𝐁𝐨𝐮𝐧𝐝 𝐁𝐲 𝐅𝐚𝐭𝐞

By 7_mina_7

41.7K 9K 1.8K

*محدود به سرنوشت* برشی از فیک: فشار دست جونگکوک رو روی دستش احساس کرد. جرات نداشت مستقیما بهش نگاه کنه اما را... More

Chapter 1: Arranged
Chapter 2: Jeon Pack
Chapter 3: The River
Chapter 4: Hot Water
Chapter 6: No Way Out
Chapter 7: Mated
Chapter 8: Bound Forever
Chapter 9: Infidelity
Chapter 10: Settling
Chapter 11: One step forward, two steps back
Chapter 12: Expecting
Chapter 13: First
Chapter 14: Preparation and Conflict
Chapter 15: A Blast from the Past
Chapter 16: Seojun
Chapter 17: Trying to Learn
Chapter 18: Changes
Chapter 19: Fear of Love
Chapter 20: Alpha Lee
Chapter 21: Complication
Chapter 22: Breaking Ties
Chapter 23: Yura
Chapter 24: Making Amends
Chapter 25: Tragedy
Chapter 26: The Aftermath
Chapter 27: Plans
Chapter 28: My mate asked for your head
Chapter 29: The Bloody End
Chapter 30: One Chance
Chapter 31: Moving Forward
Chapter 32: Amends
Chapter 33: Love
Chapter 34: Be Mine Forever
Chapter 35: Heart to Heart
Chapter 36: Love Me Tender
Chapter 37: Remembering the Pain
Chapter 38: Heat
Chapter 39: Pups
Chapter 40: Jieun [Last Part]

Chapter 5: Gifts

974 221 7
By 7_mina_7

روز قبل از مراسم ازدواج، جیمین و جونگ کوک تو جشن بزرگی که به افتخار اون‌ها برگزار شده بود شرکت کردن. اعضای هر دو پک برای اون‌ها هدایای نفیس تدارک دیده بودن و براشون آرزوهای خوب داشتن.

اعضای پک پارک‌ با خودشون جواهرات و سنگ‌های قیمتی، چرم و انواع حکاکی‌های زینتی و صنایع دستیشون رو به پک جئون آورده بودن.

جیمین برای این مراسم لباسی طلایی پوشیده بود. اما با وسواس سعی میکرد رد ارغوانی که جونگکوک روی گردنش گذاشته بود رو مخفی کنه. امگا از نظر روحی بهم ریخته و عصبی بود چون حدس میزد ممکنه سوجون و خانواده‌اش برای تبریک ازدواجش به این مراسم بیان. اون نمیدونست که با دیدن دوباره آلفا چه واکنشی باید نشون بده اما تمام تلاشش رو کرد که رایحه‌ش رو کنترل کنه تا بقیه و مخصوصا جونگکوک، هیجان و عصبی بودنش رو متوجه نشن.

آلفا تو سالن بزرگ کنار او نشست. تازه غذا ​​خورده بودن و حالا وقت هدایا بود. اون‌ها هدیه‌های خیلی زیبایی از اطرافیان گرفته بودن اما یک برس موی مرواریدی چشم جیمین رو بیشتر گرفته بود. جیمین به مرد آلفایی از پک جئون که اون برس رو ساخته بود لبخند زد و از اون تشکر کرد. و بعد برس رو به تهیونگ داد تا اون رو براش نگه‌داره.

پدر جیمین یکی از میراث‌های خونوادگیشون رو به اون‌ها هدیه داد. یه الماس تزئین شده که جیمین میدونست قبلا متعلق به مادرش بوده... وقتی پدرش در جعبه رو باز کرد، نفس جیمین تو سینه‌ش حبس شد و دستش رو دراز کرد تا اون رو لمس کنه.

پدرش گفت: "مادرت دوست داشت که تو این رو داشته باشی."

آلفا پارک هیچوقت در مورد مادرش صحبت نمیکرد و این الان باعث تعجب جیمین شده بود.

پدرش دوباره در جعبه رو بست و اون رو به جیمین داد: "الان دیگه مال توئه". صداش شکسته بود و جیمین میدونست بخاطر یادآدری خاطرات مادرشه.
امگا لبخند زد و جعبه رو گرفت. این باارزش‌ترین دارایی اون بود که قطعا برای همیشه نگهش میداشت.

بعد از پدرش، بقیه اعضای پک پارک جلو اومدن و به جیمین و جونگ کوک هدیه‌هاشون رو دادن. جیمین همیشه تو پکشون محبوب بود. اون در برابر محبت اعضای پکشون لبخند زد و ازشون تشکر کرد.

