𝐹𝐴𝐿𝐿 (COMPLETED)

By TJKTEAM

32.7K 3.6K 2.4K

GENRES : Romance, Tragedy, School life, Angst ,Smut 🔞 COUPLE : TAEJIN, KookMin, Sope "سقوط" بزرگتر که شدیم... More

Part 1
Part 2
Part 3
Part 4
Part 5
Part 6
Part 7
Part 8
Part 9
Part 10
Part 11
Part 12
Part 13
Part 14
Part 15
Part 16
Part 17
🌱تغییر کاپل دوم🌱
Part 18
Part 19
🔞 Part 20
🔞Part 21
Part 22
🔞Part 23
Part 25
Part 26
Part 27
Last Part
After Story

Part 24

779 103 65
By TJKTEAM


بدنش شروع کرده بود به لرزیدن!
خاطراتی به ذهنش هجوم آورده بود که چندین سال جون کنده بود تا فراموششون کنه!
سرش گیج میرفت و هر آن ممکن بود پخش زمین بشه!

نمی‌دونست چقدر گذشته که با احساس قرار گرفتن دستی روی شونه اش با وحشت به عقب برگشت!
اما برخلاف انتظارش چشماش توی یک جفت تیله ی سبز رنگی که با نگرانی بهش خیره شده بودند قفل شد.

با شنیدن صداش کل آرامش از دست رفته اش برگشت:
-چرا انقدر رنگت پریده؟ از چیزی ترسیدی؟
بدون حرف خودشو توی آغوشش انداخت و سرشو محکم به سینه اش فشرد:
+دیگه جایی نرو، خب؟ همینجا پیشم بمون!

دستشو روی موهای ابریشمیش گذاشت و آروم نوازش کرد:
-جینیِ بهانه گیر! یعنی انقدر زود دلت برام تنگ شد؟
سرشو به نشونه ی مثبت تکون داد:
+فقط الان دیگه تنهام نذار، باشه؟
-باشه قربونت برم، دیگه از چیزی نترس!

خندید:
-جینی همه دارن نگامون می‌کنن ها!
از آغوشش خارج شد و راست ایستاد.
به چپ و راست نگاه کرد و وقتی همه رو غرق در دنیای خودشون دید مشتی حواله ی سینه اش کرد:
+ای دروغگو!

پرنس وار در مقابلش تعظیم کرد:
-افتخار رقصیدن با این الهه ی زیبایی رو دارم؟
خنده ی پر از ذوقی کرد:
+ولی من که رقص بلد نیستم!
دستشو گرفت:
-بلد بودن نمیخواد! تو فقط بهم بچسب! من خودم بهت جهت میدم!
لبخندی زد:
+مثل آموزش بیلیارد؟
چشمکی زد:
-دقیقا!

دست در دست هم وارد پیست رقص شدند.
دستشو دور کمر باریکش حلقه کرد و پسر مو مشکی رو بیشتر به خودش چسبوند!
آروم آروم شروع به تکون خوردن کرد و همونجوری که گفته بود به حرکات بدن جین جهت میداد.

هر دو بدون حرف توی چشمای هم خیره بودند.
نمیشد بیخیال این موضوع بشیم!
تهیونگ واقعا عاشق جین بود!
و امشب... شبی بود که باید تصمیم می‌گرفت برای همیشه جین رو از دست بده یا نگهش داره!

ملودی آرومی که پخش می‌شد آرامش رو به سلول سلول زوج هایی که اون وسط عاشقانه توی آغوش هم میرقصیدند تزریق می‌کرد!
فرصت رو غنیمت دونست و صداش زد:
-جین؟

+جانم؟
-چقدر بهم اعتماد داری؟
بدون ذره ای تعلل گفت:
+زیاد!
-اگر روزی برسه که چیزی بشنوی که مخالف اعتمادت باشه، چیکار میکنی؟
+من بهت ایمان دارم تهیونگ! صبر میکنم تا خودت برام توضیح بدی!

