از زمین به آرومی بلند شدم به سمتش حرکت کردم همونجور که نزدیکش میشدم اون مستقیما رو تخت نشست و متوجه نزدیک شدنه من نشد دست هاشو بهم گره کرد و سرشو پایین انداخته بود.
دست هامو تو جیبم فرو بردم و وقتی بهش نزدیک شدم جلوش خم شدم که تازه متوجه من شد.
+ من لیاقت تلافی هم ندارم؟
_ ...
+ اگه اینطوره پس اشکال نداره!!!
بدون اینکه اجازه صحبت یا فکر کردن بهش بدم لب هام به لب های داغش چسبوندم و بوسه ی قدیمیمو زنده کردم!
**********
(از زبان تهیونگ)
بعد از اینکه متوجه خنده های هیستیریک یونگی بعد از اون همه مشت زدن تو صورت بی نقصش شدم هاج و واج بهش زل زدم و اخمام تو هم رفت...
اگه یونگی چند سال پیش بود عمرا این عکس العمل رو نشون میداد...
این حرومی حتی لیاقت تلافی کردن و انتقام گرفتن ازش رو نداشت.
روی تخت نشستم و دست هامو بهم گره کردم و پوفی از سر عصبانیت و کنترل خودم کشیدم تا دوباره یه وقت دهنشو اسفالت نکنم...
متوجه بلند شدنش نشدم تا وقتی که صداشو بالا سرم شنیدم...
+ من لیاقت تلافی کردنم ندارم؟
نگاهمو بالا دادم و به لب جر خورده اش و خونی که کامل روی لباس هاشم ریخته رنگ داده دادم و سرد تر از همیشه فقط نگاش کردم و چیزی نگفتم ؛ ارزش حرف زدن هم نداره بخوام وقتمو برای حرف زدن با این حرومی از دست بدم.
خواستمو نگاهمو ازش بگیرم که لب زد:
+اگه اینطوره پس اشکال نداره!!!
بدون اینکه اجازه فکر کردن بهم بده جلوم خم سد و لب هاشو رو لب هام گذاشت و شروع کرد بوسیدن.
با چشیدن طعم اون لب هایی که برام حکم زهر رو داشت محکم با کف دوتا دستام عقب هولش دادم جوری که چند قدم عقب پرت شد.
بلند تو صورتش داد زدم:
_ فکر کردی داری چه گهی میخوری هاان؟
میتونستم ببینم همونجور که سرش پایینه زبونشو رو لبش میکشه خنده کوتاه هیستیریکشو باز میکنه.
با صدای گوشی که انگار از مال خودش بود ؛ خنده اش محو سد و نگاهشو جاش به سردی و پوچی داد.
بی حصله و بی رمق دستشو تو جیبش فرو برد و موبایلشو درآورد جواب داد...
+ الو...
....
+ گفتم که خوبم چرا زنگ زدی
....
+ اوکی ... باشه هوسوک فهمیدم آروممم
باشنیدن اسم آشنای قدیمی تای ابروهام بالا پرید...
هوسوک... نکنه همون هوسوک آشغال تو دبیرستان رو میگه.
رگه های پیشونیم بیرون زد و دندونامو بهم فشار دادم و انگشتای دستمو کوتاه شروع کردم شکوندن...
+ اوکی ... میام بای!
از تخت بلند شدم و به صورت فرمالیته انگشت اشاره دست راستمو تو گوشم کردم و اروم داخل گوشمو کوتاه خاروندم. لبمو گزیدم و نگاه سردمو تحویل اون حرومی روبه روم دادم.
_ پس بخاطر این ازم جدا شدی؟
+ چی؟
لبخندمو جمع کردم و تو کمتر از ثانیه گلوشو گرفتم و به دیوار چسبوندمش ؛ دوتا دست هاشو رو مچ دستم فشار میداد شاید از فشاری که به گلوش میارم کم کنم ولی کارش بی فایده بود.
_ هوسوک هان؟؟؟
+ ولم کن...
_ ولت کنم؟ کجا با این عجله ؛ توئه آشغال ولم کردی به خاطره اون کثافت حرومی عین خودت؟؟؟
بعد از چند ثانیه گلوشو ول کردم و با لیوان آبی که کنار عسلی تخت بود دستمو شستم.
_ میدونی نجسی! حتی نباس بهت دست بزنم! به لجن میکشونی منو یو نو؟؟؟
لیوان رو محکم رو دیواری که بهش تکیه داده بود یکم اون طرف ترش پرت کردم و همین باعث شد به چند تیکه تقسیم بشه و صدای شکستنش بلند بشه.
