"برای معرفی شخصیت هامون شاید بهتر باشه ویژگی ها رو کنارشون بنویسیم..سخته ولی شاید کارمونو آسون تر کنه."سان گفت و به دفترشون اشاره کرد.
هر سه تاشون به جز کیومی توی حیاط زیر درختا نشسته بودن.
وویونگ بعد از مدتی دوباره به جو به وجود اومده بین سان و اون پسر فکر میکرد.
چرا کیومی رفته بود تا راجب پروژشون اطلاعات بیشتری بگیره؟
چرا وویونگ ساکت مونده بود و گذاشته بود سان حرف بزنه که تمام توجهشون به اون باشه؟
"میرم نوشیدنی بگیرم."وویونگ زمزمه کرد و بلند شد.
"اوه؟..زود برگرد."سان اول متعجب شد و بعد سرشو برای وویونگ تکون داد.
وویونگ لبخند کوچیکی زد و سمتش خم شد و پیشونیشو بوسید.
توجه بقیه رو جلب میکرد و باعث میشد فکر بدی راجبشون کنن؟به هیچوجه اهمیت نمیداد.
اون فقط میخواست به سان عشقشو ابراز کنه و صد البته..به یو سونگهو بفهمونه سانی که جلوش نشسته بود به خودِ وویونگ تعلق داشت.
خودش بهتر از هر کس دیگه ای میدونست نباید اونا رو تنها میزاشت ولی اگر تنها بودن خودش باعث میشد کمی از فکرِ سان در بیاد پس اینکارو میکرد.
چند تا نوشیدنی گرفت و بعد از چند دقیقه پیششون برگشت.
البته این فکری بود که خودش میکرد.
قرار نبود این اتفاق بیوفته.با خوشی پیششون برگرده و بفهمه هیچکدومشون با هم حرف نزده بودن؟امکان نداشت.
وقتی نزدیکشون بود متوقف شد و بلاخره تونست حرف سونگهو رو بشنوه.
"هیونگ راستش من..ازت خوشم میاد."
وویونگ نمیتونست انکار کنه میدونست قرار بود این اتفاق بیوفته.البته!سان زیادی عالی بود و به اون پسر حق میداد که عاشقش شه.
ولی وویونگ نمیدونست چرا..چرا اینقدر بدشانس بود؟چرا سان چیزی نمیگفت؟
چرا نمیگفت وویونگ عاشقش بود؟چرا نمیگفت وویونگ منتظرش بود؟چرا هنوزم داشت نادیدش میگرفت؟
وقتی سان لبخند زد وویونگ دیگه نتونست به ایسته.این دومین بار بود که اونقدر سریع میدوید.
اولین بارش وقتی بود که سان تصادف کرده بود و الان فقط داشت فرار میکرد.به کلاس برگشت و وسایلشو جمع کرد و از مدرسه بیرون رفت.
هنوز کلاساش تموم نشده بود ولی اون نیاز داشت که دور باشه.
در واقع باید به راهش ادامه میداد و مشتی توی صورت سان میکوبید و صورت بی نقص و خوشگلشو کبود میکرد.اون به چه جرعتی قرار بود عشق سونگهو رو قبول کنه؟
با اینکه وویونگ اصلا مطمئن نبود سان چه جوابی داده بود.مطمئن بود از استرس نمیتونست همونطور گوش بده.
میخواست فقط خودشو توی اتاقش قایم کنه و منتظر سان بمونه که براش توضیح بده..میخواست بشنوه که قبولش نکرده بود.
افکار احمقانه ای داشت.چرا سان بازم باید مثل قبلا همه چیز رو بهش توضیح میداد و خیال وویونگ رو راحت میکرد؟
وویونگ باید خودش ازش میپرسید!ولی گفتنش آسون بود..
وویونگ حتی جرعت روبرو شدن باهاش رو نداشت.قلبش هنوزم محکم میتپید و میل شدیدی به گریه کردن داشت.
با تاکسی به خونه برگشت و با اینکه تنها توی خونه بود ولی به اتاقش رفت تا بهتر بتونه فکر کنه.
یعنی فرار کردنش اشتباه بود؟باید مستقیما اعتراف اون پسر رو خراب میکرد و میگفت که سان متعلق به اون بود؟با اینکه سان حتی خودِ اون رو هم قبول نکرده بود ولی وویونگ میدونست به عنوان یه دوست حقِ رد کردن اون پسر رو از طرف سان داشت.
چرا وقتی اون نمیتونست سان رو داشته باشه پسری دیگه قرار بود اون رو داشته باشه؟
از تصور رابطشون دندوناشو روی هم فشرد.
قرار بود پیشونی سان رو ببوسه؟قرار بود موهاشو نوازش کنه؟از پشت بغلش میکرد و دستشو دور کمر باریکش حلقه میکرد؟
سان قرار بود..به اون پسر رقصیدن رو یاد بده؟..جلوی اون گریه میکرد؟
اگر اون پسر گریش مینداخت چی؟اگر سان رو اذیت میکرد چی؟
فقط با تصور گریه ی سان آتیش گرفت.با خشم بلند شد و کیفش رو باز کرد و کاری که نباید میکرد رو انجام داد.