نفس راحتی کشید!
نگه داشتن جین سخت نبود!
فقط باید تمام جرعتشو جمع می‌کرد و بهش میگفت اول با شرط شروع کرده و الان واقعا بهش دل داده.
-جین، من واقعا دوستت دارم، اینو میدونی دیگه؟

لبخند خجالت زده ای زد:
+هوم میدونم.
-پس هر چی شد، اینو یادت نره که دوستت دارم!
+مثلا چی میخواد بشه؟
-کلی دارم میگم.
سری به نشونه ی مثبت تکون داد.

بدون حرف سرشو روی سینه ی تهیونگ گذاشت و همراه با اون ملودی، آروم آروم خودشو تکون میداد.
انقدر حالش خوب بود و خوشحال بود که توی اون لحظه هیچ کمبود یا آرزویی نداشت.
انگار تهیونگ وارد زندگیش شده بود تا کمبود های گذشته شو جبران کنه!

-جین... من نگهت میدارم... حتی اگه کل دنیا بخوان تو رو ازم جدا کنن!
چشماشو بست و لبخند قشنگی روی لب هاش نشوند.
این تهیونگ... پکیج کامل آرزو ها و خواسته های جین بود!

اون طرف دیگه
توی تاریک ترین نقطه ی سالن
چشمهای سبز رنگی برق میزد!
برق شرارت... شیطنت... کینه... انتقام... اذیت و آزار پسری که در گذشته زیباترین شخص زندگیه ی سراسر نکبت و کثافتش بود!

لبخند روی لب های تهیونگ،
آرامشی که جفتشون داشتند برای مین سان زیادی سنگین بود!
مخصوصا که جین پسری بود که در گذشته شدیدا بهش دل داده بود اما دست روزگار از جین یک آدم قمار باز نساخت که بتونه کنار مین سان بمونه!

ترک شدنش توسط جین زخم عمیقی روی قلب و روحش ایجاد کرده بود!
سالها همه جارو دنبال جین گشته بود اما اون پسری بود که خودشو از دنیای بیرون محروم کرده بود تا مبادا مین سان پیداش کنه!
و تا قبل برگشت مین سان به کره خوب تونسته بود خودشو مخفی کنه ولی الان دیگه پنهان شدن فایده ای نداشت!

چون اون درست مقابل چشمای پر از هوس مین سان توی بغل پسری که پسر مردی بود که مین سان دلش میخواست همه جوره زمینش بزنه در حال رقصیدن بود!

-بخند کیم تهیونگ! اما من مطمئن میشم این خنده دائمی نباشه!
شاتشو تا آخر نوشید و بدون اینکه جلب توجه کنه از مهمونی خارج شد.

.
.
.
بلافاصله که پشت فرمون جای گرفت گوشیش شروع به زنگ خوردن کرد.
بخاطر مستی کمی سرگیجه داشت اما دیدن اسم مین سان کافی بود که بتونه حواسشو جمع کنه!
بدون توجه به جینی که سرشو به شیشه تکیه داده بود تماس رو برقرار کرد:

-عمو من واقعا خستم!
خندید:
+نگو خسته ای! بگو نمیخوام این وقت شب بیام پیشت.
-ربطی نداره! واقعا خستم! ببین من فردا از دانشگاه قراره سری به یک گالری هنری بزنم، از اونجا میام پیشت!
+اووووم گالری هنری، چطوره بیام اونجا تا حرف بزنیم؟

زیر چشمی به جین نگاه کرد.
قصد داشت جین رو با خودش ببره که به کانگ ته بفهمونه این پسر تماما به خودش تعلق داره.
تا اگه میخواد کاری برای پدرش کنه بدون چشم داشتن به جین باشه!
و قطعا دلش نمی‌خواست دیداری بین مین سان و جین رقم بخوره.
-نه عمو! از گالری میام پیشت!
+اوکی پس، فردا منتظرتم.
و بدون حرف اضافه ای قطع کرد.

به سمت جین برگشت:
-خوابت برد؟
پسر بزرگتر کمی گیج بود:
+نه بیدارم هنوز
-حالت خوبه؟
+خوبم فقط یکم گرممه
-اثرات الکله، زود میریم خونه تا بتونی استراحت کنی.
ماشینو روشن کرد و به سرعت به سمت خونه اش روند.

