"yugen"

By za_v1995

10K 1.7K 812

یوگن(yugen) یه کلمه ژاپنی هست که معنیش احساس رازآلوده، مثل احساست وقتی به آسمون نگاه میکنی و یهو ماه از پشت ا... More

part1
part 2
part3
part4
part 5
part 6
part 7
part8
part 9
part 10
part 11
part12
part 13
part 15
معرفی شخصیت ها
part 16
part 17
part 18
part 19
part 20
part 21

part 14

317 66 13
By za_v1995

" هیونگ خواهش میکنم بزرگ شو، اگه عفونت کنه چیکار کنیم؟"

جونگکوک همونجور که به اصرار خودش درحال پماد زدن روی زخم پای تهیونگ بود، به جینی که پشتش روی مبل نشسته بود غر میزد

"تقصیر خودتونه که بهانه میدید دست آدم، اون از خونه ، اونم از صبح که تو اون وضع بغل هم بودید، قبول کن تو هم بودی وسوسه میشدی، بعدشم زخم شمشیر نیست که عفونت کنه، ی خراشه"

جین با تخسی گفت و کانال تلویزیونو عوض کرد

جونگکوک پوزخندی زد و گفت

" من تا این حد عقلم میرسه که تابو با اون شدت هل ندم که دو تا بدبخت خواب با کله بیوفتن تو استخر، شانس اوردیم سنگ کوب نکردیم"

شونه بالا انداخته شده جین رو در جواب این حرفش ندید و با جلو بردن سرش شروع به فوت کردن روی زخم پسر بزرگتر کرد که از صبح تو خودش بود

با عقب کشیده شدن یهویی پای پسر سرشو بالا گرفت و به تهیونگی که ایستاده بود نگاه کرد
انگار دستپاچه شده بود

"مم.. ممنون کوکی... کافیه دیگه خوبه.."

بدون اینکه نگاهشو از چشمای در حال فرار پسر بزرگتر بگیره بلند شد و جلوش وایستاد

" خواهش میکنم کاری نکردم"

با حرکت سریع پسر به سمت بیرون، با تعجب ابرو بالا انداخت و تو ذهنش دنبال علت این حالش گشت
.
.
.
خودشو به سرعت به بیرون از سالن رسوند و نفس حبس شده شو بیرون داد

" نه امکان نداره... همچنین چیزی نمیتونه اتفاق بیوفته... اون جونگکوکه لعنتی... دوباره نفس عمیقی کشید و چشماشو بست...با تصویر گردن سفید و خط فک تیزی که تو خواب و بیدار با بالا اوردن سرش دیده بود و بعد لبای غنچه شده خوشرنگی که پشت پلکاش نشست چشماشو به سرعت باز کرد، داد کلافه ای کشید و به سمت اصطبل رفت

با دیدن جیمین که مشغول نوازش اسبش بود، سعی کرد خودشو جمع و جور کنه و ضایع بازی درنیاره، سمت فانتوم رفت و اونو از اتاقک بیرون آورد

با برگشتن سرش متوجه نگاه خیره جیمین روی خودش شد، بعد از صبحونه ندیده بودش، البته تو اون مدتی هم که بقیه در حال شوخی و چرت و پرت گفتن در مورد کنار هم خوابیدن خودش و جونگکوک بودن، اون کاملا ساکت بود و با نگاه ناخوانایی نگاهشون میکرد، دقیقا مثل همین نگاهی که الان داشت

" ته میشه صحبت کنیم؟"

" چیزی شده چیم؟ ی جوری شدی"

افسار اسبشو گرفت و جلوتر از تهیونگ سمت بیرون رفت

" نه فقط میخوام باهم سواری کنیم و حرف بزنیم"

فکرش مشغول بود، مشغول جمله دیروز جیهوب، جمله امروز صبح جین که میگفت انگار ی کاپل گی تو گروهشون دارن، مشغول دوتا پسری که دوباره تو بغل هم خوابیده بود اونم تو حالتی که سر تهیونگ تو گردن جونگکوک گم شده بود و دست پسر کوچیک تر دورش حلقه شده بود، وایبی که میدادن همون کاپل گی ای بود که جین میگفت نه دوتا دوست عادی!!!

نمیدونست قراره چطور به تهیونگ بگه که نگرانه، نگران نگاهای عمیق و حرکاتی که اون دونفر نسبت به هم دارن!!

