی دوید، بیرون رفتن از اون اتاق کافی نبود اون باید کلا از کلاب خارج میشد

با رسیدن به کوچه و حس هوای تازه نفس عمیقی کشید و اشک هایی که گوشه ی چشمش جمع شده بود رو پاک کرد

بی اختیار گوشه ی دیوار روی زمین نشست و زانو هاش رو بغل کرد ... دیدن اون همه چیز برای کسی مثل اریانا اون هم تو یه شب خیلی زیادی بود!

.

.

صدای قهقه های شیرین و مخملیش از بین صدای موزیک و مردم به گوش هری میرسید و همونطور که یکی از دوست هاش رو با انگشت به اون پسر نشون میداد، دست دیگش رو روی دهنش گذاشته بود

سرش رو به هری نزدیک کرد و کلماتش رو کشیده به زبون اورد

لویی: وای اونو ... میبینی هری؟ ... اون دیروز با دوسدخترش ... کات کرد ... نگاه چجوری میرقصه!

هری خندید و چند بار دستش رو روی ران پاش زد

هری: این ... الان نباید توی خیابون سیگار میکشید؟

لویی چند باری سرش رو به چپ تکون داد و دستش رو دور گردن هری انداخت و همونطور که میخندید ادامه داد

لویی: نبودی امروز ... چجوری پشت سر دختره داد میزد فاکر ... نروووو نروووو لوسیییی نرووووو

ادای دوستش رو در میاورد و دست دیگه ش رو که دور گردن هری نبود رو توی اسمون تکون میداد

لکسی: منو صدا کردین؟

لکسی که منتظر یک اشاره از سمت اون دونفر بود تا سمتشون بره، بهشون نزدیک شد

هری که لب هاش رو به بیرون داده بود، با ابرو های بالا رفته به اون دختر که تمام تلاشش رو میکرد تا سمت هری خم شه نگاه کرد

لویی: صدا؟ ... نکردیم ... نمیکنم!

با دیدن عصبانیت چهره ی بیحال و مست لویی, نیشخند چال نمایی زد و سمت دختر برگشت

لکسی به طرز واضحی سعی داشت سینه هاش رو توی صورت هری فرو کنه، پس چطور بود هری این بازی رو ادامه میداد؟

هری: سینه های خوش فرمی داری!

با شیطنت گفت و لیوانش رو به لب هاش چسپوند، لویی اهسته اخم کرد و سمت پسر برگشت اصلا نمیتونست هم واکنش سریع بده، چون معلوم نبود چند تا شات مشروب خورده

اون واقعا همچین حرفی زد؟؟؟ هری استایلز؟

لویی: نگاش نکن!

با اخم غلیظی گفت و لب پایینش رو بیرون انداخت

لکسی که منتظر همچین حرفی از سمت هری بود دستش رو بالا اورد و روی خط فک هری کشید

لکسی: اوه بوی ... خوشت اومده؟

همونطور که نیشخند رو لبش بود و چشم هاش بسته تر از حالت معمولی بودن نگاهش رو روی تن دختر کشید

لویی: به صورتش دست نزن! ... گفتم_نگاش ... نکنننن

جمله ی اول رو سمت لکسی و دومی رو سمت هری داد زد و دو دستی صورتش رو سمت خودش برگردوند

تیموتی که سمت بار میرفت با دیدن لکسی که پیش اون دونفره، فقط یه چیزی به ذهنش میرسید

تیموتی: هی لکسی چیکار میکنی؟ ... میتونی بری من اومدم

هری: چرا؟

وقتی یک تای ابروهاش رو بالا داده بود سمت لویی گفت و لکسی برای تیموتی اخم کرد

لکسی: میزاری کارم رو بکنم یا نه؟

لویی: چون نباید نگا کنیییش!

فعل جملش رو کشید و صحبت کوچیک بین تیموتی و لکسی با هل دادن اون دختر به سمت دیگه ای متوقف شد

تیموتی: ببخشید اگه مزاحمت ایجاد کرد ... میدونین لکسی یکم_ ...

هری که درست توی چشمای ابی رنگ لویی که بخاطر مستی مردمک سیاهش درشت شده بود نگاه میکرد و لویی هم متقابلا به چشم های اون پسر

انگار مسابقه ی بعدی باید بین نگاه هاشون اتفاق میوفتاد چون هیچکدوم قصد قطع کردن این ارتباط چشمی رو نداشتن

تیموتی: ام .. پسرا ... خوبین؟

هری نیشخندی زد و سمت تیموتی چرخید

هری: یکی دیگه بریز برام!

تیموتی: ولی هری ...