وارد که شدند جین مستقیم به سمت اتاق رفت و یکی یکی لباساشو درآورد.
متقابلا تهیونگ هم به قصد حموم کردن وارد اتاق شد و وقتی بدن برهنه ی جینی که پشتش به در بود رو دید سرجاش ایستاد و از دیدن شونه های پهنی که بی شباهت به اثر هنری نبودن بهره برد.

با حس نگاه خیره ی کسی به عقب برگشت و وقتی نگاه خیره ی تهیونگ رو دید لبخندی زد:
+الکی تو سرت نقشه نریز، من امشب واقعا خستم!
بدون حرف به سمتش رفت و بدن گرمشو در آغوش کشید.

از گردنش شروع کرد و تا روی شونه اش رو با بوسه های ریز تزئین کرد.
سرشو بالا آورد و تو چشمای ستاره ایش خیره شد:
-شاید فکر کنی خیلی کلاسیک یا خیلی از مد افتاده‌ ام، یا حس کنی حرفام حالت کلیشه ای داره ولی دلم میخواد هر لحظه بهت یادآوری کنم که چقدر وجودت تو زندگیم باعث آرامش روح و روانمه!

لبخندی زد و دستشو لای موهای فرش فرو کرد:
+تو از مد افتاده یا حتی کلیشه ای نیستی، تو عاشق ترین پسری هستی که تا حالا دیدم، من میدونم چه شخصیت مغرور و خودخواهی داری و اینم میدونم برای من چقدر مهربون و ملاحظه کاری، همین تضادی که برای من قائلی باعث میشه لحظه به لحظه بیشتر دوستت داشته باشم!

اینو گفت و به آرومی لباشو با لبای کشیده ی تهیونگ قفل کرد.
پس از گذشت چند ثانیه ازش جدا شد.
+میری حموم؟ یا میخوابی؟
-یه دوش سریع میگیرم بعد میام که بخوابم.
به سمت حموم قدم برداشت:
-تو بخواب.
+منتظرت میمونم چون فقط تو بغلت میتونم راحت بخوابم.

زیباترین نگاه رو تقدیم پسر مو مشکی کرد:
-5 دقیقه ای اومدم.
و بدون حرف دیگه ای وارد حموم شد.

.
.
.
-خب جین بهت تبریک میگم! دوستم خیلی از استعداد تو خوشش اومده، تورو به یک کمپانی معرفی کرده و صدای ضبط شده ات رو هم براشون فرستاده، بهم خبر داد همین یکساعت پیش برات دعوت نامه فرستادن و بصورت رسمی ازت درخواست کردن بهشون ملحق بشی!

حرفایی که میشنید رو باور نداشت!
چقدر همه چی عالی پیش می‌رفت!
با خوشحالی دستاشو بهم کوبید:
+واااااای استاد جانگ باورم نمیشه، من این شانس بزرگ رو مدیون شمام!
-اینا همه استعداد خودته، من فقط این استعداد رو کشف کردم!

با صدای آشنایی هر دو به سمت پسر تازه وارد برگشتن:
-سلام!
جین براش دست تکون داد و هوسوک با لبخندی سر تا پاش رو از نظر گذروند.
-ببخشید جین ولی باید دوست پسرمو بهم برگردونی!

با شنیدن این حرف چشمای جین از تعجب به گردترین حالت خودش رسید و شلیک خنده ی هوسوک هم به تعجبش افزود:
+قرار نبود انقدر رک عنوانش کنی یونگی!
دستشو دور بازوی هوسوک حلقه کرد:
-باید به همه بگم تا ازت چشم بردارن!

هر دو به جینی که همچنان با چشمای گرد بهشون خیره بود نگاه کردند و زدند زیر خنده:
+با استاد قرار میذاری؟
-اوهوم، پس لطفا موقعیت رابطتون چیزی فراتر از موسیقی نباشه!
روی پنجه ی پا بلند شد و بوسه ای روی گونه ی هوسوک کاشت:
-من دیگه میرم، این آخرین کلاسمه، بعدش منتظر میمونم که باهم بریم خونه!

سری براش تکون داد:
+باشه، کارت تموم شد بهم تکست بده.
دستی برای دوست پسر جذابش تکون داد و به سمت کلاسش قدم برداشت!
-جین لطفا به کسی نگو! دلم نمیخواد این موضوع زیاد توی دانشگاه صدا کنه!

