silverblood 🍷🤍🩸 خون نقره ا...

By donyamsi

34.1K 6.4K 609

+تو دینت چیه ؟ _من دین ندارم ! +پس کیو می‌پرستی ؟ _تورو ... ..... توی لعنتی ، با رفتنت روحمو ازم گرفتی ، ق... More

مقدمه
پارت اول
پارت دوم
پارت سوم
پارت چهارم
پارت پنجم
پارت ششم
پارت هفتم
پارت هشتم
پارت نهم
پارت ده
پارت یازدهم
پارت دوازدهم
پارت سیزدهم
پارت چهاردهم
پارت پانزدهم
پارت شانزدهم
( بسیار مهم )
پارت هفدهم
پارت هجدهم
پارت نوزدهم
پارت بیستم
پارت بیست و یکم
پارت بیست و دوم
پارت بیست و سوم
پارت بیست و چهار
پارت بیست و پنجم
پارت بیست و ششم
پارت بیست و هفتم
پارت بیست و هشتم
پارت بیست و نهم

پارت سی

1.2K 200 30
By donyamsi

+بکهیون
_بله
+تو چرا چانیولو دوست نداری
_مشخص نیست ؟ چون وحشیانه بکارتمو ازم گرفت
+ببین تو میتونی بهش یه فرصت بدی و خاطرات بدو به لذت تبدیل کنی ببین اون برای خوشحالی تو همه کار می‌کنه میتونی با قلب مهربونت اونو ببخشی و جور دیگه ای بهش نگاه کنی می‌دونم که میتونی ببخشیش!
_تو اینارو میگی چون نمیدونی تجاوز چقدر دردناکه
نمیدونی ، نمی‌فهمی !
+میفهمم ، بچه که بودم توی راهنمایی یه بار ، یه بار همکلاسیام بهم تجاوز کردن
_واقعا ؟
_اره ، منم به چانیول گفتم و دهنشونو سرویس کرد اما سخت بودا ولی بخشیدمشون چون با فکر کردن بهش و نبخشیدنشون و انتقام خودم بیشتر اذیت میشدم هر چند که اثراتش تا ابد میمونه :)
+کوکی حرفات منو یاد یکی میندازه ! خیلی شبیهشی نسخه کپی شدش فقط مظلوم تر و کیوت تری !
_کی ؟!
+وی :)
_اوه پسر بیخیال اون پسره عوضی
+عوضی نیست ، خیلی بامعرفته زیادیم مهربونه بنظر من تو خیلی بهش میای
_شت ، بکی من کجام آخ
+ارباب بیون
بکهیون سرشو برگردوند و با چیزی که دید چشماش قلبی شد
دست مرد خدمتکار یه دسته گله خیلی خیلی بزرگ از رز آبی بود
+ارباب اینارو برای شما خریدن !
_برای من ؟
+بله
_اخه آخه خب
_هی من به جای تو بودم این همه گل قشنگو رد نمی‌کردم
بکهیون هیچی نگفت و آروم دسته گل که از خودشو بزرگتر بود رو گرفت و بو کرد
+علت این کاراش چیه ؟!
_مشخص نیست ؟ اون داره تمام تلاششو می‌کنه تا فقط یکم بهش توجه کنی :)
+لعنت بهش چطوری نقطه ضعف های منو می‌دونه
......
چانیول روی صندلی نشسته بود و پشت هم سیگار می‌کشید و مینوشید
+باهاش حرف زدی کوک؟
+اره ، تا حدودی سعی کردم نرمش کنم ، مطمعنم اگر همینجوری پیش بریم موفق میشیم
_فردا ببرش بیرون ، هر چی که خواست براش بگیر ، مطمعنم که هیچی از پول های من خرج نمیکنه بذار از حساب خودش کارت بکشه ولی بعد تمام پولشو واریز کن دوباره به حسابش
+باشه چانی
_ممنونم ازت ، لوهان کجاست ؟
+رفته بیرون
_براش نگرانم زیادی گوشه گیر و آروم شده
+درست میشه ، کم کم عادت می‌کنه
_درسته
....
شب همه دور میز شام نشسته بودند و با اسرار وحشتناک کوک ، بکهیون هم سر میز نشسته بود و تقریبا زیر نگاه های چان آب شده بود
+هی بکی عزیزم ، یکم دیگه سوپ میخوای ؟
_بکهیون لبخندی زد و سرشو تکون داد
+باشه ، الان کلی دیگه برات میریزم ، باید بخوری و قوی بشی بکی من نباید لاغر یا ضعیف باشه
بکهیون لبخند زد و چان با دیدن لبخندش تقریبا ضعف کرد و لبخندی گوشه لبش نشست و سرشو پایین انداخت
+دهنتو وا کن ، آااااا هواپیما داره میاد
بکهیون خندید
+آخه من که بچه نیستم
- بیونا بزرگام میتونن بچه باشن و بخندن:)
بکهیون خندید و دهنشو باز کرد و خورد
+اوهه پسر خوب
_ممنون برادر
لوهان گفت و بلند شد و رفت
کوکی سرشو پایین انداخت و آهی کشید
+نمیتونم ببینم اینطوریه ، واقعا داره درد می‌کشه
