*Mio caro»

By 199427jh

111 21 0

«mio caro»»:«my dear»*«عزیزِ من» 🌑taekook💊🧷 «نمیدانم {بدونِ او} چطور وجود داشته باشم» «من عاشق یه هیولا... More

p 1
p2
p3
p4
p5
p6
p7
p8
p9
p10
p11
p12
p13
p14
p15
p16
p17
p18
p19
p20
p21
p22
p23
p24
p25
p27
p28
p29
last part

p26

3 1 0
By 199427jh

《من روحم رو بخاطرِ عشقِ مردی، درون خاک ریختم
که قریب الموت بود درحالی که میخواست برای همیشه زندگی کنه......سنت اگوستین》

_ببرش...ببرش یجایی که دور باشه، از همه چی!

×معلوم هست چی،میگی؟ کجا ببرمش؟ از،چی دور باشه؟

صدای بلند موزیک نمیذاشت حرفهای همو واضح بشنویم.

_ازین اوضاع نکبتیش! چه میدونم....برو هرجا....فقط ببرش

×اون تهیونه، خواهرِ تو...واقعا فکر کردی قبول میکنه که بامن بیاد؟

_احمق اون از همون روزی که رفتی منتظرته!

× تو از کجا میدونی؟

_ همیشه رنگ رژی که برای تولدش خریده بودی، روی لباشه!

×ولی اون....

&شما دوتا چی زر زر میکنید باهم؟

÷ سرت تو کون خودت باشه مین!

&اگر تو درش بیاری من میتونم بکنم توش.

جین ساکت بود...داشت بدجوری با خودش کلنجار میرفت

×دستتو چرا باند بستی؟

_یکی با چاقو زدتم!

×چیی؟ چرا؟ کی؟

_مهم نیست....خلافکار بود!

×گردنتم زخمه!

_کارِ همون خلافکاره اس!

رد زخمهاش رو تنم بود... رو تنم موند!

×ازون پسره چه خبر؟

_جونگکوک؟...... فقط همینو بگم که انقدر روانیه ممکنه یروز برم خونه و بفهمم روی لبه پشت بوم وایستاده و میخواد تلاش کنه که پرواز کنه! حتی یه وقتایی ازش میترسم.

چشم چرخوندمو نگاهش کردم.....که چجوری دور از من کنار یسری آدم غریبه و اشغال.. باهم یسری چیزا رد وبدل میکردن... یچیزایی مثل پول و بسته پودر سفید رنگ..... یچیزایی مثل اخم و حرص....انگار خوب بلد بود چجوری با همچین آدمایی ارتباط بگیره. هیچوقت ازش نپرسیدم.

×فاک مرد..... پس خونت رسما دیوونه خونس هردوتون روانی این.... خداروشکر که هیچوقت قرار نیست بیام خونت....

_سه روزه مدام پیله کرده بریم شهربازی!

×خب برید.

_ من از ارتفاع میترسم و اون لعنتی دقیقا میخواد بره سوار چرخ فلک بشه!

×خب تو سوار نشو.

_ و اگر یهو ازونجا سعی کرد خودشو بندازه پایین؟

×اوه.....این بده!

_اره خلاصه اوضاع بدجوری بیریخته.

×بنظرت زیاد خورده؟

_ دیگه بهش عادت کردم.

با یه دختر میرقصید....حتی نمیدونست که اون دختره کیه....شاد بود.... مست بود...
دیگه حرفی نزدیمو و فقط چشم دوختیم به پسری که مثه روانیا اون وسط داشت هنر نمایی میکرد...
پسرِ روانیِ من!
تعجبیم نداشت که چرا اون پسره ولش کرده بود.
به هرحال زندگی و کنار اومدن با یه ادم فضایی کار هرکسی نبود! ادم فضاییِ من.....
تنه اش خورد به یکی و نوشیدنی ریخت رو لباسش
بحثشون داشت بال میگرفت که سریع جداشون کردم
توراه برگشت سوار موتورم کامل افتاده بود رومن....
ولی از اینه میدیدم که دستشو تو هوا گرفته بود....
میترسیدم یهو از،پشت بیفته.