خندید:
+باید به یونگی بگید جلوی خودشو بگیره!
-اون شخصیت بشدت سلطه گری داره برای همین دلش میخواد به همه نشون بده! ولی خب این موضوع زیاد جالب نیست! باید حتما باهاش حرف بزنم.
آب دهنشو قورت داد:
-خلاصه، فردا از دانشگاه باهم میریم به اون کمپانی تا صحبت های نهایی رو داشته باشیم.
+حتما استاد، ولی اگه یونگی بذاره!
چشمکی که زد خنده‌ی هوسوک رو درآورد.
از هم خداحافظی کردند و هر کسی مسیر خودشو در پیش گرفت.

وارد محوطه که شد تهیونگ رو منتظر خودش دید.
به سمتش رفت و در نزدیکیش ایستاد:
+کجا میخوایم بریم؟
دستشو گرفت:
-بریم بهت میگم.
شروع به حرکت کرد و در مقابل نگاه خیره ی برخی دانشجو ها جین رو دنبال خودش کشوند.

جلوی گالری نگه داشت:
-ببین جین، ممکنه اینجا کسی رو ببینی که برات ناخوشایند باشه! اما لازم بود همراه هم بیایم که بهش نشون بدیم دیگه مال همیم و نباید بهت چشم داشته باشه، پس از کنار من تکون نخور و تمام مدت دستمو بگیر، باشه؟

ناخودآگاه ذهنش رفت سمت مین سان!
فکر میکرد دیشب توهم زده ولی الان واهمه داشت که نکنه واقعیت داشته باشه و الان با مین سان رو به رو بشه.

+اومدیم دیدن کی؟
نفسی کشید:
-کانگ ته!

عجیب بود ولی نفس راحتی کشید!
همین که خبری از مین سان نبود شدیدا جای شکر داشت!
+باشه از کنارت تکون نمی‌خورم.
و زودتر از ماشین پیاده شد.
زیر لب زمزمه کرد:
-همین که زیاد واکنش نشون نداد یعنی اتفاقی که براش افتاده رو فراموش کرده!
اما تهیونگ خبر نداشت تعرض کوچیک کانگ ته به دلیل ترس از زنده شدن تعرض های بزرگتری به دست فراموشی سپرده شده!

در ماشین رو قفل کرد و بعد از گرفتن دست جین هر دو دوشادوش هم وارد گالری شدند!
آدم های زیادی برای دیدن اثرات هنری به گالری اومده بودند و اونجا فضای نسبتا شلوغی داشت.
چشمش به کانگ ته خورد که در حال توضیح دادن یک بوم رنگ آمیزی بزرگ برای عده ای بود!
دست جین رو محکمتر گرفت و با قدم هایی آهسته به جمع نزدیک شد.

در حال حرف زدن یک آن چشمش به جین و تهیونگی که نیشخند ریزی روی لب داشت افتاد و حرفش ناتموم موند.
ناخودآگاه تمام سر ها به سمتشون چرخید.
دستی توی هوا تکون داد:
-خواهش میکنم ادامه بدید کانگ ته شی، از فرمایشاتتون بهره می‌بریم.

سعی کرد حواسشو جمع کنه اما از اینکه مابین اون جمعیت زیاد با دیدن جین دستپاچه شده عصبانی بود!
دقایقی گذشت که از همه تشکر کرد و به سمت دیگه ای از گالری راهنمایی شون کرد!

با قدم هایی محکم خودشو به تهیونگ رسوند و در فاصله‌ی چند سانتیش ایستاد که باعث شد جین خودشو بیشتر به تهیونگ بچسبونه:
+فکر نمیکردم بعد از اون گندی که زدی دیگه اینورا پیدات بشه.
پوزخندی زد:
+اما انگار تو و پدرت پررو تر از این حرفایید!

شونه ای بالا انداخت:
-من و پدرم هیچ ربطی بهم نداریم، من فقط اومدم اینجا که به همراه دوست پسرم کمی از این آثار هنری لذت ببریم.

