𝐬𝐚𝐯𝐞 𝐮𝐬 | jungkook

By https_rashel

5.3K 504 233

این کتاب ، داستان یک پسر و دختری را روایت میکند که همراه با دوستان جوانشان فقط از روی کنجکاوی روحی احظار میکن... More

save us | شروع
save us | محصور شده
save us | عذاب وجدان
save us | بی طرف
save us | آوای هراس‌انگیز
save us | آشفته
save us | تَوَهم
save us | دیوانگی
save us | تعطیلات
save us | مجهول
save us | ناجی
save us | تو کی هستی ؟
save us | بازگشت ایدِن
save us | اقرار
save us | بوسه
save us | جبران میکنم
save us | حماقت چیه ؟

save us | کتاب نفرین شده

219 31 10
By https_rashel

این قسمت : کتاب نفرین شده

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

اینکه از کتابخونه ی پنسیلوانیا شروع به گشتن و تحقیقات در مورد جنگل سوخته کنن  بهترین ایده ای بود که به ذهنشون میرسید .

درسته که راه های بهتری داشتند ، مثلا کمک گرفتن از کشیش های کلیسا یا افراد با تجربه و این کاره ! اما تصمیم داشتن از عقلِ جاهل خودشون برای نجات استفاده کنن و بقیه گزینه هارو بزارن برای روز مبادا .

- ششش یواش تر ، اگر کسی صدامونو بشنوه بی چاره ایم

کارن اینو محض احتیاط گفت و کنار رفت تا اخرین نفر هم وارد کتابخونه تاریک پنسیلوانیا بشه .

شب بود و هوا غمی داشت
جو بینشون خیلی متشنج بود ؛ به آرومی پا میگذاشتن و پله هارو طی میکردن تا به زیر زمینی برسن که به کتابخونه ختم میشد .
مکان عظیم و سردی پیش روشون بود

موقعه ای سرو کلشون اینجا پیدا شد که مثل همیشه دیر وقت و تعطیل بود
نگهبان های کتابخونه ی پلنسیلوانیا شیفت داشتند اما انگار امشب شیفتی در کار نبود 
از شانس خوبشون .

از قیافه های متحیرشون میشد فهمید که اینجا به مَجاز هیچ کدومشون خوش نیومده باشه پس کمی در سکوت سپری شد

در نهایت همه به سمت صدای تسا برگشتند
دختر داشت با پچ پچ و تردید مکالمه ای رو آغاز کرد

+ باید از کجا شروع کنیم ؟؟

- باید پخش بشیم هر کسی بخش های مخلتفو بگرده

کارن چراغ گوشیش رو کرد و به دنبالش بقیه هم همین کارو کردن

- من بخش A رو میگردم

بریتنی با جمله ای ، ترس خودش رو به بقیه نشون داد

+ اینجا خیلی تو در توعه مطمئنید باید جدا شیم ؟؟

دوستش بورلی چینی به بینیش داد و با لبخند کوتاهی لب زد

+ لازم نیست از چیزی بترسی اینجا روح نداره .

و بعد مکالمشون سرآمد پیدا کرد و همه از هم جدا شدن ،
لازم نبود نگران چیزی باشن وقتی کوچیک ترین صداهم اکو میشد ، مگه نه ؟

بورلی کمی دور تر از بریتنی دست گذاشت رو کتاب های قدیمی
ظاهرشون میگفت چندین ساله که باز نشدن و دارن خاک میخورن .

ظاهرشون درست هم میگفت چون خیلی کم پیش می آمد از کتاب ها استفاده بشه و معمولا دانشجو ها فقط برای درس خوندن به اینجا سر میزنن ، مگر اینکه برای تحقیقات سنگینشون نیاز داشته باشن کتاب هارو قرض بگیرن .

البته که برای دانجشو هایی مثل بورلی و دوستاش که سال آخر هنر رو میگذروندن نیاز به این کار نبود .
یادش میاد اخرین باری که به اینجا سر زده بود اولین سال و اولین روز دانشگاهش بود که برای بازدید از محوطه ی کالجش دومده بودن .