بکهیون آروم گفت
+متاستفم ، متاستفم که باعث این حال بدش شدم
_چی داری میگی اصلا تقصیر تو نیست تقصیر من عوضیه که به همه آدم هایی که دوست دارم آسیب میرسونم همش تقصیر منه
چانیول تقریبا فریاد کشید
و متوجه ترس بک شد
+اوه متاستفم نمی‌خواستم بترسونمت
_اشکالی نداره
بکهیون اینو گفت و آروم بلند شد و رفت
+ریدم دهنت لوهان یه شام می‌خواستیم بخوریم کوفتمون کردی ، تو هم که یه سگ وحشی چان هر وقت حرف زدن یاد گرفتی روز خوشحالی منه واقعا
_خفشو کوک برو دنبالش ببین حالش خوبه !
+چرا خودت نمیری ؟!
+مشخصه ، چون اون از من می‌ترسه احمق
_باشه باشه 
....
بکی من !
آروم صدای کوک رو از پشت در شنید و رفت و در و باز کرد
+چیه کوکی ؟
_ترسیدی فندقم ؟
+نه نترسیدم فقط فقط
_فقط چی؟
+عجیبه ولی دلم براش سوخت
+اومووو ، بکی تو حتی اگر بفهمی اون چه دردایی کشیده حاضری براش گریه کنی :)
_من هیچوقت واسه اون گریه نمیکنم !
+باشه باشه ، من میرم یکم بخواب چیزی خواستی صدام کن هانی
_باشه ممنونم
+شب بخیر
_شبت بخیر
....
مادر
مادر
کجا میری
ولم نکن
من میترسم
تنهام
بی کسم
مادر بلند شو
چشماتو وا کن
مادر مادرررر
نه به من نزدیک نشو هیولا ، گمشو ، گمشو
از خواب بیدار شد بازم اون کابوس لعنتی
کل تنش عرق کرده بود و اشکاش چشاشو خیس کرده بودن
بدونی که بفهمه بلند شد و به سمت اتاق بک رفت
در اتاقش باز بود و نور از داخلش بیرون میومد
بکهیون روی تخت نشسته بود و کتاب میخوند که با دیدن چان گرخید
چانیول آروم رفت و کنار تخت نشست و سرشو گذاشت روی پای بک و شروع کرد به گریه کردن
بکهیون ثابت مونده بود
+تورو خدا تکون نخور ، بازم خواب مادرمو دیدم ، بازم کابوس ، بازم تنهایی ، خیلی حالم بده تورو خدا بذار روی پات آروم بگیرم تورو خدا بذار خوب شم
_چشم های بکهیون غم گرفت و یاد مادرش افتاد
اشکای اونم شروع کرد به ریختن
+هی هی عزیزم من غلط کردم ببین دیگه گریه نمیکنم تو چرا گریه می‌کنی ؟
_هق ، هق ، منم مادرمو می‌خوام :(
+چانیول آروم بکهیون و بغل کرد و دستاشو دور بدنش حلقه کرد و شروع کرد به گریه کردن همراه بک
عجیب بود اما بکهیون خیلی اروم شده بود ، این بغل لعنتی بهش حس امنیت میداد ، این بغل لعنتی چقدر گرم بود
چانیول خودش نیاز به بغل داشت اما مثل اینکه بکهیون از اون تنها تر و نیازمند تر بود
بعد از چند دقیقه متوجه این شد که بکهیون خوابیده آروم دراز کشید و دستشو دور بدن بک حلقه کرد و سرشو توی سینش فرو کرد و شروع کرد به نوازش سرش ...
تو از من تنها تر بودی ، غمگین تر بودی بغض بیشتری داشتی
عاشقتم ، لعنتی من ، می‌پرستمت ، عاشقتم ، اینطوری که بی دفاع تو آغوشمی دیوونه میشم
به من تکیه کن ، منو نگاه کن من برات همه کار میکنم ، همه کار ، بیونی من ...
....
ووت و کامنت، بوس به کلتون مهربونای من 💚🌱

Continue Reading

You'll Also Like

31.6K 5.7K 38
خلاصه:جدن در جد مینهو خلافکار و مافیان و موقعی که خواهرش جانشین بودن رو نمیپذیره داستان ما شروع میشه جایی که مینهو میوفته رو دور بازی و به لینو تبدیل...
54.9K 5.5K 45
_چه تضمینی داره که منو مثله یه تیکه آشغال ول نمیکنی ؟ _این کارو نمیکنم _ولی یبار انجامش دادی کیم .... کوکوی ، اسمات🔞 ، غمگین ، زمان آپ چند روز درهف...
102K 14.9K 26
جونگکوک بخاطر وابستگی شدیدی که به پدرخونده‌اش کیم تهیونگ داره، دلش میخواد همه‌جا کنارش باشه حتی تو زندان.
33.2K 3.7K 30
تو میخواستی بمیری و من نجاتت دادم پس...از امشب به بعد زندگی تو مال منه! این مثل روز روشنه که من کی هستم جئون...جونگ کوک!