نگاهشو به جین داد:
+این پسر هنوز داره راجب رابطش باهات دروغ میگه؟
بجای جین، تهیونگ جواب داد:
-دروغی در کار نیست! ما با هم زندگی می‌کنیم! میتونی اینو از پدر بپرسی!
آب دهنشو قورت داد:
-راستی من برات یک هدیه ی ارزشمند هم دارم.

گوشیشو از جیبش خارج کرد و شماره ای گرفت:
-بیاریدش!
طولی نکشید که درای گالری باز شد و چند نفر در حال حمل یک بوم بزرگ وارد شدند و کنار کانگ ته به دیوار تکیه اش دادند و از گالری خارج شدند.
-بازش کن و ببین، این هدیه ی من برای توئه!

بدون حرف به سمت بوم رفت و کاغذی که دور تا دورش پیچیده شده بود رو پاره کرد.
با بهت به تصویر رو به روش خیره بود.
این... فراتر از یه اثر هنری بود!

جینی که با چشمهایی بسته و لپایی گل انداخته روی تخت به خواب رفته بود.
انقدر این نقاشی واضح و طبیعی بود که انگار عکسی چاپ شده بود!
جین هم با چشمایی گرد شده به تصویر خودش نگاه می‌کرد.

انقدر این نقاشی زيبا بود که روی لبهای تهیونگ هم لبخندی نقش بسته بود!
با بلند شدن صداش کانگ ته نگاهشو از بوم گرفت:
-اینو همین چند شب پیش کشیدم! بنظرم برای گالریت خیلی مناسبه! که بزنی به دیواری که جلوی چشمت باشه و مدام به خودت یادآوری کنی که هیچوقت نمیتونی جین رو بدست بیاری چون شخصی به اسم کیم تهیونگ قبلا این کارو کرده!

جین میتونست حس غرور رو توی کلام تهیونگ و حس عصبانیت رو توی چهره ی کانگ ته ببینه!
می‌ترسید که هر لحظه کانگ ته به سمتشون حمله کنه و مشتی محکم حواله ی صورت بی نقص تهیونگ کنه.
با دست چپش آستین تهیونگ رو کشید و دم گوشش لب زد:
+بیا از اینجا بریم!

سری تکون داد و خطاب به کانگ ته گفت:
-فکر میکنم این هدیه اونقدر ارزشمند باشه که برای همیشه بیخیال ما بشی و کار پدرم رو از من جدا کنی! میخوای به پدرم کمک کنی یا نه به خودت مربوطه! ولی بخاطر من اونو سرزنش نکن! چون ما هیچ ربط و ارتباطی بهم نداریم.

قصد رفتن کردند:
-گالری زیبایی داری کانگ ته شی و حالا با این بومی که داخلش یک الهه‌ی زیبایی به خواب رفته از همیشه زیباترم میشه!
اجازه ی صحبتی به کانگ ته نداد و با قدم هایی بلند گالری رو ترک کرد.

دوباره نگاه خیره شو به تصویر جین دوخت و زمزمه کرد:
+حداقل خوبه که سهم من از تو، این نقاشیه بی نقصه! اینجوری میتونم هر زمان خواستم نگات کنم!

به محض نشستن توی ماشین جین به حرف اومد:
+چرا نقاشی ای که اونهمه برا‌ش زحمت کشیدی رو دادی به اون؟
-اینجوری همیشه یادش میمونه نمیتونه تو رو بدست بیاره.
لباشو داد جلو:
+ولی آخه من اون نقاشی رو دوست داشتم!

توی یک حرکت به سمتش چرخید و بوسه ای روی لبای گیلاسیش کاشت:
+یاااا دارم حرف میزنم ها!
ماشینو روشن کرد:
-وقتی از قصد لباتو میدی جلو منتظر عواقبشم باش!
+مرتیکه ی سوءاستفاده گر!
خنده‌ی بلندی کرد و به سمت دانشگاه روند!

جین رو پیاده کرد:
-من باید برم تا جایی و یکم کار دارم، خودت میتونی بیای بار؟
سرشو تکون داد:
+نگران نباش یه کاریش میکنم!
-کارت تموم شد بهم تکست بده، شاید بتونم بیام دنبالت.
+نه نه تو به کارت برس، منم یکم کار دارم که باید انجام بدم، خودم میام.
-اوکی فقط مواظب باش.