بورلی از فکر در اومد و به اسم های ریز و درشت کتاب ها چشم دوخت ، به نظر باید دنبال کتابی به نام "جنگل سیاه" میبودن .
دختر که چیزی پیدا نمیکرد
انگار راه طولانی ای رو امشب در پیش داشتن .
دقیقا کمی دور از اونها جونگکوک بود که با اخم خفیفی کتابی رو باز کرده و داشت میخوند
دستش به دنبال کلمات انگلیسی جلو میرفتند و اونها رو در ذهن ترجمه میکرد
چیز مهمی گیرش نیومد پس در کتاب رو بست و به جاش برگردوند
نور گوشی گرون قیمتش رو ، به بقیه ی کتاب ها تابوند
تا توجهش به سمت دست خودش جلب شد .

کبودی ! دقیقا به یاد میاورد اونها به خاطر چه چیزی روی دستشن ؛ دلیلش تنها تسا بود .
اره مشت هایی که به خاطرت سا به دهن اون مرد کبونده بود .
راضی از وجود اون کبودی رو پوست دستش با پوزخند به گشتن ادامه داد

چندی نگذشته بود که صدای کارن توجه ی همه رو جلب کرد چون اون شروع کرد به خوندن جملاتی با صدای بلند .

- در سال ۱۲۹۵ اولین بار این جنگل تاریخی برای تفریح و سرگرمیِ دانشجویان پنسیلوانیا به دست آنتونی هِدموند ، ایجاد و تاسیس شد . به گفته ی وی این جنگل "سوخته" باید نام میداشت زیرا به دلایلی درج نشده .

جونگکوک سرش رو بالا گرفت
ظاهرا از چیزی که فکرشو میکرد زودتر کتاب مورد نظرشون رو پیدا کرده بودن
در نهایت از گشتن تجدید نظر کرد ؛ پس مثل بقیه امیدوار شد و به سمت کارن رفت .

- باورم نمیشه پیداااش کردم

تمرکز همه رفت سمت کتاب زخیم و بزرگ تو دست کارن . چیزی که کمی نگران کننده میشد این بود که تسا بین جمع نبود
و حتی جونگکوک هم بهش کمترین توجه رو نکرد .

+ کجا پیداش کردی ؟؟؟

- دقیقا جلوی چشمم بود اونجا 

بورلی با خوشحالی نگاه گزاریی به جمعش کوچیکشون انداخت
یعنی حالا از خطرات احتمالی در امون بودن ؟

+ حتی گشتنمون به بیست دقیقه هم ...

دختر حرفش رو خورد وقتی تسا رو تو جمع پیدا نکرد پس فقط احمقانه خندید و برای اینکه الکی جو رو متشنج نکنه سر صحبت رو باز کرد .

- بچه ها تس کجاست ؟؟ تس ؟؟ کجایی کتابو پیدا کردیم

و صدایی نشنید ؛
بقیه هم به دنبالِ این سکوت ناگهانی تسا ، متعجب شدن

جونگکوک - تسس ؟؟

دختر به خودش اومدو آب دهنش رو به سختی قورت داد
نگاهش رو از صفحات برگه برداشت و برگشت

+ کوک ؟؟

جونگکوک ، اما به محض اینکه صداش رو شنید سکوت کرد ؛ انگار خیالش آسوده شد
پس همراه بقیه رفت سمتش 

تسا رو میدید و نمیتونست منکر لرزش دست دختر بشه
پس با اخم خفیفی گفت

- چی دیدی ؟؟

این سوال بقیه هم شد و اینو سپردن دست جونگکوک تا از ماجرا خبر دار بشه .

+ ای... این امکان نداره

- تسا ؟؟ کتابو بده بهم

دختر نفس عمیق کشید و پریشون جوابش رو داد

+ این کتاب داره تمام اونایی که ما تجربه کردیم و سرمون اومد رو با نوشته هاش میگه با جزئیات . نمیتونم باور کنم

- میشه واضح حرف بزنی ؟؟ داری کلافم میکنی .

