انتخابِ اشتباه! فصل دوم (تکمی...

By zizi3700

51.2K 6.8K 2.6K

چرا تونستم فراموشت کنم؟! بعد از اینکه مثل آب تو زمین فرو رفتی! هرروز و هرشبم شده بود فکر کردن بهت‌... نمیخوام... More

(معرفی شخصیت های رمان)
Part1 !واگذاری
Part2 پری قصّه ها
Part3 حِماقت
Part4 !تو برام مُردی
Part5 حلقه ازدواج
Part6 برده ی پول
Part7 از یاد بُردن
Part8 ادعای عاشقی
Part9 دوستی
Part10 تَلافی
Part12 اکسیژن
Part13 قلب یخی
Part14 تپشِ قلب
Part15 تنیس
نقد رمان (بخونین و نظر بدین لطفا)
نتیجه نقد رمان و تایم پارت گذاری
Part16 !ماهی در تور
Part17 !ای کاش مُرده بودی
Part18 طعمه
Part19 وُجدان درون
Part20 گاراژ
Part21 عشق به رنگ آبی
Part22 من هنوز عاشقشم؟
Part23 !احساس خوشحالی نمیکنم
Part24 فقط مال منه
Part25 !متنفر شو
Part26 خونه چوبی
Part27 سرگرمی
Part28 آسمون هم گریه میکنه
Part29 آخرین هدیه
Part30 شاید
Part31 دروغ
Part32 تحقییر
Part33 اعتراف
Part34 ناقوس کلیسا
Part35 بوی دوست داشتن
Part36 نه به اندازه من
Part37 آب و آتش
Part38 ملاقات
Part39 تازه به دوران رسیده
Part40 دستپاچگی
Part41 !غرق در تو
Part42 شاهزاده من
Part43 اشتیاق
Part44 واقعیت نفرین شده
Part45 مشروب
Part46 !نمیخوام بمیرم
Part47 کپسول
Part48 پرنس
Part49 !یکی مثل تو
Part50 سُستی
Part51 عاشقتم
Part52 رقص پروانه ها
Part53 !اجازشو نداری
Part54 رنگی به سیاهی شب
Part55 آرزوی مرگ
Part56 لبخندِ زندگی
Part57 مصاحبه کاری

Part11 طعمِ زهر

901 123 54
By zizi3700

از زمین به آرومی بلند شدم به سمتش حرکت کردم همونجور که نزدیکش میشدم اون مستقیما رو تخت نشست و متوجه نزدیک شدنه من نشد دست هاشو بهم گره کرد و سرشو پایین انداخته بود.
دست هامو تو جیبم فرو بردم و وقتی بهش نزدیک شدم جلوش خم شدم که تازه متوجه من شد.
+ من لیاقت تلافی هم ندارم؟
_ ...
+ اگه اینطوره پس اشکال نداره!!!
بدون اینکه اجازه صحبت یا فکر کردن بهش بدم لب هام به لب های داغش چسبوندم و بوسه ی قدیمیمو زنده کردم!

**********

(از زبان تهیونگ)