با لبخند براش دست تکون داد و با قدم هایی آهسته وارد دانشگاه شد.
نمی‌دونست چرا ولی هیچی راجب کمپانی موسیقی به تهیونگ نگفت!
شاید می‌ترسید قبول نشه یا می‌ترسید تهیونگ جلوشو بگیره!
بهرحال تا وقتی مطمئن نمیشد دلش نمی‌خواست چیزی ابراز کنه!

گوشیشو درآورد و شماره ی سوهو رو گرفت.
بعد از چند بوق صدای شادشو شنید:
-اووو جین، چطوری؟
از ذوقش به وجد اومد:
+سوهو هیونگ خداروشکر حالت خوبه و حسابی انرژی داری!
-دیگه وقتی جین بهم زنگ میزنه مگه میشه بی انرژی باشم؟
خندید:
+هیونگ دلم برات تنگ شده، میای بعد ساعت کاری کمی باهم وقت بگذرونیم؟

از خدا خواسته با رضایت خندید:
-حتمااااا چون منم یه عالمه حرف دارم که بهت بزنم.
+عالیه، پس بعد از بار با هم بریم بیرون.
-اوهوم.
+خب هیونگ باید برم سر کلاس، ساعت 6 میبینمت
-منتظرتمممم
و تماس پایان یافت!

انرژیه سوهو بهش منتقل شده بود و حس میکرد تمام حس بدی که از دیدن دوئل بیصدای کانگ ته و تهیونگ داشته از بین رفتن.

.
.
.
پا روی پا انداخت:
-خب عمو، حرف بزن!
روبه روش نشست:
+میدونی که از مقدمه چینی بدم میاد! پس یه راست میرم سر اصل مطلب
نفسی کشید و لبخند پر از شرارتی زد:
+کیم... سوکجین!

برای یک لحظه نفس تهیونگ توی سینه اش حبس شد.
یعنی مین سان فهمیده بود؟!
با حرف بعدی مین سان هجوم حجم عظیمی از عصبانیت رو توی رگاش حس کرد:
+تو دقیقا عین خودمی تهیونگ! حتی توی انتخاب شخص!

دستی داخل موهاش کشید:
+قراره این دو ماه رو کره بمونم و شاهد دیدن خورد شدنش زیر پاهات باشم!

لبخند فیکی زد و سعی کرد آرامششو حفظ کنه:
-نمیفهمم از چی حرف میزنی!
پوزخندی زد:
+به طرز احمقانه ای انکارش نکن چون از همه چی خبر دارم!
میخوای برات از گذشته تعریف کنم؟!

بدون حرف با چشمایی که از خشم قرمز شده بود به چشمای مین سان خیره بود:
+دقیقا 12 13 سال پیش بود! من یه جوون 27 ساله بودم که با اون پسر ملاقات کردم! یک پسر 11 ساله ای که با وجود سنش کمش چهره‌ ی بشدت زیبایی داشت!
پدرش آدم احمقی بود که فکر میکرد میتونه توی قمار از من ببره!
منم هر سری جوری همه چیو رو سرش خراب میکردم که جَری تر بشه و دفعه‌ی بعد هم به دیدنم بیاد! فقط بخاطر اینکه جینو ببینم!

نفسی تازه کرد:
+میدونستی جینم از من خوشش میومد؟
با هر حرفی که میشنید بیشتر دلش می‌خواست فک مین سان رو خورد کنه:
+همیشه همراه پدرش میومد، یه اتاق مخفی داشتیم توی مخفیگاهمون، میرفت اونجا و منتظر من میموند تا برم و دستای نوازش گرمو مهمون بدن بی نقصش کنم!

پوزخندی زد:
+آهههه، اون دقیقا روی قوص کمرش یک خال مشکیه قشنگ داره و من شدیدا برای بوسیدن اون خال دلتنگم!

حرفش که تموم شد تهیونگ با شتاب از جا بلند شد.
دستاشو مشت کرده بود رگ گردنش بشدت باد کرده بود.
از میون فک قفل شده اش غرید:
-تویه کثافت گولش زدی، بهش تعرض کردی، اون یک پسر بچه بیشتر نبود و تو با اون نیت های پلیدت فقط قصد داشتی اذیتش کنی!