لیوانش روی میز کوبید و باعث شد تیموتی راه مخالفت نداشته باشه

لویی لیوان توی دستش رو سر کشید و سر رو به چپ و راست تکون داد و سمت هری که کنارش نشسته بود برگشت

سرش رو خم کرد و به نیمرخ پسر خیره شد ... چرا هر بار که به صورت اون پسر نگاه میکرد، مست یا هشیار فرقی نداشت ... توی دلش برای تک تک اعضای صورتش قند اب میکرد؟

اون خط فک تیز و بینی استخونی خوش فرمش، جوری که لیوان گرد و کوتاه رو به لبهاش چسپوند و سرش رو به عقب خم کرد

نگاهش از گردن هری و سیبک گلوش پایین تر رفت و به دکمه های باز پیراهنش رسید، چرا تا چند دقیقه پیش متوجه ش نشده بود؟ ...

نباید کسی به هری دست بزنه! اون خیلی بی نقصه

نا خوداگاه لب پایینش راهش رو بین دندون هاش پیدا کرد و ... نفس کشیدن سخت بود ... نه این که اکسیژن اون مکان کم باشه و بوی تند الکل توی هوا جریان داشته باشه، نه اینکه سالن گرم باشه و لباس لویی کلفت باشه ... دلیلش هیچکدوم از اینا نبود

لویی: گر.. گرممه ...

همونطور که بزور هوا رو وارد ریه هاش میکرد دکمه اول پیراهن مشکی رنگش رو باز کرد و اصلا متوجه این نبود که چشم های سبز رنگ پسری روش قفله

چهره ی جدی هری روی تک تک حرکات لویی تمرکز کرده بود و هر لحظه گرما رو به بدن پسر کوچک تر منتقل میکرد

تیموتی: لویی!

سمتش داد زد و دستش رو دستش رو سمت صورت لویی دراز کرد

بعد از برداشتن دستمال سفید کوچیکی از زیر میز، از پشت بار بیرون اومد و سمت اون پسر دوید، کنارش ایستاد و پارچه رو روی لب لویی گذاشت

تیموتی: خدای من لویی ... چیکار کردی با لبت؟ ... وای خون اوردیش!

جای زخمی که امروز صبح نایل با فویل روی لب اون پسر درست کرده بود باز شده بود و ازش خون میومد ... هری که پاهاش رو عصبی تکون میداد فکش رو به هم فشار داد لیوانش رو سر کشید

لویی: من ... چیکار کردم .. مگه؟

با حالت بیحالی گفت و تیموتی دستمال رو از روی لبش برداشت و انگشت هاش رو جایگزینش کرد

تیموتی: مگه تو نمیدونستی لبت زخمه؟ ... چرا لبت رو گاز گرفتی اخه؟ ... خدای من نگاهش کن

با استرس میگفت و انگشت شستش رو روی لب پایین اون پسر میکشید و لویی با چشم های خمار به صورت تیموتی که توی نور کم خیلی شبیه هری بود نگاه میکرد

بیلی به اندازه ای حساسیت هری رو سر رابطه ی تیموتی و لویی بالا برده بود که همین حرکت دیوونه ش کنه

با صدای ضربه ی لیوانی که روی میز فلزی بار کوبیده شد سرشون رو بالا اوردن

با محکم ترین حالت ممکن مچ دست ظریف لویی رو گرفت و اون رو از روی صندلی بلند کرد، توی مسیر بین ادم ها رد میشد و براش مهم نبود که تیموتی با صدای بلند چی میگفت و لویی توی راه بالای ده دفعه پاهاش به هم گره خورد

صدای موزیک و نور های سبز و ابی که توی چشماش میوفتادن خونش رو به جوش میاورد

لویی: هری ... هری چیکار میکنی ... عای دستم هری لطفا ... اروم تر ... من ... میوفتم ...

با عجز میگفت ولی گوش هری حتی صدای بلند موزیک رو نمیشنید چه برسه به صدای لویی

بدون حرف اون پسر رو از پله هایی که سمت دیگه ای از سالن بودن بالا برد و با وارد شدن به اون راهرو خالی که دیوار ها و زمینش براق و منعکس کننده ی نور بودن، اون رو محکم به دیوار کوبید و هر دوتا دستش رو دو طرف سرش قفل کرد

با کوبیده شدن پایین تنه ش به مال لویی صدای ناله ی پسر کوچیک تر بلند شد و بی اختیار پلک های هری روی هم افتاد

لویی: عا..عاههه هری ... چیکار_

از بین دندوناش نفس کشید و صورتش رو به مال پسر نزدیک تر کرد با صدایی گرفته تر از هر وقت دیگه ای گفت

هری: چرا اینکارو میکنی لویی؟

لویی: من ... ن..نکن

درست وقتی که هری خودش رو روی برجستگی پایین تنه ی لویی کشید، قدرت تکلمش رو ازش دزدید

هری: من نباید به لکسی نگاه کنم ...