احمقانه بود..درست مثل کارای قبلش اینم احمقانه بود ولی وویونگ چیزی حس نمیکرد.
نمیدونست اگر درست بود یا غلط..فقط چون سان در جواب اعتراف اون پسر لبخند زده بود و..شاید..قبولش کرده بود!
••
سان حتی بعد از رفتن سونگهو هم منتظر وویونگ نشسته بود.
وویونگ گفته بود برای چند لحظه قرار بود بره نوشیدنی بگیره ولی چرا دیر کرده بود؟
گوشیشو درآورد و بهش زنگ زد.چند بار زنگ زد ولی وقتی وویونگ گوشیشو برنداشت بلاخره بهش مسیج داد.
"چرا برنگشتی؟؟چیزی پیش اومده؟؟"
"وویونگا؟"
"برگشتی توی کلاس؟"
"پس منم برمیگردم."
وویونگ مسیجش رو میخوند ولی جواب نمیداد.آهی کشید و به کلاس برگشت ولی نه وویونگ بود و نه حتی وسایلاش.
برگشته بود خونه؟
دوباره گوشیشو درآورد و به مسیج دادن ادامه داد.وویونگ تا کی قرار بود نادیدش بگیره؟
"برگشتی خونه؟؟"
"باید به منم میگفتی! میتونستیم با هم جیم بزنیم!!"
"وویونگا!!چرا تنها رفتی؟؟"
"چیزی شده؟"
"نمیخوای باهام حرف بزنی؟"
"کار اشتباهی انجام دادم؟"
"میخوای همش نادیدم بگیری؟"
انگار همینطور بود.وویونگ قرار بود نادیدش بگیره.با اینحال تمام مدت کلاس از فکرش بیرون نرفت.
چرا وویونگ نادیدش میگرفت و چرا بدون اون و یا حتی بدون اینکه خبری بده تنها برگشته بود.
یعنی واقعا سان کار اشتباهی انجام داده بود؟
اشکالی نداشت!سان بعدا به حسابش میرسید.
ولی سان هیچوقت نمیدونست روز بعد قرار بود چطور ناامید شه.اون به هیچوجه نمیدونست چه اتفاقی قرار بود براش بیوفته..
از دست دادن وویونگ براش یه کابوس بود..
ولی انگار برای همیشه هم نمیتونست از دست کابوس هاش فرار کنه!
••
اون روز با حس بدی بیدار شد.
وویونگ هنوز نادیدش میگرفت و سان حتی نمیدونست چرا اون شب نتونسته بود درست بخوابه.
با خستگی خودشو با موتورش به مدرسه رسوند.توی راهرو کیومی رو دید و باعث شد به ایسته.
"وویونگ نیومده؟"آروم پرسید و باعث شد کیومی متعجب شه.
به نظر ناراحت میرسید.
"تازه اومدی و فقط میخوای اینو بدونی؟"کیومی پرسید و سان شونه هاشو بالا انداخت.
امیدوار بود دلیل ناراحتیش همین باشه..نه اینکه گوشیشو دربیاره و عکسی رو نشونش بده که باعث شه تقریبا قلب سان از تپیدن به ایسته.
"امروز صبح این صحنه رو دیدیم..نه تنها من بلکه کل مدرسه.خبر..نداشتی؟"کیومی آروم پرسید.
سان با تردید گوشی کیومی رو گرفت.ادیت نبود؟چشماش درست میدید؟
وویونگ واقعا..اون دختر رو قبول کرده بود؟..اون..جواب سان رو نداده بود و تمام روز اونو نادیده گرفته بود ولی باید اونروز در حالی که با اون دختر دستاشون توی هم قفل شده بود عکساشونو میدید؟
"نه.خبر نداشتم."سان گفت و گوشی کیومی رو بهش پس داد.
"میخوای باهاش حرف بزنی؟"کیومی با تردید پرسید و انگار که از عکس العمل سان نگران بود بهش زل زد.
سان خمیازه ای کشید و وارد کلاس شد.
"نه.خستمه.کمی میخوابم وقتی معلم اومد بیدارم کن."
و سان سرشو روی دستاش روی میز گذاشت و چشماشو بست.
کیومی با تعجب بهش خیره شد.فکر میکرد بین وویونگ و سان احساساتی وجود داشته باشه..ولی سان زیادی آروم نبود؟
شاید هم اون اشتباه میکرد..انگار وویونگ واقعا به سان اونقدرا هم علاقه نداشت.
کیومی هم سر جاش نشست و ناامید از اینکه نمیتونست دو تا ویژوال رو با هم شیپ کنه کتابش رو باز کرد.
ولی برعکس چیزی که کیومی فکر میکرد سان آروم نبود.
قلبش به شدت میتپید و فقط با چشمای گرد به پنجره خیره شده بود.