واقعیت اینه که از همون لحظه اولی که جونگکوک بینشون اومده بود این چیزا رو میدید ولی جیمین همرو پای دوستی و شوخی گذاشته بود
.
.
.
با فاصله زیادی که از مزرعه گرفته بود حالا آروم کنار هم در حال سواری بودن، نگاهی به تهیونگ که انگار تو فکر بود کرد و کلماتی که تو ذهنش بار ها به هم ریخته و مرتب کرده بود به زبون آورد

"ته، من نمیخوام فکر کنی که قصد دخالت تو زندگی شخصیت یا مسائل مربوط بهت رو دارم، هیچوقت فکر نمیکردم همچین چیزی رو ازت بپرسم ولی تو... مکثی کردو سرشو پایین انداخت... تو گی ای درسته؟"

سر تهیونگ به آنی سمتش برگشت، وقتی پسر بزرگتر گفته بود میخواد حرف بزنن احتمال هر چیزی رو میداد الا این مورد،

سر پسر کناریش پایین بود، انگار فشار زیادی به خودش اورده بود تا اینو بپرسه، تا اینجا مشکلی نبود اون و جیمین راحت تر از این حرفا بودن، سوال بعدی پسر نگرانش میکرد

ذهنی رو که در حال جدال برای فراموش کردن ممنوعه تو دلش بود رو هوشیار کرد تا درست منظور جیمین رو بفهمه

" خب اره یعنی من خب... گرایشم اینطوریه"

جیمین هنوزم نگاش نمیکرد و با سری پایین در حالی که افسار تو دستش رو فشار میداد حرکت میکرد

"در مورد جونگکوک... یعنی تو و اون چیزی بینشون هست... حسی بهش داری؟"

شوک بزرگی بود، مثل این بود که جیمین درگیری ذهنیشو فهمیده باشه، اگه قبل از امروز صبح این حرفا رو میزد جوابش کاملا مشخص بود، اما الان خودشم نمیدونست چی به چیه ولی خب نمیتونست جیمینو حساس تر از این کنه، نقاب شوخ و بی خیالیشو روی صورتش زد و نقش بازی کرد، کاری که توش ببشترین مهارت رو داشت

" جیمینا پس تو هم فهمیدی! راستش منو جونگکوک ... ینی چطور بگم ما عاشق هم شدیم... چیزی نبود که براش برنامه ریزی کرده باشیم کاملا یهویی اسیر عشق هم شدیم، الان راستش داریم به ازدواج فکر میکنیم "

جیمین نفس نمیکشید، امکان نداشت
تهیونگ چطور اینکار رو کرده بود، یعنی جونگکوک هم گی بود؟ مگه از رابطه قبلیش آسیب ندیده بود پس الان چطور میتونست بگه عاشق شده و به ازدواج هم فکر میکنه ، نباید محتاط تر باشه؟... نمیخواست به این فکر کنه که هنوز جونگکوک رو خوب نمیشناسن ....

سرشو بالا آورد تا همه اینارو به زبون بیاره اما چشمایی که شیطنت ازشون میبارید، لبی که لبخند بزرگ روش حالا تبدیل به خنده های بلند و سرخوشانه شده بود، زبونشو بند آورد وباعث تعجبش شد

" بیخیال چیمی، من گرایشم به پسراست، درست ولی قرار نیست همین که بغل ی پسر خوابیدم یا بغلم خوابید یا عمیق نگاهم کرد یا نوازشم کرد یا حتی لباشو غنچه کرد بخوام عاشقش شم
اگه اینطوری بود که باید خیلی وقت پیش با خود تو ازدواج میکردم، غیر از اینه؟"

نمیتونست بگه خیالش راحت شده، هنوز دلشوره  چیزایی که دیده و شنیده بود تو دلش بود ولی خنده های سرخوشانه پسر بزرگتر که داشت شیطنتای خودشون رو یاد اوری میکرد باعث میشد فکراشو عقب بزنه و بیخیالشون بشه

" راستی چیم اگه ی روز واقعنی عاشقت بشم چیکار میکنی؟"

با تصور همجین چیزی صورتشو جمع کرد و غرید

" اهه حالمو بهم نزن، واقعا برام عجیبه که ممه های گرد خوشگل و باسنای پر و سفید و از همه مهمتر، وا... "