سرش رو توی گردن پسر فرو کرد و نفس عمیقی کشید و تیغه ی بینیش رو روی لاله ی گوش لویی گذاشت

هری: ولی تیموتی به لب هات دست بزنه؟؟؟

حس نفس های گرم پسر روی گوش و گردنش باز هم اختیارش رو ازش گرفت و لرزش پشتش تنها واکنش بدنش به این وضعیت بود

هری: نگام کن!

چشم های لویی رمق باز موندن نداشتن، اون پسر چه انتظاری داشت؟

هر دو تا دستش رو با دست چپش روی دیوار نگهداشت و دست دیگش جایی بین بدن هاشون قرار گرفت و فشار روی دیک لویی رو چند برابر کرد

هری: گفتم نگام کن لویی!

غرید و چشم های ابی لویی که خون افتاده و اشکی بودن توی چشم هاش افتاد

از کی تا حالا لویی اینقدر ضعیف شده بود؟ باید جواب میداد و از تنها خوبی های الکل تو این زمان این بود که جسارت همیشگی لویی رو بهش برگردونده بود

لویی: چیه؟ ... بدت اومد؟

ابرو های هری به هم گره خورد و کمی فشار رو از روی بدن لویی برداشت

هری: من حسودم لویی!

با صدای گرفته و بمش بهش اخطار داد و این باعث شد لویی با صدای بلند قهقهه بزنه

لویی: ببینم ... از کی تاحالا به چیزی که مال تو نیست حسادت میکنی؟

هری کم کم رو به عصبی شدن میرفت و برای کنترل کردن خشمش دندون هاش رو به هم فشار داد و این فقط باعث شد خط فکش برجسته تر بشه

فشار پایین تنه ش به مال لویی رو بیشتر کرد و دست هاش رو محکم تر به دیوار چسپوند

هری: دلم میخواد! باید بهت جواب پس بدم؟

بخاطر برجسته تر شدن دیک هری توی شلوارش، این موضوع برای لویی قابل لمس تر بود و کی گفته اون پسر از اینکار خوشش نیومده؟

چشم هاش رو روی هم فشار داد و برای اینکه فشار هری رو روی برجستگی توی شلوارش بیشتر کنه خودش رو بهش فشار داد

لویی نالید و صدای ناله‌ش هری رو دیوونه میکرد و با فهمیدن اینکه اون پسر قصد همکاری داره، به پایین نگاه کرد و تنها راه حل مغزش برای همچین چیزی، باز کردن دکمه ی شلوار اون پسر بود ... درست وسط راهرو!

بلاخره دست های خسته ی لویی رو ول کرد چون گرفتن اون باسن خوش فرم که از اول شب توی جین های سفید پسر خود نمایی میکرد ایده ی بهتری بود

ازاد شدن دست های لویی با سست تر شدن زانو هاش و احتمال زمین خوردنش یکی بود و هری این رو میدونست، دستش رو روی یکی از لپ های باسنش گذاشت و همونطور که با بدنش لویی رو روی دیوار پرس میکرد با دست دیگه ساسبند های لویی رو پایین انداخت

هری: چرا به لب هات دست زد لویی؟ ...

با باز کردن زیپ شلوار سفیدش دستش رو روی کش باکسر اون پسر کشید، حرارت بدن لویی بالا بود ولی انگشت های هری سرد بودن

لویی: عوه ش..شت ... من مال تو نیستم که بهت ... حساب ... بس بدم!

انگشت های کشیده و سردش رو روی وی لاین پسر کشید و اشک از چشم راست لویی پایین اومد

لویی واقعا سعی می‌کرد خودش رو قوی نشون بده و تمام جسارتش رو توی حرف هاش میریخت، غافل از این که بدنش کاملا خلاف چیزی که نشون میده عمل میکنه

هری: پس من هم میرم صورتمو تو سینه های تپل لکسی فرو میکنم! ... چطوره؟

لویی که از حس دستای سرد هری حتی چشم هاش رو نمیتونست باز نگهداره، با این جمله دستش رو بالا اورد و لبه ی یقه پیراهن هری رو توی مشتش گرفت

لویی: هرگز! ... فکرشم نکن!