+برو رود هان.

اون منو طلسم کرده بود..... به معنای واقعی طلمسش شده بودم! بدون هیچ فکری به حرفاش گوش میکردم.
راهِ رفته رو دور زدم و رفتیم سمت رود هان.
توی راه خیابونا خلوت بود ولی بازم تعدادی ادم بودن
فک میکردم دیگه جونی واسش نمونده تا اینکه صدای فریادش باعث شد یه سکته رو رد کنم، قشنگ ده سانت پریدم هوا!

+دوست دارم کیم تهیوووووونگگگگگگگ!!!!

به هرحال زندگی با یه دیوونه، این قشنگیارم داشت!
وقتی رسیدیم روی پل،قبل اینکه نگه دارم سریع پرید پایین و گیج با تلو تلو خوردن خودشو رسوند به نرده ها. تقریبا ازشون اویزون شده بود و منیکه گوشه لباسشو مثلا برای احتیاط گرفته بودم، برام مهم نبود کسی ازونجا پرت شه، ولی اون مهم بود....!

+قشنگه.....

_نه....

+دوست دارم توش غرق بشم.

_اونموقع دیگه نمیتونی پرواز کنی و بری ماه!

+خب.....من خودمو ميندازم تو اب، بعد بیهوش که شدم تو بیا نجاتم بده!

_ باید بهت بگم که من،شنا بلد نیستم.

+عالی شد، جفتمون باهم غرق میشیم! چه تراژدیه قشنگی.

_ میخوای انجامش بدیم؟

+فعلا تو برنامه هم نیست.

_پس میتونیم بعد اینک....

+میدونی چرا یونجون ولم کرد؟

_چون دیوونه بود؟

+ نه.......،چون فهمید که مریضم، بهم گفت نمیخواد بایکی باشه که نمیدونه فردا بیدار میشه یانه!

_پس،احمق بود.

+توچرا بامن موندی؟

_ چون من مرگو دوست دارم.

+ من شبیه مرگم؟

_ تو..... شاید تا سه ماه پیش این حرفو نمیزدم ولی الان میگم که، ......تو حتی قشنگ تر از مرگی........

+اینطوری میگی بیشتر عاشقت میشم!

_........

+ مثلا لحظه احساسی بود، بعد تو سیگار میکشی؟

_همین الان تو رگات هروئین و مقدار زیادی الکل جریان داره!

+و توهم ادم کشتی!

_ تو یه معتادی و منم یه قاتل!....

سرشو گرفت سمت اسمون.....قشنگ بود....حتی وقتی رنگش پریده و رد استفراغ روی پیراهنش مونده بود.
حتی وقتی......

+..... قراره بارون بیاد

اونشب، وقتی داشتیم برمیگشتیم، بارون اومد، و ما زیر اون بارون روی موتور، خیس شدیم و از سرما لرزیدیم..... جلوی دیدم تار شده بود ولی خوب بود.‌‌.‌.اون سکوت بینمون و دستاش که دورم قفل شده بود.....بارونی که به شدت میبارید..... هوای سرد..... خیابون خلوت......نورهای رنگی که توی چاله های اب منعکس میشدن....
ما داشتیم تو فضا با موتور حرکت میکردیم.... مقصدمون؟ یجایی دور از ناراحتی...
میتونستم رنگین کمون و ستاره ها رو ببینم..... حتی سیاره زحل و اورانوس..... یا حتی یه دسته پرنده و یه ماشین قرمز رنگ.....گرمای تنش که به جسم مرده من میخورد و زنده ام میکرد....بیدارم میکرد...بلندم میکرد ازون قبر، اره.... زنده ام کرد!
درحالیکه خودش.
حالمون خوب بود کنارِ هم.. تا قبل اینکه
قبل اینکه نور ماشینو ببینم که مستقیم سمت ما میاد
و من حتی فرصت نکنم که ازش محافظت کنم....
فقط فرمونو چرخوندم و قبل اینکه ماشین بهمون بزنه ازش کمی دور شدیم و افتادیم زمین....
با تعجب و شوکه شده نگاهم میکرد.سریع رفتم سمتش
برام مهم. نبود که پام پیچ خورده

