بعد بستن پرونده شروع به جمع کردن میزش کرد ...
در اتاق به صدا دراومد که لب زد ...
تهیونگ : بفرمایید
با باز شدن در و وارد شدن مین یونگی یکی از بهترین کارمنداش لبخندی زد و غرید ...
تهیونگ : سلام، کاری داری؟
مین یونگی : آم سلام، ازتون مرخصی میخوام رئیس
تهیونگ : باشه مشکلی نیست فقط چند روز؟
مین یونگی : راستش، تولد نامزدمه اگه بشه حدودا یه هفته
تهیونگ : چه خوب، مبارک باشه ...
مشکلی نیست کارت اونقدر خوب هست که یه هفته مرخصی رو راحت بهت بدم
لبخندی رو لبای یونگی اومد و بعد تشکر و خدافظی رفت تا یه هفته رو با جیمینِ کیوتش بگذرونه ...
و حالا تهیونگ به ساعت نگاهی انداخت و وقتی عقربه رو روی عدد 3 دید با عجله بیشتری میزشو جمع کرد ...
با جمع کردن میزش سوار ماشین شد و برای اولین بار تو عمرش بخاطر نزدیک بودن محل کارش به خونش قدر دان شد ...
با ورود به خونه سریع خودشو تو حموم انداخت و شروع به شستن سر و بدنش کرد ...
مسواکشو برای بار آخر زیر شیر آب گرفت و وقتی از تمیزیش مطمئن شد اونو سرجاش گذاشت ...
تیشرت مشکی و بدن نمای تنگش رو پوشید، شلواره تنگِ کِشی مشکیش رو تنش کرد و با پوشیدن کت سفید و لشش تو آینه به خودش نگاهی انداخت ...
ینی کافی بود برای اینکه بتونه جانگ کوک رو اِغوا کنه؟ البته که تو اولین جلسه قصدش رو نداشت ولی خب باید از اولش باید زیبا میبود!
هد بند نازک ورزشیش رو دور گردنش انداخت و به سمت بالا هل داد ...
جوری که موهاش بالا رفته بود و صورت گرد و فک تیزش تو چشم میزد ...
بعد انداختن اکسوسوری هاش کوله پشتیش رو انداخت و از در بیرون رفت ...
سوار ماشین شد و سمت باشگاه روند ...
استرس داشت و این براش تعجب آور بود!
کیم تهیونگ! به خودت بیا ...
استرس؟ برای تو معنی نداره، مگه نه؟
جلوی باشگاه پارک کرد و به کسایی که وارد میشدن نگاهی انداخت ... ولی بینشون جئون جانگ کوکی نمیدید!
مثل همیشه با اعتماد به نفس سرشو بالا گرفت و سمت در ورودی رفت ...
با وارد شدن به سالن با منشیی که ثبت نامش کرده بود مواجه شد، پارک جیمین سمتش اومد و بعد گرفتن کلیدی جلوش لب زد ...
جیمین : این کلید کمدته، کمد شماره 17 ... اسمتم روشه، من تا یه هفته نیستم اگه بخوای میتونی از کیم نامجون رئیس اینجا کمک بگیری، بعضی روزا میاد اینجا اگ سوالی داشتی ازش بپرس
بدون اینکه بزاره تهیونگ چیزی بگه سمت در رفت و از دید تهیونگ خارج شد، مثل اینکه خیلی عجله داشت! تکخندی زد و برگشت و به محیط باشگاه نگاهی انداخت ...
دختر ها و پسر های زیادی در حال ورزش و استفاده از وسایل بودن، نگاهشو از محوطه گرفت و بدون توجه به نگاه های هیز دخترای باشگاه سمت کمد شماره 17 رفت و بعد باز کردن در آهنیش کت و کولشو توش جا داد ...
دستی تو موهاش کشید و برای لحظه ای سرشو برگردوند، با چیزی که دید هیجان بهش غلبه کرد ...
یعنی خودش بود؟ گوشیش رو درآورد و بعد باز کردن اپلیکیشن گالری رو عکس جانگ کوک کلیک کرد ...
نگاهی به پسر روبه روش که درحال حرف زدن با چند تا پسر دیگه بود کرد و دوباره نگاهشو رو گوشی برگردوند ...
آره خودش بود!