هری پوزخندی زد و قصد داشت تا دستش رو از کش باکسر پسر فاصله بده اما لویی بهش اجازه نداد و با یک حرکت دست هری رو درست به داخل باکسرش هدایت کرد

دست های سرد هری با داغی بدن لویی تضاد خوشایندی رو برای هردوی اون ها ایجاد میکرد

درست وقتی هری متوجه موقعیت شد لب پایینش رو به دندون گرفت و اب دهنش رو قورت داد

انگشت های بلند و کشیده اش رو دور لویی حلقه کرد و باعث شد صدای ناله ی لویی درست بغل گوشش شنیده بشه

هری: فاک_

اروم سر انگشت شستش رو روی کلاهک دیک لویی کشید و این باعث لرزیدن بدن لویی شد

سرش رو کنار سر لویی گذاشت و طوری که لب هاش لاله ی گوش اون پسر رو لمس کنن زمزمه کرد

هری: وقتی من اجازه ندارم به لکسی نگاه کنم ... چرا اجازه میدی تیموتی بهت دست بزنه؟

لویی: ش‌..شت ... دستات ... یخه!

هری: جواب بده، لو!

با لحن صدای هری و حرکت اهسته ی دست سردش، تیله های آبی لویی به عقب برگشتن و برای بار چندم کنار گوش هری نالید

لویی: ممم ... اصلا ... فاک ... د..دلم خواست!

هری با برگردوندن صورتش، تیغه ی بینیش رو روی گونه ی استخونی لویی کشید و با فاصله ی کم از صورتش، به چشم های براق از اشک لویی نگاه کرد

هری: خیلی حرف میزنی!

دیکش رو توی دستش فشار داد برای بار دوم، هر‌دوتا دست لویی رو با دست آزادش بالای سرش قفل کرد

لویی کمی بیشتر خودش رو توی دست هری جلو عقب کرد و نفس داغش رو بین صورت هاشون خالی کرد

لویی: عا..عاه ... اگه میتونی ... خفم کن!

چشم های هری خون افتاده بود و باید بگم هری که مست میشه کاملا غیر قابل کنترل میشه

هری: گفتی به کجات دست زد؟ ...

نگاهش رو به لب های زخمی لویی که بخاطر گاز گرفتن های متعدد توی همین چند دقیقه قرمز شده بود، داد

دست های لویی رو آزاد کرد و لب هاش رو به لب های باریک و زخمی لویی رسوند

لب پایین پسر کوچیکتر رو توی دهنش کشید و طعم آهن رو توی دهنش حس کرد

لویی درست مثل کسی که سال ها تشنه مونده باشه و حالا به آب رسیده باشه، شلخته و سریع لب های هری رو میمکید و اهمیتی به زخم لبش که میسوخت نمیداد

دست هاش رو بالا اورد و روی سینه ی پهن هری کشید و پوست داغ بدنش رو لمس کرد

دست های هری که حالا گرم تر شده بودن، روی دیک برجسته ی لویی جلو عقب میشد

هری میخواست تا رد انگشت های تیموتی رو از روی لب های لویی پاک کنه و انگار که اون پسر هم دوست داشت تا جای انگشت های تیموتی با بزاق هری پاک بشه

تمام گرمای بدن لویی توی دست های هری جمع شده بود و مرزی با اومدن نداشت، هنوز دستش نیپل های برجسته ی هری رو لمس نکرده بودن که صدایی باعث شد تمرکزِ نداشته شون بهم بریزه!

لیام: داری چه غلطی میکنی هری!

.
.
.
لیام پدر سگ.
بیاین اینجا فوحش بدین!

خانوما داداشا، نظرتون؟
حس میکنم دیگ بوک رو دنبال نمیکنن خیلیا اصلا بد جور در و دیوار آپ هام تار عنکبوت بسته

مارو دور نندازید اونقدرام بدرد نخور نیستیم ب موسی :")

و این که در آخر
خیلی دوستتون دارم، ممنونم که وقت میذارین میخونین، ماچ و بوس فراوانننننننن💫🌻

Continue Reading

You'll Also Like

157K 16K 34
لب هایی که به روی هم لغزیدند و عشق خلق شد! شاید تمام این لغزش ها و بوسه ها، تنها در امتداد جوهر مشکی رنگ پسر، رخ داده بود.. _ _ _ _ برای بدست اوردن...
52.1K 13.4K 29
تو به آفتاب گرم فلوریدا پناه بردی و من به سرمای برف های ونکوور ~~~ • ~~~ • ~~~ • ~~~ • ~~~ - بابا، میشه این یک بار رو فرار نکنی؟! - من فقط به یکم فاص...
41.7K 6.4K 16
- با من ازدواج کن ژنرال. - این یه دستوره سرورم؟! چی میشه اگه بیشترین اختیار رو در کشور داشته باشین اما نتونین کاری انجام بدین به خاطر تبعیض‌های جنسیت...
38.9K 5.7K 25
جونگ کوک امگای پرتقالی قصه‌مون ، روی یکی از دانشجوهای آلفای کلاسش کراش میزنه پس دست به کار میشه و طبق چیزهایی که توی فن فیک ها خونده بود ، تصمیم گرفت...