_خوبی؟...... چیزیت نشد؟

+نه... ولی....

به جایی پشت سرم نگاه کرد، برگشتم دیدم.... سه تا مرد هیکلی نزدیکمون میشدن......
کمکمش کردم بلند شه. برام مهم نبود که پام درد میکنه
مردها. اونقدری نزدیک شدن که چهره شون رو میدیدم.غریبه بودن....

_اینا دیگه کین؟

+من خودمم نمیدونم.

بارون همچنان با شدت میبارید

×هوی جئووون!

گیج شده نگاهم کرد

+باور کن نمیشناسمشون.

×امروز تقاص چاقویی که چندماه پیش بهم زدی رو پس میدی!

+اوه.....

دست انداختم و چاقوی تو جیبمو برداشتم.

+ایکاش امشب نمیومدی... ولی خب!

استیناشو زد بالا و مشتشو گرفت جلوی صورتش. مشتهاش دردناک تر از تیغ چاقوش بودن.
حمله کردن. و ماهم از خودمون دفاع کردیم.
قوی بودن. صورتمو زخمی و خونی کرده بودن و به نفس نفس افتاده بودم. گوش یکیشونو پاره کردم
صدای فریادهاشو میشنیدم اما نمیدیدمش!نمیتونستم برم کمکش.... اون مست بود!
ضربه ای که به فکم خورد، میدونستم که چندتا دندونمو ناکار کرده.ولی من نمیباختم!
چاقوم شاهرگ یکیشونو برید و خون بود که به سمتم هجوم میاورد.
نمیباختم، نه وقتی با اون چاقوها و اسلحع های تو دستشون زخمیم میکردن و بازهم حریفم نمیشدن!
نه وقتی یکیشون افتاده بود روی زمین و اونیکی بزور میکشوندش سمت ماشین!
نع وقتی برای لحظه ای چشم چرخوندم سمتش دیدم که افتاده رو یکیشونو وحشیانه و دیوانه وار بهش مشت میزنه، درحالیکه مرد زیرش انگار تمام استخوناای صورتش خورد شده و هیچ حرکتی نمیکنه
انگار مرده بود..... به کمکِ من نیازی نداشت، از مشتهاش خون میچکید.... سراسر وجودش هیجان و خشم بود....روانیِ عزیزم... حالا اگر میخواستم، وقتی اون نیازی باشی کمکم نداشت میتونستم حتی بمیرم!
پام دیگه توانی نداشت.
خون توی دهنمو تف کردم روی زمین و افتادم.
چشمهام تار میدید و سینه ام درد میکرد....یچیزی مدام از گلوم بالا پایین میشد... انگار یه تیکه گوشت بود!  گوشت تنم!  شاید یه لخته خون....
دیدمش که اونم کنارم روی زمین افتاد....
احساس خفگی بهم دست داد، اونچیزی که تو گلوم بود رو ریختم بیرون...خون.. خونِ سیاه!
مثل فرشته مرگ.....فقط صدای نفسهامون شنیده میشد
نگاهش کردم.... از پیشونیش خون میریخت و لبش پاره شده بود.... نفسش که به صورتم میخورد بوی خون میداد... حداقل سینه اش بالا پایین میشد.
چشمش بادکرده و کبود شده بود.
گونه ام میسوخت.

+باور کن نمیشناختمشون!

