🧠A start beyond love🫀

By Anika2001sparkly

31.6K 4.8K 423

شروعی فراتر از عشق...!♡ 🧠#Miss_Aylar🫀 More

🧠information🫀
🧠1🫀
🧠2🫀
🧠3🫀
🧠4🫀
🧠5🫀
🧠6🫀
🧠7🫀
🧠8🫀
🧠9🫀
🧠10🫀
🧠11🫀
🧠12🫀
🧠13🫀
🧠14🫀
🧠15🫀
🧠16🫀
🧠17🫀
🧠18🫀
🧠19🫀
🧠20🫀
🧠21🫀
🧠22🫀
🧠23🫀
🧠24🫀
🧠25🫀
🧠26🫀
🧠27🫀
🧠28🫀
🧠29🫀
🧠30🫀
🧠31🫀
🧠32🫀
🧠33🫀
🧠34🫀
🧠35🫀
🧠36🫀
🧠37🫀
🧠38🫀
🧠39🫀
🧠40🫀
🧠41🫀
🧠42🫀
🧠43🫀
🧠44🫀
🧠45🫀
🧠46🫀
🧠47🫀
🧠48🫀
🧠49🫀
🧠50🫀
🧠51🫀
🧠52🫀
🧠53🫀
🧠54🫀
🧠56🫀
🧠57🫀
🧠58🫀
🧠59🫀
🧠60🫀
🧠61🫀
🧠62🫀
🧠63🫀
🧠64🫀
🧠65🫀
🧠66🫀
🧠67🫀
🧠68🫀
🧠69🫀
🧠70🫀
🧠71🫀
🧠72🫀
🧠73🫀
🧠74🫀
🧠75🫀
🧠76🫀
🧠77🫀
🧠78🫀
🧠79🫀
🧠80🫀
🧠81🫀
🧠82🫀
🧠83🫀
🧠84🫀
🧠85🫀
🧠86🫀
🧠87🫀
🧠88🫀
🧠89🫀
🧠90🫀
🧠91🫀
🧠92🫀
🧠93🫀
🧠94🫀
🧠95🫀
🧠96🫀
🧠97🫀
🧠98🫀
🧠99🫀
🧠100🫀

🧠55🫀

264 35 4
By Anika2001sparkly


💖راوی💖

توی اتاقک کوچیکی که توی کتابخونه اش بود رفتن و نشستن.
از بیرون ناهار سفارش داد تا بیارن.

البته ثامر اون اصرار داشت که چیزی نمیخوره اما مسعود بدون فکر کردن اینکار رو کرد.
میخواست بیشتر باهاش وقت بگذرونه و میون صحبت هاشون ناهارشون رو هم بخورن.

رو به روی هم نشسته بودن.
ثامر منتظر نگاهش میکرد.
مسعود مضطرب بود اما باید به خودش مسلط میبود.
نفسی گرفت و گفت:
نمیخوام حرف های تکراری بزنیم...وقتی دلیل رفتنت و نبودنم رو میدونیم...فقط میخوام بگم این همه سال گذشته و من هنوز توی قلبم به پسری فکر میکنم که...

مکثی کرد و با لبخندی عاشقانه و شیفته وارانه و خیره به چشاش لب زد:
که...موهاش بلند و قهوه ای بود و قهوه ی نگاهش توانایی این رو داشت تا ساعت ها شارژ نگه دارتت...

تکیه اش رو از صندلی گرفت و کمی به سمت جلو متمایل شد تا بهتر نفس های یار رو استشمام کنه و درمونده لب زد:
خیلی...خیلی خاطرت رو میخوام ثامر!

منتظر هر ریکشنی ازش بود.
میشد حدس زد که ممکنه پسش بزنه چون نگاهش زیادی وحشی و سرکش بود!

وقتی از جاش بلند شد تموم مظلومیت های دنیا رو جمع کرد توی چشاش.
وقتی بهش نزدیک شد چشاش رو بست و شاید منتظر سیلی از طرفش بود اما همه چیز برعکس دراومد!

وقتی میون پاهاش جا گرفت چشاش رو نیمه باز کرد.
داشت لبخند میزد؟!
وقتی سرش رو خم کرد و لباش رو گوشه ی لباش گذاشت تموم وجودش ذوب شد!

دست ها به دسته های مبل چنگ انداختن که یه وقت پیشروی نکنن و یار رام شده رو خراب کنن!

وقتی سرش رو عقب کشید با تکخنده ای لب زد:
فکر میکردم الآن بهم رحم نکنی پیرمرد...

لبخندی به شیطنتش زد و دستش رو گرفت و خیره به چشاش سمت لباش برد و عمیق بوسید و گفت:
عشق بی رحمه اما مرد عاشق بی آزارترینه توش...این معشوقه که با دلبری هاش بهت رحم نمیکنه!

Continue Reading

You'll Also Like

705K 80.5K 76
[Completed] کیم تهیونگ و جئون جونگکوک ازدواج کردن... اما اونا دو ساله که همدیگرو ندیدن...اونا فقط یکبار تو کل زندگیشون همو دیدن و اونم روز عروسیشون ب...
35.2K 2.9K 41
●تکمیل شده● اسم: His Eyes [چشمانش] وارد مغازه ی شبونه میشه و چشمش فروشنده ی کوچولوشو میگیره -چه چشمای بزرگی! -با من بودین؟ ژانر : مافیایی - اسمات...
79.7K 8.6K 34
~♡~ -ژنرال؟ هدف، موقعیت درجه‌ات یا... دوردونه‌ات؟ -شده قانون هم دور میزنم ولی..! از دور دونم نمیگذرم. ـــــــــــــــــــــــــــ بخشی از داستان: ...
14.4K 1.8K 36
سناتور کیم فردی باکمالات ، مستبد و مردسالار و دولتمندی بود که خیلی ها از جمله مادلین خواهان او بودن و همین حقیقت باعث می‌شد پیچک های حسادت خفه‌کننده...