" باشه باشه... ادامه نده فهمیدم استریت ترین ادم جهانی "
.
.
.
"کوکی‌.. دوکی.. کوکی.. دوکی.. دیم دوممم دیرومممم ..‌. دیم دووومممم دیرووووم... هی کوک کجایی؟"
سمت جیهوپی برگشت که با لبخند نگاش میکرد و مثل خودش ساق دستاشو از نرده های محوطه تمرین آویزون کرده بود

"هیچی هیونگ، داشتم فکر میکردم"

"نگران نباش کوکی دوکی ، یا خودش میاد یا نامه ش"
خندید و تو دلش گفت

" بهتره خود عوضیش هر چه زودتر برگرده"

" کوک، تو دوست دختر داری؟"

با تعجب نگاهی به پسر انداخت و گفت

" نه ندارم"

"پس دوست پسر داری؟"

خب انگار ی خبرایی بود پس سعی کرد با احتیاط بیشتری جواباشو انتخاب کنه

" نه هیونگ هیچکدومو ندارم، چرا میپرسی؟"

" همینجوری فقط برای اینکه بیشتر بشناسمت معمولا باید همون اولین بار این چیزا رو بپرسم نمیدونم در مورد تو چرا تا الان نپرسیده بودم" خنده بامزه ای کرد و با برگردوندن سرش یهو گفت

" عه اونا ته و چیم نیستن؟"

با تعلل نگاهشو از جیهوپ گرفت و به دوپسری که در حال شوخی و خنده به سمتشون میومدن داد، کل نگرانیش از بابت سوالای پسر کناریش با دیدن خنده های مستطیلی که دلشو میبرد از بین رفت و چشماش ستاره بارون شد

" پسرااااا همگیی کونتونو بردارین بیایین ناهار..."

با داد بلند جین و پشت بندش غر غرایی که به نامجون میکرد قبل از رسیدن سوارکارا بهشون خواست سمت داخل بره وقتی حس کرد جونگکوک پشتش نمیاد چند قدم رفته رو برگشت و نگاهش کرد

" اون پسر تو تماشای سوارکار مو مشکی از دست رفته بود"
سری تکون داد و آه آرومی کشید

" انگار وسط ی رمان عاشقانه ایم!!"
.
.
.
بعد از ناهار همه برای استراحت به سمتی رفته بودن، به دنبال تهیونگی که بی خبر و بدون توجه بهش بیرون رفته بود، تو محوطه دنبالش میگشت، نمیفهمید چش شده که از صبح بی محلی میکرد و جوری رفتار میکرد که انگار جونگکوکی وجود نداره ، این حرصشو درمیاورد که جواب شوخیاشو نمیداد، نگاهش نمیکرد و تمام تلاششو میکرد تا برخوردی نداشته باشن، دیشب که همه چی خوب بود...

با پیدا کردن پسر بزرگتر روی تاپ ریلکسی، سمتش رفت و جلوش وایستاد
با حرص تلاش کرد چشمای پسر رو که پایین بود روی خودش بیاره

" چته تهیونگ؟ چرا اینجوری رفتار میکنی؟ من اشتباهی کردم؟"

" نه کوک اشتباهی نکردی... من فقط یکم فکرم مشغوله همین"

" فکرت وقتی به من میرسی مشغول میشه که با همه مثل قبلی و با من سر سنگین شدی؟ یا دلیل کارتو بگو یا این رفتارتو تموم کن"

چی باید میگفت مثلا میگفت
" من دارم از فکر اینکه ی حسایی بهت پیدا کردم میمیرم"
یا مثلا میگفت " فکر بوسیدن لبای غنچه شدت رو نمیتونم از ذهنم بیرون کنم"

تعلل پسر بزرگتر رو که دید سعی کرد کنارش بشینه و با لحن ملایم تری صحبت کنه، نگران لو رفتن هویتش بود، ینی تهیونگ فهمیده بود کیه و اینطوری باهاش رفتار میکرد

" نه نشین کوک، لطفا الان برو ... میخوام تنها باشم"

با دلی که حس میکرد شکسته صاف شد و بدون حرف دیگه ای با نگاهی دلخور از اونجا رفت

تهیونگ بیشتر تو خودش جمع شد و زمزمه کرد

" به مسیح قسم اینبار همه چیز بهم میریزه"
.
.
.
یک هفته از روزی که پسر بزرگتر عوض شده بود میگذشت، انگار تهیونگ روز اول نبود، تمام تلاشش دور بودن از جونگکوک بود و این آزارش میداد ، موقع برگشت از مزرعه نزاشته بود تو ماشین اون بشینه حتی وقتی بقیه گفته بودن هرکی هرجوری اومده برگرده به این بهانه که باید با نامجون صحبت کنه از جونگکوک خواسته بود جاشو باهاش عوض کنه