پسربچه یکی از نجیب‌زاده‌ها که گاهی به ملاقات پدرش میومد براشون نقاشی دو نفر که دستای همو گرفته بودن رو بهش هدیه داده بود. بالای دو نفر داخل نقاشی تصویر خورشید و ماه بود و لبخند عمیقی روی لب‌هاشون نقاشی شده بود. اما وقتی جیمین فهمید اون دو نفر تشبیهی از خودش و جونگکوکن، لبخند روی لب‌هاش خشکید. اون لبخند‌های عمیق کاملا جعلی بود و امگا احساس میکرد فریب خورده. خوشبختی برای جیمین دست‌نیافتنی بود. این رو از زندگی با جونگکوک مطمئن بود.

جیمین از پسر کوچولو تشکر کرد و اون رو تو آغوش گرفت. امگا توله رو محکم تو بغلش فشار داد و بعد اجازه داد که پیش مادرش برگرده. جیمین خیلی تلاش کرد تا دوباره به اون نقاشی نگاه کنه اما براش آزاردهنده بود و نمیدونست آیا هیچوقت میتونه به حس و حال اون نقاشی امیدوار باشه یا نه.

جیمین به قدری تو افکارش غرق بود که متوجه نشد شخص دیگه‌ای برای هدیه دادن به زوج جدید جلو اومد.

صدایی بسیار آشنا گفت: "لطفاً این هدیه رو از طرف من و خونواده‌ام بپذیرین. براتون آرزوی بهترین‌‌ها و آینده‌ای شاد رو دارم."

چشمای جیمین قفل به شخص رو به روش شد. سوجون، معشوقش که بیشتر از یک هفته میشد اون رو ندیده بود، حالا جلوش ایستاده. قلب امگا تو قفسه سینه‌ش به سرعت شروع به تپیدن کرد و سعی داشت رایحه‌ش دلتنگیش رو لو نده.

سر سوجون خم و موهای تیره‌ش تو صورتش ریخته بود. جیمین فکر می‌کرد که آلفا از آخرین باری که همو دیدن حتی خوشتیپ‌تر شده و این اصلا برای دل تنگش خوب نبود.

سوجون یک بوم نقاشی و مجموعه‌ی کاملی از رنگ‌ها و قلموهای جدید رو براش هدیه آورده بود. نفس جیمین بند اومد و از روی صندلی بلند شد تا اون‌ها رو از نزدیک ببینه. سوجون در حالی که به جیمین نزدیک میشد لبخند نرمی زد و هدیه رو جلو آورد تا جیمین ببینه.

"این خیلی زیباست. ممنونم." امگا با صدایی ملایم گفت و تو نگاه آلفا غرق شد؛ بدون اینکه متوجه بشه عطرش شیرین شده.

سوجون برای لحظه‌ای به جیمین خیره شد و بعد به پشت سر امگا نگاه کرد. ناگهان جیمین احساس کرد که بازوی محکمی دور کمرش حلقه شد.

" اوه از هدیه‌ای که تدارک دیدین ممنونم. من نمیدونستم که امگام از نقاشی کشیدن لذت میبره." جونگکوک داشت قلمرو مالکیتش رو نشون میداد و بدون گفتن کلمات یا رایحه تندِ آلفا به سوجون فهموند که جیمین به کی تعلق داره.

ابروهای سوجون کمی گره خورد. نگاهی به جیمینی انداخت که با چشماش به اون التماس میکرد که اوضاع رو پیچیده‌تر نکنه و امگا رو رها کنه. پس سوجون تصمیم گرفت که بخاطر جیمین لبخند بزنه.

"جیمین همیشه عاشق نقاشی بوده و تو این کار واقعا خوبه." سوجون با ادب گفت و بعد سرش رو خم کرد. هدیه رو به خدمتکاری که نزدیک ایستاده بود تحویل داد تا اون رو کنار باقی هدایا قرار بده.

جیمین دوست داشت سوجون رو به آغوش بکشه و به اون اجازه بده که همه غصه‌ها رو ازش دور کنه. اما می‌دونست که این هرگز اتفاق نمیافته. مخصوصاً نه وقتی که جونگ کوک اینطور محافظ پشت سرش ایستاده باشه.

امگا با مهربونی لبخند زد و به جونگ کوک اجازه داد که اون رو به صندلی برگردونه. وقتی روی صندلی نشست سعی کرد نفس کشیدنش رو آروم کنه و از احساساتش دور بشه.