+وُ وُ آروم باش پسر! همه چی دو طرفه بود تهیونگ بهتره خودتو گول نزنی که همش از جانب من بوده!
داد کشید:
-دهنتو ببنددددد دروغگو!
+واقعیت تلخه ولی جین عاشقم بود!

با قدم هایی بلند به سمتش رفت و یقه شو توی دست گرفت:
-بهتره خفه شی وگرنه جوری میزنمت که تکلم یادت بره!

پوزخندی زد و با صدای آرومی گفت:
+طعم لباش.... آهههه دیوونه کننده بود!
ثانیه ای بعد توی دماغش احساس شکست می‌کرد چرا که مشت محکم تهیونگ توی صورتش فرود اومد!

روی بدنش نشست و یقه شو محکم توی دست گرفت:
-اون دهن فاکیتو ببند چون فقط داری چرت میگی! بهتره فکر جین رو حتی به اون ذهن کثیفت راه ندی چون دیگه جین اون بچه ی بی پناه نیست که بتونی به راحتی ازش سوءاستفاده کنی! جین الان منو داره! و من اجازه نمیدم حتی دستت بهش بخوره!

یقه شو با شتاب ول کرد که سرش محکم به زمین خورد.
از روش بلند شد و قصد رفتن کرد که با صدای ضعیف مین سان متوقف شد:
+فقط کافیه... دوماه صبر کنم! تو که خوردش کردی... نیازه یکی کمکش کنه تا دوباره بلند شه! و اون یه نفر... منم!

پوزخندی زد:
-این آرزو رو با خودت به گور میبری چون من قرار نیست به اون شرط فاکی عمل کنم!
از جا بلند شد و خون بینیش رو پاک کرد:
+خوب گوشاتو باز کن تهیونگ! اگه بخوای اون شرط رو بیخیال بشی یک شبی که از فرط سرمستی خوابت برده جینو با خودم میبرم جایی که نتونی حتی فکرشو بکنی!

-داری منو تهدید میکنی؟
+دقیقا! و میدونی قدرتشو دارم!
سکوت کرد، حق با مین سان بود:
+فکر کن جین بفهمه من عموی توام و توام دقیقا داری کاری که من باهاش کردم رو میکنی، فکر میکنی چی میشه؟ جینو برای همین دو ماه هم از دست میدی! پس اگه میخوای دهن منو ببندی تا هیچی بهش نگم و خودمو بهش نشون ندم از این دوماه استفاده کن و سر شرطت بمون! وگرنه کاری میکنم که همین امشب همه چیو از دست بدی!

بقدری عصبانی بود که دلش می‌خواست داد بزنه!
غم انگیز بود اما حق با مین سان بود!
اگه اراده میکرد میتونست همه چیو خراب کنه و هنوز برای از دست دادن همه چی واقعا زود بود...

-فقط هیچ کاری نکن! خودم راست و ریستش میکنم!
+خوبه که میدونی میتونم چه کارایی بکنم! پس بهتره فکر انجام ندادن شرط رو از سرت بندازی بیرون!
حرفی نزد و با کوهی از غم و خشم از خونه خارج شد!

پشت فرمون جای گرفت و سرشو روی دستش گذاشت!
تا حالا به این اندازه مستاصل نشده بود!
باید چیکار میکرد؟
حالا که تصمیم گرفته بود جین رو نگه داره مین سان عین یک بختک روی زندگیش افتاده بود و اجازه نمی‌داد نفس بکشه!
باید فرار می‌کرد؟
دست جین رو می‌گرفت و برای همیشه از اینجا میرفت؟
ولی مین سانی که می‌شناخت... حتی اگه زیر سنگم بود پیداشون می‌کرد!

.
.
.
بعد از یک عصر دل انگیزی که با خبر قبول شدن توی کمپانی بهتر و قشنگتر شده بود با انرژیه فوق العاده ای اومده بود بار تا همه چیو برای تهیونگ تعریف کنه اما خبری ازش نبود!

هی به سمت در نگاه می‌کرد و منتظر بود تهیونگ وارد بشه ولی انتظار بی فایده بود!
چند بار باهاش تماس هم گرفته بود اما گوشیش در دسترس نبود!