بعد از اون هم هر بار سعی کرده بود تو موقعیتای مختلف کنارش قرار بگیره پسر بزرگتر یجوری فرار کرده  بود
برای اینکه بتونه وضعیت بینشونو درست کنه و مشکل تهیونگو بفهمه منتظر سفرشون برای ضبط بن وویاج بود ولی برنامه بخاطر شرایط جوی انگلیس کنسل شده بود و فرصت استراحت بیشتری برای پسرا فراهم شده بود تا خودشو برای فن ساینی که هفته بعد برگزار میشد آماده کنن

البته جونگکوک به عنوان عضوی از گروه فنی این مدت رو باید به محل برگزاری میرفت تا آماده سازیارو انجام بدن
مثل الان که تو سالن بود و بعد از انجام یسری کارا برای استراحت روی یکی از صندلی های چیده شده سالن نشسته بود و با غم خاصی مشغول تماشای پوسترای پسری بود که بی نهایت دلتنگش شده بود
با ویبره گوشی تو جیبش بیرون کشیدش و با نگاه به اسمی که روی صفحه بود تماسو وصل کرد

" بله جین هیونگ"

" هی سلام کوکی، کجایی پسر؟ خبری ازت نیست"

" درگیر سالن فن ساینم هیونگ، الانم اینجام"

جین اوهومی کرد و ادامه داد

" کوک بعد از کار بیا اینجا، احتمالا جشن داریم"

لبخندی از زیبایی خنده مستطیلی پسر تو پوستر زد و پرسید

"چه جشنی هیونگ؟ تولد کیه؟"

" تولد نیست، درمورد تهیونگه ولی تولدش نیست، بیای میفهمی، من باید برم کلی کار دارم، منتظرتیم زود بیا"
و بدون اینکه منتظر جواب جونگکوک بمونه تماسو قطع کرد

تلفن قطع شده رو پایین اورد و جلوی چشماش گرفت  با تعجب گفت

" جشنی که به تهیونگ مربوطه ولی تولدش نیست؟... کمی فکر کرد و وقتی نتیجه ای نگرفت با بیچارگی چشماشو با انگشت فشار داد و گفت، اههه لعنت بهت جین خب عین ادم بگو چیه دیگه"

مسئله اینجا بود که خودش تصمیم گرفته بود ی مدت جلوی چشم تهیونگ نره و بهش زمان بده تا همه چیز مشخص شه ولی حالا نمیدونست باید بره یا نه!
.
.
.
پسر بزرگتر بازم همون رفتار رو مخشو داشت تا جایی که جونگکوک رو واقعا از اومدن پشیمون کرده بود
سر میز شام بودن ، تهیونگی که همیشه کنارش یا روبروش مینشست تو دورترین نقطه ازش نشسته بود و مشغول حرف زدن با پسر موطلایی روبروش بود

"کوک بخور دیگه، غذات سرد شد"

سرشو برگردوند و در جواب نامجون سری تکون داد، بهتر بود مثل تهیونگ رفتار میکرد، بی تفاوت نسبت بهش و صمیمی با بقیه

سمت جینی که سر میز نشسته بود کرد و پرسید

" هیونگ گفتی ی جشن داریم ولی قبل از اینکه بپرسم چی زرتی قطع کردی؟ چه جشنی داریم خب؟"

جیهوپ با لبخندی که هیوقت از صورتش کنار نمیرفت دستشو پشت تهیونگی که کنارش بود زد و گفت

" امشب لیست جذاب ترین مردای جهان اعلام میشه و ایشونم تو نامزدای ده تا رتبه برتره"

چشماش بیشتر از این برای گرد شدن جا نداشت، چرا خبر نداشت؟ چرا احتمالشو نمیداد؟ اگه اول میشد چی؟ مطمئننا این برای قلب بی جنبه جونگکوک زیادی بود ...

