romantic hatred[drarry]

By drarry_hdpm

24.6K 4K 792

"چرا نمیذاری بخندم؟ نکنه عاشقت میکنه لبخندم؟" "برای عاشق تو شدن باید دیوونه بود مالفوی" "و تو دیوونه ای پاتح... More

.Before you read
1
2
3
4
5.1
5.2
6
7
8
9
11
12
13
14
15
16
17
18
19
20
21
22
23
24
25
زجه های بی پایان🧔🏻

10

777 143 18
By drarry_hdpm

فردا ظهر وقتی به اتاق برگشت دراکو اونجا بود. این بار روی تختش نشسته بود گیتار تمرین میکرد. تا جایی که هری به یاد داشت اون گیتاری با خودش نیاورده بود و اصلا خانواده مالفوی موسیقیای این مدلی رو مایع خجالت میدونستن. به هرحال طبق قراری که خودش گذاشته بود بدون هیچ کلمه ای رفت پشت میزش نشست تا تکالیف کلاس ریاضی جادو رو آماده کنه ولی دراکو به طرز ناجوری گیتار میزد و صداش آزار دهنده بود. هری یکم تحمل کرد به این امید که تمرینش تموم شه ولی بدتر دراکو این بار شروع کرد به خوندن. معلوم بود صداش چقدر بی نقصه و بلده چطور آهنگ بخونه ولی از قصد با جیغ میخوند تا اونو عصبی کنه. هری مجبور شد داد بزنه:"بسه! من امتحان دارم نمی ذاری روی درسم تمرکز کنم"
دراکو خونسرد گیتارشو کوک میکرد:"یکی قول و قرارش یادش رفته"
هری نفس عمیقی کشید:"میدونم..قول و قرار یادمه و می دونم میخوای عصبیم کنی اما لطفا..به درسم صدمه نزن. من برای رسیدن به.."
دراکو به تقلید از هری صداشو نازک تر کرد و ادامه داد:"می دونم می دونم..خیلی تلاش کردی. شبو روز درس خوندی نخوردی نخوابیدی.." و بازم شروع به گیتار زدن کرد. هری ناامید شد و سر درسش برگشت. دراکو از این خونسردی هری لجش گرفت و این بار با صدای شهوت انگیزی نالید:"آه..آه..آه فشار بده..خوبه آههه..تند تر..تند تر..لطفا پاتح..آههه..دوستت دارممممم"
هری با وحشت از جا پرید ، خودشو به تختش رسوند و گیتارو از دستش قاپید:"مجبورم نکن کتکت بزنم مالفوی"
دراکو اخم کرد:"یعنی می خوای بهم دست بزنی پاتح؟ زیر قول دومتم میزنی؟"
هری گیتارو کنارش روی تختش پرت کرد:"به نفعته زیر قولم نزنم پس تنت نخاره"
دراکو دوباره گیتارشو برداشت:"خب قرارمون بود با هم حرف نزنیم نگفتی که آهنگ خوندنم ممنوعه"
هری غرید:"آره آهنگ خوندن با خودت حرف زدن خندیدن گریه کردن هر نوع صدایی از خودت در بیاری کتکت میزنم"
دراکو نیشخند زد:"وای چقدر ترسیدم"
هری دستشو مشت کرد:"من جدیم بلوندی"
دراکو سر تکون داد:"هیچ فکر کردی اگر دستت به من بخوره می تونم ازت شکایت کنم؟ اونوقت اخراجت می کنن و.."
این بار هری پوزخند زد:"تو فکر کردی من اینقدر احمقم که اجازه بدم کسی بویی ببره؟" روش خم شد و با شرارت اضافه کرد:"نصفه شبی وقتی خوابی..میام تو تختت یه بلایی سرت میارم که با گریه التماس کنی راحتت بذارم"
دراکو با شهوت نالید:"آآآآآآآه آره پاتح..دارلینگ بیا رو تختم و منو به گریه بنداز" و زبونشو نشون داد.
هری حس کرد قلبش تو چاه افتاد. دراکو طوری با جدیت به چشماش خیره شده بود که هری ترسید متوجه تحریک شدنش بشه..پس خنده سردی کرد و عقب رفت:"حیف نمی تونم به اندازه تو پست باشم"
دراکو بلند شد:"حیف که منم کلاس دارم و نمی تونم بمونم و به ضایع کردنت ادامه بدم"
هری دستاشو بلند کرد:"خدایا شکرت"
دراکو خندون جـلوی آینـه رفت. یکم از ژل مو رو روی دستش ریخت و به موهاش حالت داد و از ادکلنش به خودش زد. هری زیر چشمی اونو می پایـید و بـا خـودش فـکر می کرد:"این داره میره عروسی یا میره سر کلاس؟"