بعد از اینکه متوجه خنده های هیستیریک یونگی بعد از اون همه مشت زدن تو صورت بی نقصش شدم هاج و واج بهش زل زدم و اخمام تو هم رفت...
اگه یونگی چند سال پیش بود عمرا این عکس العمل رو نشون میداد...
این حرومی حتی لیاقت تلافی کردن و انتقام گرفتن ازش رو نداشت.
روی تخت نشستم و دست هامو بهم گره کردم و پوفی از سر عصبانیت و کنترل خودم کشیدم تا دوباره یه وقت دهنشو اسفالت نکنم...
متوجه بلند شدنش نشدم تا وقتی که صداشو بالا سرم شنیدم‌‌...
+ من لیاقت تلافی کردنم ندارم؟
نگاهمو بالا دادم و به لب جر خورده اش و خونی که کامل روی لباس هاشم ریخته رنگ داده دادم و سرد تر از همیشه فقط نگاش کردم و چیزی نگفتم ؛ ارزش حرف زدن هم نداره بخوام وقتمو برای حرف زدن با این حرومی از دست بدم.
خواستمو نگاهمو ازش بگیرم که لب زد:
+اگه اینطوره پس اشکال نداره!!!
بدون اینکه اجازه فکر کردن بهم بده جلوم خم سد و لب هاشو رو لب هام گذاشت و شروع کرد بوسیدن.
با چشیدن طعم اون لب هایی که برام حکم زهر رو داشت محکم با کف دوتا دستام عقب هولش دادم جوری که چند قدم عقب پرت شد.
بلند تو صورتش داد زدم:
_ فکر کردی داری چه گهی میخوری هاان؟
میتونستم ببینم همونجور که سرش پایینه زبونشو رو لبش میکشه خنده کوتاه هیستیریکشو باز میکنه.
با صدای گوشی که انگار از مال خودش بود ؛ خنده اش محو سد و نگاهشو جاش به سردی و پوچی داد.
بی حصله و بی رمق دستشو تو جیبش فرو برد و موبایلشو درآورد جواب داد...
+ الو...
....
+ گفتم که خوبم چرا زنگ زدی
....
+ اوکی ... باشه هوسوک فهمیدم آروممم
باشنیدن اسم آشنای قدیمی تای ابروهام بالا پرید.‌..
هوسوک... نکنه همون هوسوک آشغال تو دبیرستان رو میگه.
رگه های پیشونیم بیرون زد و دندونامو بهم فشار دادم و انگشتای دستمو کوتاه شروع کردم شکوندن...
+ اوکی ... میام بای!
از تخت بلند شدم و به صورت فرمالیته انگشت اشاره دست راستمو تو گوشم کردم و اروم داخل گوشمو کوتاه خاروندم. لبمو گزیدم و نگاه سردمو تحویل اون حرومی روبه روم دادم.
_ پس بخاطر این ازم جدا شدی؟
+ چی؟
لبخندمو جمع کردم و تو کمتر از ثانیه گلوشو گرفتم و به دیوار چسبوندمش ؛ دوتا دست هاشو رو مچ دستم فشار میداد شاید از فشاری که به گلوش میارم کم کنم ولی کارش بی فایده بود.
_ هوسوک هان؟؟؟
+ ولم کن...
_ ولت کنم؟  کجا با این عجله ؛ توئه آشغال ولم کردی به خاطره اون کثافت حرومی عین خودت؟؟؟

بعد از چند ثانیه گلوشو ول کردم و با لیوان آبی که کنار عسلی تخت بود دستمو شستم.
_ میدونی نجسی! حتی نباس بهت دست بزنم! به لجن میکشونی منو یو نو؟؟؟
لیوان رو محکم رو دیواری که بهش تکیه داده بود یکم اون طرف ترش پرت کردم و همین باعث شد به چند تیکه تقسیم بشه و صدای شکستنش بلند بشه.
با دست راستم موهامو سربالا زدم تا موهایی که جلوی چشم هام ریخته رو عقب بزنم ؛ راهمو سمت دره خروجی که از اون طرف در ؛ جین با مشت و دادهاش داشت گوش منو پاره میکرد حرکت کردم.
هنوز چفت درو نزده بودم که یونگی به حرف اومد:
+ معذرت میخوام ... برای رفتنم... ولی تنها راه نجاتت بود!
داشت چه کسشعری تف میداد. نیشخند کوتاهی زدم و بدون اینکه نگاهمو به عقب بدم ولی جوریکه خودش ببینه دست چپمو بالا آوردم و رو انگشتر حلقه امو بوسه طولانی زدم.
_ نگران نباش جات خالی نموند!
درو بدون اینکه منتظر جواب اون اشغال باشم باز کردم و با تنه ای کوتاه از کنار جین گذشتم و از در خارج شدم و سوار ماشین شخصیم شدم...
دستام رو دور فرمون گرفتم و به انگشتر حلقه تو دستم خیره شدم...
چرا هیچ تپشی با دیدنش تو قلبم نمیاد...