جیمین دیگه چیزی از بقیه هدایا نمیفهمید. تنها چیزی که میتونست به اون فکر کنه، وسایل نقاشی و صورت و لبخند سوجون بود. اون نمیدونست که آیا بعد از مراسم میتونه با آلفا صحبت کنه یا نه؛ مخصوصا اینکه باید مراقب میبود تا کسی اون رو نبینه، به خصوص سرآلفای پک جئون.

جونگکوک بعد از اینکه سوجون هدیه‌اش رو تحویل داد، مدتی دستش رو محکم روی ران امگا نگه داشته بود؛ ادعایی بی‌صدا در مورد جیمین.

یکی از اعضای پک جئون که جیمین اصلا دلش نمی‌خواست دوباره اون رو ببینه، دختر امگایی بود که با تهیونگ کنار رودخونه بهش برخورده بودن. کسی که ادعا کرده بود با جونگکوک رابطه جنسی داشته.
اما هیچوقت همه چیز به میل آدم پیش نمیره و اون الان اینجا ایستاده بود.

دختر موهاش رو به یک سمت بافته بود و لباسی به رنگ سبز زمردی به تن داشت. اون از کنار یه زوج مسن که به نظر میرسید والدینش هستن بلند شد و به سمت اونا اومد. جیمین تازه دیروز فهمیده بود اسم این دختر *چو* هست.

"آلفا جئون، به ما افتخار میدین اگه این رو به عنوان هدیه ازدواجتون از ما قبول کنید. براتون سالهای خوشی رو در کنار هم آرزو میکنم."

آلفا لبخندی زد و سرش رو برای احترام خم کرد. این هدیه مجموعه‌ای زیبا از چاقوهای شکاری بود که حتی جیمین که خیلی در مورد چاقوها نمیدونست هم می‌تونست بگه اونا ماهرانه ساخته شدن.

جونگ کوک از روی صندلی کنار جیمین گفت: متشکرم.
چو با ناز و چشمای خمار به جونگکوک خیره شد و عملا جیمین رو نادیده گرفت. فقط وقتِ برگشت نگاه سریعی به جیمین انداخت و پوزخندش عمیقتر شد.

جیمین سعی کرد روی بقیه هدایا تمرکز کنه اما این کار خیلی سخت بود. جونگکوک هیچوقت به اون مهربونی نشون نداده بود، هیچوقت طوری رفتار نکرده بود که انگار به جیمین اهمیت میده. اما اون می‌تونست با قاطعیت بگه که چو آلفای اون رو می‌خواد. این به جیمین آسیب میزد حتی اگه هنوز باهم جفت نشده باشن. اون نمیخواست با کسی باشه که توجه و محبتش رو جای دیگه‌ای صرف میکنه. این واقعا جیمین رو بهم میریخت و حتی نفس کشیدن رو براش سخت می‌کرد.

جیمین به شدت دلش میخواست سوجون رو ببینه. فقط اون میتونست آرومش کنه. وقتی آخرین هدیه تحویل داده شد، جیمین و جونگکوک برای مراسم رقص با هم همراه شدن. امگا فوق‌العاده عصبی و بهم ریخته بود. و در آخر تصمیم گرفت یواشکی فرار کنه و به دیدن سوجون بره.

___________________________

سلام بهتون ⚘

این پارت یه مقدار کوتاهتر از بقیه بود. مراسم بله برون و این حرفا 😁

نظرتون رو در مورد روند فیک بهم بگین. چطوره؟

Continue Reading

You'll Also Like

19.7K 3.7K 21
بیچارگی میدونی چیه؟ ...اصلا تا حالا آدم بی چاره دیدی؟ تاحالا آدمی رو دیدی که یه چیزی یا یه کسی رو با همه وجود بخواد ... لعنت بهش با همه قلبش بخواد...
12.5K 1.9K 21
جیمین نوزاد چند ماهه ی پارک چانیول که با همسرش توی یه تصادف از بین میرن به پسر عمه ش هوسوک سپرده میشه و زندگی متفاوتی رو تجربه میکنه... کاپل ویهوپ نا...
3.3K 625 32
{کلیسای خونین} و همانا که خون... آغاز پیوند من و تو بود... ~~~~~~~~~~~~~~ _تو نمیتونی همینجوری ولم کنی و بری نه الان که قلبم تو سینه تو میتپه +عشق خ...
88.9K 16.8K 32
« من مال تو بودم جونگکوک... الان دیگه نیستم » با لحن سردی گفت الفا بوسه ای روی دست های کشیده ی پسر گذاشت « اشکالی نداره، من هنوز مال توام هیونگ، ت...