دراکو کیفشو برداشت ولی دوباره برگشت جلوی آینه و بازم ادکلن زد. اینور اونور دو سه چهار پنج..هری به سرفه افتاد:"اَهههه"
دراکو نگاه کجی بهش انداخت:"هی! از خودت صدا در نیار پاتح"
هری نمی تونست ساکت بمونه:"خفم کردی! برو گم شو دیگه"
دراکو به ادکلن زدن ادامه داد:"چیه؟ نکنه بو هم نباید از خودمون در بیاریم؟"
هری غرید:"آره در نیار"
دراکو باز لبخند زد:"میتونی تحمل کنی؟"
هری نگاهشو به کتابش برگردوند:"فقط برو باشه؟"
دراکو دوباره کیفشو رو شونش انداخت:"فعلا سوییت هارت. زیاد دلتنگی نکنیا شب میام پیشت" و چشمکی ریزی زد و رفت
***
تا آخر هفته دراکو قرارشونو حفظ کرد و با اینکه یک اتاقو تقسیم میکردن اما انگار که کس دیگه ای تو اتاق نباشه با هم تماس و صحبتی نداشتن. عجیب این بود که اون هفته براشون سخت ترین هفته بود و هر دوشون برای رسیدن روز تنبیه و تموم شدن این هفته ثانیه شماری میکردن و بالاخره اون روز رسید.
"خب..از کجا شروع کنیم؟" دراکو تی به دست وسط سرسرا وایساده بود و حدود نیم ساعت بود که همه به هاگزمید رفته بودن. هری اطرافو نگاه کرد:"اول از سراسرا شروع میکنیم. من میزای چپی رو بر میدارم تو راستی رو"
دراکو نمی خواست جدا از هم کار کنن پس گفت:"من میگم چطوره با هم کار کنیم؟! من صندلیا رو جابجا میکنم تو هم زیرشونو تی بکش"
هری هم می خواست کنار هم باشن:"فکر خوبیه مالفوی. پس بریم"
و تا ظهر بدون اینکه حتی یک کلمه با هم حرف بزنن فقط کار کردن. طبق نقشه دراکو صندلیا رو بلند می کرد تا هری بتونه راحت زیرشونو تی بکشه تا اینکه دراکو خسته شد و خودشو روی یکی از صندلیای هافلپاف انداخت:"اَه بسه دیگه. دارم میمیرم"
هری با حرص به صندلیش لگد زد:"این هنوز اولشه! بعدش باید بریم برای راهروها..فکر کنم تا شب طول بکشه"
دراکو تک خندی کرد:"تازه زمین کوییدیچم هست"
هری دست از کار کشید و برزخی بهش زل زد:"من اونجا هیچ غلطی نمی کنم! تو مقصری و مسئولیتشم با خودته"
دراکو با نوک انگشت شستش لبشو لمس کرد:"ببین لبمو..هنوز زخمه"
هری غرید:"یا سر من؟ هنوز ورمش مونده و درد داره"
دراکو آه کوچیکی کشید و لبخند زد:"عجب روز قشنگی بودا"
هری تیو به طرفش گرفت:"بیا یکمم تو تی بکش کمرم درد گرفت"
دراکو شونه هاشو با بیخیالی بالا انداخت:"به من چه"
هری دندوناشو روی هم فشار داد:"به تو چه؟! این تنبیه هر دوتامونه ولی کل سرسرا رو من تی کشیدم"
"منم صندلیا رو جابجا کردم"
"اوه چه کار سنگینی"
"اوکی اوکی. راهروها رو من تی میکشم"
هری هم خودشو روی صندلی کناریش پرت کرد و عرق پیشونیشو پاک کرد:"اونجا تی و سطل آب هس برو شروع کن تا شب تموم نمی کنیما"
"اول بریم ناهار بخوریم خیلی گشنمه"
"ولی طول میکشه تا بخوایم بریم دنبال فلیچ که بهمون ناهار بده"
"من یه چیزایی آوردم میرم بیارم"
هری از جا بلند شد:"منم یکم نوشیدنی همراهمه میارم"
"بدون معجون خواب باشه لطفا"
هری با تعجب سر برگردوند و دراکو لبخند زد
***
زیر یکی از پنجره های راهرو نشسته بودن و نوشیدنیشونو تموم میکردن. دراکو زودتر تموم کرد و دست تو جیب شلوارش کرد:"سیگار میکشی؟ از بابام کش رفتم"
هری بسته رو بیرون نکشیده از دستش قاپید و تو مشتش مچاله کرد:"دست از این کارا بردار" و بسته له شده رو از پنجره بیرون پرت کرد.