اون همین الانشم تنها کسی که داشت رو از دست داده بود..پس چطور میتونست آروم باشه؟
••
"میتونم تحمل کنم.میتونم تحمل کنم..من همیشه منتظر بودم بلاخره از کسی خوشش بیاد..پس چرا..چرا نمیتونم تحمل کنم؟"
سان میخواست به کلاس برگرده ولی نمیتونست خودشو مجبور کنه که دستشو سمت دستگیره ی در دستشویی ببره.
بلاخره گوشیشو درآورد و شروع به نوشتن مسیج کرد.
"لطفا..میشه بیای دنبالم؟"
امیدوار بود خواهرش اونو دور ننداخته باشه.
ولی وویونگ واقعا اونو دور انداخته بود؟سان به رفتارش عادت داشت!اون قبلا از طرف وویونگ با بی محلی زیادی روبرو میشد ولی این فرق میکرد.
درسته..سان عشق وویونگ رو قبول نکرده بود!اونو بی جواب گذاشته بود..
ولی وویونگ حق نداشت اونو اینطوری شوکه کنه!اون نمیتونست یه روز باهاش خوب باشه و روز بعد اعتراف یکی دیگه رو قبول کنه و سان رو دور بندازه.
وقتی گوشیش زنگ خورد از افکار ناراحت کنندش خارج شد و گوشی رو جواب داد.
"نونا؟"
"سانا..مدرسه ای؟؟چیزی شده؟؟"
"نه."
خواهرش بعد از مکثی کوتاه بلاخره جوابشو داد.
"چند دقیقه ی دیگه میرسم."
و قطع کرد.
سان نفس لرزونش رو بیرون داد و به دیوار تکیه داد.
واقعا چیزی نشده بود؟معلومه که شده بود!سان حالش خوب نبود!نمیتونست خوب باشه!داشت خفه میشد!
مگه سان برای وویونگ کافی نبود؟
صبر کن..سان اصلا حق نداشت راجبش فکر کنه یا ناراحت باشه!
احساس مریضی میکرد چون خوب نخوابیده بود!و دلیل دیگه ای وجود نداشت!
هیچ دلیل دیگه ای وجود نداشت!
از دستشویی خارج شد و توی آینه ی جلوی شیر آب به خودش خیره شد.
دلیلی برای ناراحتی وجود نداشت..پس چرا..لباش فرم گریه گرفته بودن؟
به سرعت دستشو سمت شیر آب برد و چند بار به صورتش آب پاشید.
گوشیشو دوباره برداشت و مسیجی برای سونگهو نوشت.
بعد از چند دقیقه کاری که ازش خواسته بود رو انجام داد.کیفشو براش برد و همدیگه رو توی راهرو ملاقات کردن.
"هیونگ..کیفت.مطمئنی حالت خوبه؟"سونگهو آروم پرسید و با دقت چهره ی سان رو تحلیل کرد.
"آره من خوبم.فقط کمی خستم.ببخشید که گفتم کیفمو بیاری.نمیتونستم با معلم روبرو شم.میدونی که چقدر سختگیره."سان آروم گفت و کیفشو ازش گرفت.
با اینکه معلم کسی نبود که سان ازش دوری میکرد.اون فقط نمیتونست وویونگ رو ببینه چون ممکن بود همونجا به باد کتک بگیرتش.
"پس منم متاسفم که اینکارو میکنم."سونگهو زمزمه کرد و خودشو به سان نزدیک کرد و اونو توی بغلش کشید.
سان بدون اینکه به سونگهو اهمیتی بده اخم کوچیکی کرد. توی ذهنش سر وویونگ داد میکشید و اونو میزد.
حس میکرد بهش خیانت شده بود..ولی کسی نبود که اینو بشنوه.
سان نمیتونست به هیچکس بگه..شاید برای همین بود که حالش خوب نبود.
از طرفی هیچکدومشون متوجه ی فرد دیگه ای نشدن که پشت دیوار ایستاده بود و تماشاشون میکرد.
وویونگ قصد اونجا ایستادن رو نداشت ولی با نبودن سان هم نمیتونست آروم باشه.
دنبال سان میگشت و با دنبال کردن اون پسر بلاخره تونست سان رو ببینه.سان داشت میرفت؟
اصلا چرا..توی بغل سونگهو بود؟
و چرا وویونگ اهمیت میداد؟اون با قبول کردن دو یون قرار بود سان رو فراموش کنه.
چون به هر حال سان هم میخواست سونگهو رو قبول کنه.
هاه..احمقانه بود.خودش خوب میدونست اون و سان فقط داشتن کارای احمقانه میکردن ولی نمیتونست متوقفش کنه.
اون حتی نمیتونست نگاهشو از سان بگیره.
نمیتونست چشمای سان رو که زیر موهاش مخفی شدن ببینه..ولی امیدوار بود سان به هر چی فکر میکرد..
وویونگ جزو گزینه هاش باشه.
••
این قسمت گریم میاد:')
ناراحت کننده بود..
بیاین تو کامنتا هممون همدردی کنیم برای سان:')
منتظر ووت و کامنتای خوشگلتونم♡
بوس~
••