**********

(از زبان یونگی)

با بوسیدن انگشتر حلقه اش حس نفس تنگی بهم دست داد. خودمو کنترل کردم تا این حالتم از چشمش پنهون بمونه...
بعد از خروجش از در رو زمین افتادمو شروع به سرفه های خشک که منبعش برای باز شدن راه تنفسم بود کردم.
صدای جین تو سرم اکو میشد و دست تو جیبم برد و هردو اسپری رو از جیبم خارج کرد و تو دهنم گذاشت.
اشک از گوشه چشم هام سرازیر شد نه از درد و کمبود نفس ؛ از بوسه تهیونگ رو اون انگشتر لعنتیش.
= فاک چرا خوب نمیشی چت شد؟
× چش شده؟
= نمیدونم اون دوست آشغالت باز یه بلا سر یونگی آورده... این اسپری ها اصلا حالشو خوب نکرده.
موبایل رو تو دستم تو همون حالت که سرفه میکرد و ریه ام به خس خس افتاده بود گرفتم و اولین شماره تماس یعنی هوسوک رو گرفتم...
میدونستم اون میدونه باید چیکار کنه.
با شماره گیری تلفن رو سمت جین گرفتم.
با دیدن اسم شماره ابروهاش بالا پرید ولی چیزی نگفت...
# الو؟
= ا... الو هوسوک تویی؟
# بله شما؟ گوشی یونگی دست شما چیکار میکنه؟
= من دوست یونگی ام.. فاک اینا مهم نیست.. الان حالش بد شده...
# یعنی چی حالش بد شده الان کجاستتتت؟
= لوکیشن رو برات میفرستم...
بدون هیچ حرف اضافیه دیگه ای تلفن رو قطع کرد بعد فرستادن لوکیشن گوشی رو به گوشه انداخت منو بغل کرد و تو حموم برد...
_________________________________________

نمای داخلی و دیزاین سرویس بهداشتی و حمام.
_________________________________________

جونگکوک در رو باز کرد تا به کمک جین وارد حموم بشم. منو داخل وان با لبتس گذاشت و سریع شیر دوش آب سرد رو باز کرد و روی قفسه سینه ام گرفت.
دست هاش میلرزید و میتونستم استرس و بی طاقتی رو تو حرکاتش ببینم.
از طرفی جونگکوک هم کنارمون وایساده بود و هر چند دقیقه یکبار شونه ی جین رو برای دلگرمی میمالید...
به یک ربع نکشید با صدای زنگ جونگکوک از حموم خارج شد و درو برای کسی که زنگ رو زد رفت باز کنه ؛ پیش بینیش سخت نبود که هوسوکه.
با هوسوک که کپسول کوچیک و ماسک اکسیژن به دست داشت وارد حموم شدن و با دیدنم اخمش تو هم رفت...
# یونگی...
_________________________________________

تیپ و استایل هوسوک بعد از ورود به خونه جونگکوک...🥵🥵🥵
_________________________________________

خب بچه ها اینم پارت امشب.
اوخ یونگیمون حالش بد شد.😔😔😔
یکی از بچه ها منو کشت تا پارت رو بزارم تازه تهدیدمم کرد ووت نمیزاره😆😆😆❤🐾
من تک تکتونو دوس دارم و براتون مینویسم پس نظر و ووت یادتون نره هااا.❤🐾🥺
بچه گپی تو تلگرام میشناسین که خواهان تهگی باشن و.... برام حتما بفرستین لینکشو یا ایدیتونو خودم‌پیام میدم.😘😘😘
یادتون نره پیشولی کلی خواهانتونه.👄😘
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤

Continue Reading

You'll Also Like

497K 54.8K 52
Vkook [completed] -من از ماشینت سواری گرفتم کیم... -میتونستی با صاحبش انجام بدی جعون... ... -ازت خواستم بمونی... -اره ازم خواستی... اما قرار نیس خواس...
43.5K 5.7K 27
❗در حال ادیت❗ _نبینم بغضتو قلبِ هیونگ . با قلبی پر از درد لبخند زدم +چیزی نیست هیونگ ، از خوشحالیه ___________________________________________ عشق ی...
150K 17.6K 47
• خـلاصـه: کیم تهیونگ مجبور می‌شه مدتی به جای مادرش توی محل کارش حاضر بشه؛ اما فکرش رو هم نمی‌کنه رئیسِ مادرش همون کسیه که قراره برای اولین بار عشق ر...
72.3K 8.1K 34
~♡~ -ژنرال؟ هدف، موقعیت درجه‌ات یا... دوردونه‌ات؟ -شده قانون هم دور میزنم ولی..! از دور دونم نمیگذرم. ـــــــــــــــــــــــــــ بخشی از داستان: ...