دراکو با تعجب پوزخند زد:"اوه مرلین! تو واقعا..باورت شده کشیش هستی؟"
هری نوشیدنیشو یه سره بالا کشید و بطری خالیو داخل پلاستیک انداخت:"پاشو بریم دیگه. هنوز زمین کوییدیچ و حموم ارشدا مونده و تازه تو باید راهروها رو تی بکشی مالفوی"
دراکو خنده شرورانه ای کرد و هری ترسید:"جون من اذیت نکن دیگه"
دراکو با نگاه معصومانه غرید:"من که چیزی نگفتم پاتح"
هری انگشت اشارشو به طرفش گرفت:"من این لبخند کثیفو میشناسم"
دراکو بازم خندید و سرخوش گفت:"منم این نگاه ترسو رو میشناسم"
هری از جاش بلند شد:"من ازت نمی ترسم"
دراکو هم بلند شد:"پس چرا نمی ذاری بخندم؟ نکنه عاشقت میکنه لبخندم؟"
هری پلاستیک رو داخل سطل زباله انداخت:"برای عاشق تو شدن باید دیوونه بود مالفوی"
دراکو هم تکونی به لباساش داد و به سمت پله ها قدم برداشت:"و تو دیوونه ای پاتح!"
هری با صورت قرمز شده غرید:"هی کجا؟ وسایلو بردار"
دراکو وسط پله ها وایساد:"قول میدم دیگه کاری باهات نداشته باشم "
هری با تعجب بهش نگاه کرد:"باز چی می خوای؟"
دراکو مظلومانه آه کشید:"راهروها رو تو تی بکش"
هری سطل و تیو برداشت و راه افتاد:"هر چه قدر دوس داری اذیت کن ازت نمیترسم"
دراکو راهشو بست:"می دونی که منم نمی ترسم"
هری سرشو بلند کرد و به نگاه تیزش خیره شد:"این تنبیه هر دوتامونه داری بی انصافی میکنی"
دراکو بیخیال شونه بالا انداخت:"تو اول به من حمله کردی و دعوا رو شروع کردی به من ربطی نداره. من خستمه و بوی عرق گرفتم. باید برم حموم کنم"
"ولی تو توی رخکن تهدیدم کردی تو اول شروع کردی! منم عرق کردم..منم نیاز به حموم دارم"
دراکو لبخند کجی زد و طی حرکت غافلگیر کننده ای موهای هری رو بهم ریخت:"تو تی بکش در عوض میبرمت هاگزمید و یه شام به حساب خودم مهمونت میکنم"
هری اخم کرد و عینکشو روی چشماش درست کرد ، هنوز دو دل بود. دراکو سرشو خم کرد و درست کنار گوش هری پچ زد:"لطفا پاتح..قول میدم زود برگردم"
نفس هری برای لحظه ای قطع شد و کلمات غیرارادی برخلاف خواستش از دهنش در رفت:"خ..خیلیه خب قبوله مالفوی"
دراکو با لبخند پیروزمندی عقب کشید و چشمک زد:"اوه پسر تو خیلی خوبی"
------------
p10-
هییی..حالتون چطوره؟ من اصن با دراکو دارم نمیشه..اخه ینی چی از جیب لوسیوس مالفوی دزدی میکنی😂 مرتیکه با اون ابهت وایساده ناله میکنه. از خدا خجالت نمیکشی؟
هریم ماشالا کم نمیاره تو دعوا کردن💀!

Continue Reading

You'll Also Like

290K 33.3K 51
وضعیت فیک: ﮼اتمام‌ یافتــه ''' - احمق تو پسرعمه‌ی منی! - ولی هیچ پسردایی‌ای زبونشو تو حلق پسرعمه‌ش فرو نمی‌کنه، هیچ پسردایی لعنتی‌ای نمی‌تونه تو همون...
79.1K 13.4K 43
[COMPLETED] حتی اگه از هم دیگه دور هم باشیم بازم قلب من برای تو میتپه و اینو میدونم که تیکه‌ای از وجود تو هم دقیقا همینو میخواد. (فصل دوم: Some Guy)
poison By fruiden

Fanfiction

9K 1.3K 14
یه فیکشن برای ابراز علاقم به کاپل دراکو و هری‌. "I love it and I hate it at the same time You and I drink the poison from the same vine"
8.1K 1K 38
{دستمو بالا آوردم و اشکامو پاک کردم ، با چشمای خیس تو چشماش نگاه کردم . تا چشمامو دید با لحنی که انگار ضعف کرده باشه گفت: اوووو مرلیننن چشمای بارونیش...