الان باید چیکار میکرد؟ قرار بود کاری کنه؟
دست و پاشو گم کرده بود ... نفس عمیقی کشید و سمت تردمیل رفت با تنظیم سرعت شروع به دویدن کرد ...
جسمش اونجا ولی ذهنش دنبال این بود که چجوری با جانگ کوک ارتباط بر قرار کنه ...
وات د فاک؟ چجوری؟ خودشم از حرفاش تعجب کرده بود!
تهیونگ، کی انقدر ترسو شدی و نمیدونی چیکار کنی؟ همیشه کارتو بلد بودی الانم باید به بهترین نحو احسنت انجامش بدی!
با خودش تکرار کرد و نفس عمیقی کشید، نگاهی به سمت جانگ کوک برگردوند و زیباییش رو تحسین کرد ...
اما زیباییش قرار نبود دل تهیونگو به رحم بیاره! جانگ کوک با کسی وارد رابطه شده که خودش رل داشته!
پس قضیه قرار نیست به این راحتیا تموم شه ...
با تکیه دادن دختری به تردمیل سرعت رو پایین آورد و منتظر بهش نگاه کرد ...
یِجی : سلام!
تهیونگ : سلام، میتونم کمکت کنم؟
یِجی : اسم من یِجیه آم راستش من تازه وارد باشگاه شدم و دوستی ندارم، اگه بشه میتونم باهم رفیق باشیم نه؟
اون دختر اعتماد به نفس داشت، روون و واضح صحبت میکرد (بعله یِجی منه🥲)
درخواستشو خیلی ساده بیان کرده بود و تهیونگ اعتماد به نفس این دختر رو تحسین کرد ...
تهیونگ : خب منم اولین جلسست که وارد باشگاه شدم و دوستی ندارم، فک کنم خوبه اگه درخواستتو قبول کنم ...
یِجی: واقعا؟ اولین جلسته اومدی باشگاه؟ ولی به هیکلت میاد حداقل چند سال ورزش کرده باشی ...
خنده ای کرد و بعد کمی صحبت با دوست جدیدش و گرفتن شمارش به ورزش ادامه دادن ...
بین صحبت هاش با یجی درباره مدل های جذاب آمریکایی پسری به نام کیم سوکجین خودشو قاطی بحثشون کرده بود و بلند و بدون رو دروایسی گفته بود " یااا من از همه اون مدلا جذاب ترم! " که باعث خندیدن کل سالن حتی خودش شد و میشه گفت الان دیگه یه جورایی دوتا رفیق داشت؛
سوکجین و یجی و این خوب بود!
ساعت نزدیک به هفت بود و کم کم همه درحال جمع کردن وسیله هاشون بودن، سمت کمدش برگشت ولی با دیدن جانگ کوکی که کمد شماره 19 رو باز کرده بود کمی هیجانی شد چون کمدش زیادی نزدیک کمد جانگ کوک بود ...
سمت کمدش رفت و بدون نگاه به جانگ کوک با باز کردن در کمدش کوله و کتش رو درآورد و بعد پوشیدن کت و انداختن کوله پشتیش نیم نگاهی به جانگ کوک انداخت ک متوجه شد داره نگاش میکنه!؟
نگام میکرد؟
از خودش پرسید و بدون مکث از باشگاه خارج شد ...
نمیدونست چرا هر چیزی از جانگ کوک بهش هیجان میداد ...
حتی وقتی دیدش دست و پاشو گم کرد، وقتی جانگ کوک داشت نگاش میکرد استرس گرفته بود ...
افکارشو پس زد و بعد باز کردن گوشیش وارد گروه گردشگری شد ...
اونطور که زده بود پس فردا سفرشون شروع میشد!
پس فردا؟ چه زود!
با جمله ای که خوند دهنش باز موند و سریع ترمز کرد ...
به مدت 4 روز به یکی از جنگل های خارج از شهر، اونم با اتوبوس؛
ولی نکته جالبش چی بود؟! این بود که قرار بود شب رو به گروه های 2 نفره تقسیم بشن و انتخاب فردی که میخوای شب رو تو چادر باهاش بخوابی هم با خودشون بود!
یعنی میتونست با جانگ کوک هم گروه بشه؟
خنده ای کرد و به سمت خونه روند ...
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هایییی
ووت و کامنت پلییزز
بایییی ^^