تسا هوفی کشید و تصمیم گرفت تا یچیزایی رو براشون بخونه بلکه متوجه عجیب بودن کتاب بشن .

دختر به چندین برگه ی عقب تر برگشت
با بغض ورق زد و به جایی رفت که خودش در حال خوندن بود

+ پا به کتابخانه گذاشتند و پی کتابی را گرفتند ! آنها غافل بودند از اینکه قرار است کتابی را که به آنها واگزار میکنم را به زودی زود پیدا کنند ! به زودیه زود ! ....

تسا مکثی کرد بازدمش رو با لرزش خفیفی بیرون داد

+ کلشون این تو نوشته شده . دقیق !

جونگکوک کتاب رو از دستش قاپید و به صفحات جلوتری رفت

همه تو شک بدی فرو رفته بودند و احساس خطر میکردن زیرا که هر چه زودتر باید اونجارو ترک کنن

انقدر صفحات رو جلو زد تا به بخش های خالی از بگه رسید
برگه سفید بودو نوشته ای درونش وجود نداشت
این باعث میشد هرلحظه متعجب تر بشن

- از یه جایی به بعد خالیه ...

اخرین برگه ای که با نوشته هایی سیاه شده بود رو آورد تا بخونه

- همه را بیرون راند و با عجله از انجا دور شدند اما ، دخترکش ، با سنگی برخورد و روی زمین فرور آمد . پس از بقیه عقب ماند ، وحشت آمیزی که تفاوتی با هیولا نداشت هر چه بیشتر به دختر نزدیک میشد . دخترک بیچاره تاوان گناهی نکرده را پس میداد ! تاوانِ "معشوقه" بودن پسر .

همین ها کافی بود تا دلش بلرزه و محکم در کتاب رو ببنده .
چطور امکان داشت که این کتاب حقیقت داشته باشه ؟
چطور باید باور میکرد

- باید از اینجا بریم همین حالا

خیلی سریع از همون جایی که اومده بودن بیرون رفتن و از اون کتابخونه ی شوم فاصله گرفتن

اما چیزی که اون چند دانشجو جوان ازش غافل بودن این بود که باید ؛ به جای دور مودن از این کتابخونه ی شوم ؛ از کتاب نفرین شده‌اش دور میموندن !

که جونگکوک با جاهلیت کامل کتاب رو زیر بغل زده و دست در دست تسا اونجا رو پشت میزاشتن و

حالا ...
داستان قدیمی بعد چندین سال ؛ دوباره آغاز شد ! کتاب نفرین شده از تاریکی خود بیرون آمد و دوباره فصل جدیدی و را در پنسیلوانیا آغاز کرد ، همانند ۶ زوج قربانی قبلی اش !

ادامه دارد ...

.......................................................

باید به اینجوری اومدنم عادت کنید
همیشه دیروقت میام
عین یه جغد ... 😂😭✨️🥀
بیبی ها ، داستان ما تازه آغاز شدههه ....

پس اگر خوشت اومد ووت بده این وقتتو نمیگیره و باعث میشه بوکم بیشتر دیده بشه ...
کیص 🫀🫶🥹
خ

وب غذا بخوریدو همیشه حالتون خوب باشه .من اینجام تا دوستون بدارم ...

Continue Reading

You'll Also Like

97K 9.6K 58
A driverless bus, carrying a group of cursed individuals, journeys to a sinister black villa...   Inside the villa, there's a door stained crimson w...
1.1M 38.6K 172
Urban legends and myths from around the world will be published here.
6.8K 243 18
I don't own sbg or the characters, all belong to the lovely lilredbeany on webtoon. That said, please enjoy!!
36K 881 38
A collection of my original platonic yandere one shots and short stories. This book will not be related to any sort of challenge and will be updated...