ساعت 9 شب بود و واقعا نگرانی امونشو بریده بود!
مجدد شمارشو گرفت:
"دستگاه مشترک مورد نظر خاموش میباشد"
ناخودآگاه از فرط استرس قطره اشکی از کنار چشمش پایین اومد!
باید چیکار میکرد و چطوری پیداش می‌کرد؟

با احساس دستی روی شونه اش به عقب برگشت:
-چیزی شده جین؟ چرا انقدر استرس داری؟
لبخند زورکی ای زد:
+نه هیونگ چیزی نیست!
مشکوک نگاش کرد:
-مطمئنی؟
تا خواست حرفی بزنه در بار باز شد.
به سمت در برگشت و با دیدن تهیونگی که شدیدا بهم ریخته بود از ته دل لبخندی زد.

بدون توجه به سوهو به سمت تهیونگ دوید و خودشو توی بغلش انداخت و دستاشو دور گردنش حلقه کرد.
یک دستشو بالا برد و روی کمرش گذاشت و پسر مو مشکی رو بیشتر به خودش چسبوند.
تهیونگ به وضوح بوی الکل میداد و مشخص بود زياد حال مساعدی نداره.
دم گوشش لب زد:
-جمع کن بریم خونه!

+هیچ معلوم هست کجایی؟ میدونی چقدر به گوشیت زنگ زدم؟ چقدر نگرانت شدم؟
سرشو چرخوند و بوسه ای روی لاله ی گوشش نشوند:
-همه چیو برات تعریف میکنم، فقط حاضر شو!

دیگه براش مهم نبود با سوهو قرار داشته و میخواسته باهاش بره بیرون!
الان هیچی جز حال و احوال تهیونگ مهم نبود!

اون طرف سالن سوهو شاهد تمام حرکات جین بود!
و تمام غم عالم توی دلش خونه کرده بود!
مشخص بود توی این چند روزی که نبوده همه چی خیلی تغییر کرده و جین برای همیشه از دست رفته!
دید که جین از بغل تهیونگ خارج شد پس به سرعت خودشو مخفی کرد تا جین اونو نبینه و یاد قرارشون نیفته!

فعلا اصلا نمیتونست با جین رو به رو بشه!
لااقل تا زمانی که بتونه زخمای قلبشو ترمیم کنه...

.
.
.
.
.
.
.
.
سلام قشنگای من🤗🍒
چطورید؟
امتحانا خوب بودن؟
امیدوارم با موفقیت پشت سر گذاشته باشید

بچه ها اول از همه عذرمیخوام که به کامنت هاتون جواب ندادم
سرم واقعا شلوغه وگرنه همه رو میخونم و عشق میکنم از حجم محبتی که بهم دارید
حتما به همین زودی ها همه رو جواب میدم.

اوکی... دیگه دوران خوشی به سر رسیده و پارت بعدی استارت زجه زدن هامونه😢
آیا براش آماده اید؟؟

دیگه بیشتر از این چیزی نمیگم تا مشتاق تر بشید🤭❤️

مرسی از اینکه هستید 🌱
ووت و کامنت فراموش نشه لاولی ها💗
لاو یو آرمی... 💜

Continue Reading

You'll Also Like

241K 10.2K 81
Riven Dixon, the youngest of the Dixon brothers, the half brother of Merle and Daryl dixon was a troubled young teen with lots of anger in his body...
1.9M 80.7K 126
Maddison Sloan starts her residency at Seattle Grace Hospital and runs into old faces and new friends. "Ugh, men are idiots." OC x OC
740K 27.3K 96
𝐀 𝐒𝐌𝐀𝐋𝐋 𝐅𝐀𝐂𝐓: you are going to die. does this worry you? ❪ tua s1 ⎯⎯⎯ 4 ❫ © 𝙵𝙸𝚅𝙴𝙷𝚇𝚁𝙶𝚁𝙴𝙴𝚅𝙴𝚂...
5.6K 855 46
کلی آرزو،کلی هدف، کلی رویا... چی میشه اگر با هر سختی به یکیش برسی ولی ببینی اونی نیست که تو میخوای... بفهمی همش دروغ بوده، آیدل شدن راحت نیست، مخصوص...