خندیدم، تمام صورت و تنم درد گرفت ولی خندیدم!
ماه میدید....پر از درد و خونالود روی زمین افتادیم و من فقط خوشحال بودم که کنارمه! ریه ام میسوخت
بزور نفس میکشیدم.

_صورتت خیلی داغون شده! بزور میشه تشخیصت داد

+پس باید خودتو ببینی!

دست گرمش لمس کرد زخمهامو، و من.....حتی از یاد بردم که اسمم چیه.
دیگه هیچ دردی نداشتم.

+فک کنم دارم. میمیرم!

دستشو گرفتم، دست لرزونشو.
برام مهم نبود که چقدر خونریزی دارم..... برام مهم نبود که هرازچند گاهی ینفر میاد و بالاسرمون وایمیسه
چشمامو بزور باز نگه داشته بودم تا فقط ببینمش، ستاره ها میرقصیدن.

+بنظرت کشتیمشون؟

_احتمالا......

دستشو گذاشت رو اون چشمش که از شدت کبودی به زور باز بود و خندید... خون از لبش دوباره زد بیرون

+حتی با یدونه چشمم بازم میخوام تورو ببینم....

_حتی بدون چشمم بازم تورو میبینم!

سرفه کرد و کمی خون ریخت توی صورتم

+الان حالم خوبه!!

چشنش افتاد سمت خونی که از پهلوم روی زمین میریخت.....

+تو.........خونریزی.... چاقو؟

دست گذاشتم روی زخمم تا دردش شاید کمتر بشه

_چیزی نیست.

اونم دستشو گذاشت روی زخمم... خوب شدم...خون توی رگام انگار میرقصید.

_نکن... دستت کثیف میشه!

+چقدر داغه!

_👀!!

بارون صورتامونو میشست.... بارون، انگار آسمون اشک میریخت....
اون دردهارو بلد بود.... از منِ پیر قویتر بود.
حالمون خوب بود.... خیلی خوب.....اونقدر که همیشه دهنامون بوی الکل میداد و چشمامون سرخِ خون.. اونقدر که زیر نور ماه دست تو دستِ هم منتظر مرگمون بودیم!
عزیزِ من......عزیزی که بخاطرت چاقو خوردم و تا پای مرگ رفتم.... چیزی نیست!
ما مرده بودیم.....ولی قشنگ بودیم!
عزیزِ من.......چقدر بین ناآرومی ها، تنها و رنج دیده ایم
از زخمها و چشمها پناه میبریم به سایه و تاریکی.. عزیزمن.... ستاره های برای تو میدرخشن.. و تو؟....
تاریکی؟.... نه.....تو باید همیشه توی نور باشی..باید بدرخشی!....
ما تو تاریکی چیکار میکنیم؟... اشک میریزیم برای خودمون.

Continue Reading

You'll Also Like

2.1K 203 8
جونگکوک جزو ده نفر برتر جهان قدرتمند ترین ها زیر نظر سیایت کره و امریکا تائن کننده قیمت دلار و ارز هایی مثل بیت کوئیت و نات کوئین به گوشش میخوره قس...
5.1K 772 11
"بازمانده ها بهونه ان " " من از اینکه کنار تو دیوونگی کنم خوشم میاد " ژانر : ترسناک ، فانتزی ، رمنس 🥀 +یونکوک+
54.7K 5.5K 45
_چه تضمینی داره که منو مثله یه تیکه آشغال ول نمیکنی ؟ _این کارو نمیکنم _ولی یبار انجامش دادی کیم .... کوکوی ، اسمات🔞 ، غمگین ، زمان آپ چند روز درهف...
61.6K 11K 70
فصل 1 احساس تنهایی خیلی خوبه ولی نه وقتی ۱۶ سال طول بکشه بلاخره یه جایی کم میاری ، کنجکاوی قلقلکت میده و دلو میزنی ب دریا و ...فرار میکنی ... ولی ه...