با دست راستم موهامو سربالا زدم تا موهایی که جلوی چشم هام ریخته رو عقب بزنم ؛ راهمو سمت دره خروجی که از اون طرف در ؛ جین با مشت و دادهاش داشت گوش منو پاره میکرد حرکت کردم.
هنوز چفت درو نزده بودم که یونگی به حرف اومد:
+ معذرت میخوام ... برای رفتنم... ولی تنها راه نجاتت بود!
داشت چه کسشعری تف میداد. نیشخند کوتاهی زدم و بدون اینکه نگاهمو به عقب بدم ولی جوریکه خودش ببینه دست چپمو بالا آوردم و رو انگشتر حلقه امو بوسه طولانی زدم.
_ نگران نباش جات خالی نموند!
درو بدون اینکه منتظر جواب اون اشغال باشم باز کردم و با تنه ای کوتاه از کنار جین گذشتم و از در خارج شدم و سوار ماشین شخصیم شدم...
دستام رو دور فرمون گرفتم و به انگشتر حلقه تو دستم خیره شدم...
چرا هیچ تپشی با دیدنش تو قلبم نمیاد...
**********
(از زبان یونگی)
با بوسیدن انگشتر حلقه اش حس نفس تنگی بهم دست داد. خودمو کنترل کردم تا این حالتم از چشمش پنهون بمونه...
بعد از خروجش از در رو زمین افتادمو شروع به سرفه های خشک که منبعش برای باز شدن راه تنفسم بود کردم.
صدای جین تو سرم اکو میشد و دست تو جیبم برد و هردو اسپری رو از جیبم خارج کرد و تو دهنم گذاشت.
اشک از گوشه چشم هام سرازیر شد نه از درد و کمبود نفس ؛ از بوسه تهیونگ رو اون انگشتر لعنتیش.
= فاک چرا خوب نمیشی چت شد؟
× چش شده؟
= نمیدونم اون دوست آشغالت باز یه بلا سر یونگی آورده... این اسپری ها اصلا حالشو خوب نکرده.
موبایل رو تو دستم تو همون حالت که سرفه میکرد و ریه ام به خس خس افتاده بود گرفتم و اولین شماره تماس یعنی هوسوک رو گرفتم...
میدونستم اون میدونه باید چیکار کنه.
با شماره گیری تلفن رو سمت جین گرفتم.
با دیدن اسم شماره ابروهاش بالا پرید ولی چیزی نگفت...
# الو؟
= ا... الو هوسوک تویی؟
# بله شما؟ گوشی یونگی دست شما چیکار میکنه؟
= من دوست یونگی ام.. فاک اینا مهم نیست.. الان حالش بد شده...
# یعنی چی حالش بد شده الان کجاستتتت؟
= لوکیشن رو برات میفرستم...
بدون هیچ حرف اضافیه دیگه ای تلفن رو قطع کرد بعد فرستادن لوکیشن گوشی رو به گوشه انداخت منو بغل کرد و تو حموم برد...
_________________________________________
نمای داخلی و دیزاین سرویس بهداشتی و حمام.
_________________________________________
جونگکوک در رو باز کرد تا به کمک جین وارد حموم بشم. منو داخل وان با لبتس گذاشت و سریع شیر دوش آب سرد رو باز کرد و روی قفسه سینه ام گرفت.
دست هاش میلرزید و میتونستم استرس و بی طاقتی رو تو حرکاتش ببینم.
از طرفی جونگکوک هم کنارمون وایساده بود و هر چند دقیقه یکبار شونه ی جین رو برای دلگرمی میمالید...
به یک ربع نکشید با صدای زنگ جونگکوک از حموم خارج شد و درو برای کسی که زنگ رو زد رفت باز کنه ؛ پیش بینیش سخت نبود که هوسوکه.
با هوسوک که کپسول کوچیک و ماسک اکسیژن به دست داشت وارد حموم شدن و با دیدنم اخمش تو هم رفت...
# یونگی...
_________________________________________
تیپ و استایل هوسوک بعد از ورود به خونه جونگکوک...🥵🥵🥵
_________________________________________
خب بچه ها اینم پارت امشب.
اوخ یونگیمون حالش بد شد.😔😔😔
یکی از بچه ها منو کشت تا پارت رو بزارم تازه تهدیدمم کرد ووت نمیزاره😆😆😆❤🐾
من تک تکتونو دوس دارم و براتون مینویسم پس نظر و ووت یادتون نره هااا.❤🐾🥺
بچه گپی تو تلگرام میشناسین که خواهان تهگی باشن و.... برام حتما بفرستین لینکشو یا ایدیتونو خودمپیام میدم.😘😘😘
یادتون نره پیشولی کلی خواهانتونه.👄😘
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