"بزرگش نکن هیونگ، در بهترین حالت دهمین نفر میشم اونم بخاطر اینکه آرمیا رای میدن"

در کمال تعجب یونگی ای که هیچکس احتمال نمیداد با اون چهره همیشه پوکرش بخواد در این باره اظهار نظری بکنه گفت

" نخیر اینجوری نیست، بجز رای مردم، استاندارد ها و اصول زیبایی شناسی هم ملاکه، من که فکر کنم اول میشی"

چشمای جونگکوک از این حمایت برادرانه یونگی قلبی شده بود
با تکون سر تایید کرد و گفت

" باهات موافقم هیونگ اون جذاب ترین و خوش قیافه ترین مرد جهانه"

اما متاسفانه تهیونگ حواسش نبود تا نگاه شیفته و همراه با تحسین پسر کوچک تر رو روی خودش ببینه..
.
.
.
بعد از شام روی مبلای سفید جلوی tv نشسته بودن تا لیست اعلام بشه
جین با عجله از آشپزخونه بیرون اومد و ظرف بزرگ پاپ کورن رو روی میز گذاشت

" بدون تنقلات که نمیشه جشن گرفت"

نامجون شیشه شراب قرمزی که تو دستش داشت کنار ظرف گذاشت و اصلاح کرد

" بدون مشروب نمیشه جشن گرفت سوکجینا"

همه مشتاقانه به گوینده ای که در حال مقدمه چینی برای اعلام لیست بود گوش میدادن
تنها کسی که اهمیتی به این موضوع نمیداد خود تهیونگ بود که سرش تو گوشی بود و با دقت چیزی رو تماشا میکرد 

" ببیندگان عزیز لیست جذاب ترین مردان و زنان امسال در مجله people منتشر شده ، معرفی کوتاهی از ده نفر برتر رو خواهیم داشت

بعد از اعلام لیست زنان که نفر اول  اسکارلت جوهانسون بود صدای شادی نامجون بلند شد، تعظیم نمادینی به عکس اسکارلت کرد و گفت
" کاملا معلوم بود بانو اسکارلت اول میشه، با اون همه کمالات"
خنده بقیه اعضا بلند شد و اینبار استرس از نگاهای خیره شون مشخص بود
لیست مردان از دهمین نفر شروع شده بود و بالا میومد ، با هر عددی که بالاتر میرفت جو آروم تر و نگاها خیره تر میشد
در نهایت سه عکس کنار هم روی صفحه قرار گرفت که تهیونگ هم بین اونا بود
" جذاب ترین مرد امسال از بین کیم تهیونگ، کریس همسورث و رایان رینولدز کسی نیز جز ... همزمان با اعلام گوینده فریاد از شوق پسرا بالا رفت
"کیم تهیونگ"
خنده ها از صورتشون پاک نمیشد و هر کدوم چیزی درباره انتخاب درست و جذابیت تهیونگ میگفتن ولی اون پسر همینطور که سرش تو گوشی و اخمی بین ابروهاش نشسته بود هیچ ریکشنی نشون نمیداد

" فاکینگ تهیونگ چی تو اون هست که ما گلومونو پاره کردیم ولی تو انگار اصن اینجا نیستی"

خنده بدجنسی کرد و نگاهی به جیهوپ انداخت، هر دو همزمان سری برای هم تکون دادن و داد زدن

" حملهههه"

جونگکوک با تعجب سعی میکرد صحنه روبروش رو که پنج تا نره غول روی تهیونگ پریده بودن و به این شیوه داشتن بهش تبریک میگفتن رو هضم کنه، صدای خفه تهیونگ که بین خنده هاش ازشون میخواست پاشن رو میشنید

" اخخ.. پهلوم سوراخ شد... هیونگ پامو شکستی... تورو..خداا.. قلقلک..نده..بسههه پاشیدد"

"هی کوک چرا خشکت زده، نمیخوای تبریک بگی "

با صدای نامجون حواسش جمع شد و با خنده ای که روی لبش نشست سمتشون رفت و روشون پرید
چرا که نه، بجای تلاش برای فهمیدنشون باهاشون همراهی میکرد، اینجوری باحال تر بود

صدای آخ پسرا و بلند تر از همه تهیونگ تو گوشش پر شد و خندشو بلند تر کرد
.
.
.
" لعنت به همتون، فکر کنم کمرم داغون شده... جای انگشتاتون تو پهلوهام درد میکنه... جیمین عوضی داشتی قلقلک میدادی یا سوراخم میکردی
یونگی هیونگ از تو بعید بود... گوشمو چرا گاز میگرفتی؟ گربه ای چیزی هستی؟"

صدای خنده پسرای دیگه که هر کدوم سمتی دراز کشیده بودن بلند شد

جیمین چرخی زد و گفت

" تقصیر خودت بود عین ادم داشتیم بهت تبریک میگفتیم، سرتو کرده بودی تو گوشی"

دستشو دراز کرد و گوشی افتاده پایین مبلو برداشت
کمی باهاش ور رفت و بعد دکمه پلی ی فیلم رو زد

" معرفی میکنم شین کانگسو، دوست و همکلاسی قدیمیم"

همه خودشو جلو کشیدن تا فیلم رو ببینن
پسر داخل فیلم مثل عقده ای ها حرف میزد ، از دوران مدرسه و همکلاسی بودن با تهیونگ میگفت و ادعا میکرد از تهیونگ خیلی بهتره و اون جراحی پلاستیک انجام داده و نمیتونه جزو گزینه های جذاب ترین مردان جهان باشه

" میتونی بیای سرشو بخوری به کوری چشمت اول شد دیکهد"

با جمله حرصی که جونگکوک روبه پسر تو فیلم گفته بود، نگاه متعجب همه روش برگشت، اینا حرفای همون جونگکوک معصومشون بود!!
جوری عصبانی بود که اگه اون پسر جلوش بود قطعا زنده از زیر مشت و لگداش بیرون نمیومد،

"عقده ای روانی"

"ته واقعا با این خز و خیل میگشتی؟"

"من اونموقع کجا بودم که تو با این دوست بودی؟"

"کسشعراشو گفت دیگه ببندش"

با جمله یونگی گوشیشو کنار گذاشت و گفت

"ی زمانی بهترین دوستم محسوب میشد، همه جا باهم بودیم ، تصمیم گرفت اودیشن بده و من برای حمایت ازش اومدم ، کارکنا و استفایی که بودن گفتن منم ی امتحانی بکنم، برای سرگرمی قبول کردم و با اینکه احتمالشو نمیدادم قبول شدم و اون حذف شد، بعد از اون رابطه شو با من کم و کمتر کرد و بعد از ی دعوای حسابی کلا رفت تا به امروز که دوباره سر و کلش پیدا شد"

" به درک حالا مثلا چه غلطی میخواد بکنه، بیخیال ته همین مونده بشینی غصه عوضی بودن اینم بخوری"

نامجون همینطور که بلند میشد گفت
تو گیلاسای ظریف و بلند مشروب ریخت و دونه دونه دست پسرایی که بلند شده بودن داد
گیلاس خودشو به سمتشون گرفت و گفت

" به سلامتی ورلد واید هندسام کیم تهیونگ"

قبل از اینکه صدای تایید بقیه بلند بشه جین معترض گفت

"هی هی اون لقب منه حق نداری بدیش به این خیارشور... ورلد وایدشو حذف کنید... به سلامتی هندسام تهیونگ"

صدای بهم خوردن گیلاسا با خنده هاشون قاطی شده بود

_________________________________________

                       "  نویسنده تایم "

های لاولیز امیدوارم ازین پارت لذت ببرید از پارتای بعد یکم هیجان بالاتر میره و میشه گفت اتفاقات عجیب تری میوفته، منتظرش باشید😁😉
ووت بدید، کامنت بدید، دل نویسنده شاد میشه
نظری هم داشتید بهم بگید💜💜💜

اه راستی من برای هر پارت ی عکس برای کاور پارت میزارم ولی نیست روی پارتای قبلی،
کسی علتشو میدونه؟؟🥲🥺







Continue Reading

You'll Also Like

52.1K 6.4K 26
جانگکوک کوچیکترین پسر رئیس باند خلافکار سئول که برعکس جایگاهش پسری معصوم و ساده ست که برای تولدش برده ای وحشی و خطرناک کادو میگیره برده ای که نه کسی...
87.7K 13.5K 44
Chosen|منتخب شما به صرف چای گوچانگ و شراب مرغوب برنج دعوت شدین پس،لطفا چند ده پارتی مهمون ما باشید. خلاصه:تهیونگ ، نوجوانی که الهه ماه پس از قرن ها ا...
116K 16.7K 33
کاپل : yoonmin _ Kookv , Vkook _ ? ژانر : فول تخیلی ، امگاورس ، سلطنتی ، اسمات ، انمیز تو لاورز ، تراژدی ، انگست (همراه با تصویر) از دستش ندید که خا...
95.2K 13.8K 27
امپراطور جئون جونگکوک به لونا خودش کیم تهیونگ علاقه ای نداره لونا که دیگه نمیتونه این شرایط رو تحمل کنه تصمیم میگیره بدنش برای همیشه ترک کنه چی میشه...