نزدیکای ظهر بود. جیمین به همراه هوسوک و تهیونگ توی هتل منتظر یونگی بودن که هنوز نرسیده بود.
لیسا که خیلی از تهیونگ خوشش اومده بود باهم دیگه یه گوشه نشسته بودن و بلند بلند میخندیدن.
هوسوک و جیمین هم با نامجون گپ میزدن.
بعد از مدتی یونگی بالاخره به هتل رسید و وارد شد. تهیونگ نگاهشو چرخوند و با دیدن یونگی ذوق کرد. تهیونگ خیلی گروه فاکس و مخصوصا یونگی رو قبول داشت و وقتی جیمین پیشنهاد کار توی فاکس رو داد بدون هیچ معطلی ، کار توی شرکتی که بود رو ول کرد تا با جیمین به فاکس بیاد و البته هوسوک هم از اینکه میتونست بیشتر جیمین رو ببینه و بهش نزدیک باشه خوشحال بود.
یونگی با بیخیالی خاصی اومد و نشست درحالی که گوشی توی دستاش بود و درحال چک کردنش بود. تهیونگ و لیسا هم به سمتشون رفتن و همه دور هم جمع بودن.
یونگی بعد از چند دقیقه سرشو بالا آورد و به همشون نگاهی انداخت
- خب میشه دوستاتو بهمون معرفی کنی
جیمین اشاره ای به تهونگ کرد
+ تهیونگ ، مهندس خودرو و عیب یاب ، تنظیم کار موتور و باطری خودرو ها
بعد اشاره ای به هوسوک که کنارش نشسته بود کرد
+ ایشونم هوسوکه ، دستیار اصلیم ، هماهنگ کننده واردات قطعات ، کارشناس سوخت رسانی و البته طراح نیترو مثل خودم
لیسا آهی کشید
/ آه چقدر خفن.... من که خیلی باهاتون حال کردم. بینظیره
یونگی لبخندی زد. تقریبا کل مکانیک هاشو اخراج کرده بود و باید با همینا پیش میرفت و مشکلی هم نداشت. این مدت که جیمین کارهارو به عهده داشت همه چی خوب پیش میرفت پس حالا که دستیارای خودش اینجان بهتر هم هست ولی اون حس وحشی درونش همیشه دوست داشت آدمای جدید رو اذیت کنه!
- به هرحال تا کارتونو نبینم خیلی با این حرفا تحت تاثیر قرار نمیگیرم!
هوسوک البته دل خوشی از یونگی نداشت و حس میکرد که یه چیزی بین اون و جیمین هست. چندباری اونارو دیده بود و خیلی دوست داشت از الان حرصشو دربیاره
= البته تو که از تعمیرات چیزی نمیفهمی که بخوای نظر بدی!
تهیونگ سریع آب دهنشو قورت داد و پرید وسط حرفشون
/ نه....منظورش اینه که.... ما همیشه بهترینمونو انجام میدیم. پس جای نگرانی از طرف شما نیست....
یونگی با هوسوک چشم تو چشم بود و انگار میخواستن همو بکشن. جیمین که دید همه سکوت کردن گفت
+ خب دیگه. ماشینای پایین که برای مسابقه های این هفتست همشون نابود شدن باید بریم بهشون نگاهی بندازیم و کمی هم روشون کار کنیم. پاشید بچه ها.
اون سه تا بلند شدن و به سمت گاراج رفتن. وقتی رفتن لیسا با چشم غره ای به یونگی گفت
/ رئیس جان میشه یکم مهربون تر برخورد کنی؟ مگه خودت نگفتی بیان؟
- خب که چی؟ هنوزم باید خودشونو ثابت کنن.
/ اونا زیردستای جی پارکن
- جی پارک جی پاک... بسه دیگه. من هنوزم باورم نشده اون پسره جی پارکه!
نامجون با تعجب پرسید
= آها باورت نشده ولی نصف تیمو به خاطر حرفش اخراج کردی!
- حوصلتونو ندارم. هرکاری دلم بخواد میکنم. انقدر منو نصیحت نکنین. خفه
یونگی بلند شد و به دفترش رفت.
.
.
جیمین و اون دونفر به گاراج رفتن. تهیونگ که کلا رو ابرا بود گفت
/ وای شوگا چقدر خفنه! همیشه دوست داشتم از نزدیک ببینمش.
هوسوک چشماشو تو حدقه چرخوند
= آدم بیشعور و مغروریه
/ مشکلت چیه هوبی؟ اون صاحب فاکسه چرا اونطوری باهاش حرف زدی؟ چیز بدی نگفت که.
= خوشم ازش نمیاد
/ مگه میشناسیش؟
= به تو ربطی نداره. من مثل تو اسکل نیستم.
جیمین کلافه شد
+ تمومش کنین دیگه. شما قبول کردین که بیاین فاکس پس دعوا نکنین. الانم وقت کاره.
اون دوتا بیخیال شدن و به سمت ماشینا رفتن
/ واو..... عجب ماشینایی! چندسال پیشم روی چندتاشون کار کرده بودم واسه فاکس. و چه گاراج شیکی. من که عاشق اینجا شدم.
= ماشینا مشکل خاصی ندارن فقط باید تنظیم موتور بشن.
لیسا از پله ها پایین اومد
/ سلام بچه ها. همه چی مرتبه؟
+ خوبه لیسا ممنون. بچه ها با لیسا که آشنا شدین. اون بهترین شخص اینجاست. هر مشکلی داشتید بهش بگید.... لیسا جون هروقت تونستی کلید سوئیت هاشونم بهشون بده.
/ باشه حتما. راستی بچه ها من فردا میخوام توی بار این نزدیکیا پارتی بگیرم و به اعضا معرفیتون کنم. یه جور جشن خوش آمد گوییه. اینجور کارارو من همیشه انجام میدم چون دوست دارم همه باهم صمیمی باشن.
+ من که مشکلی ندارم اگر بچه هاهم اوکی باشن
اون دوتا هم موافقت کردن
/ عالی شد.... حالا میشه یکم پیشتون بمونم. نامجون رفته منم تنهام. شماهم خیلی باحالید.
= آره حتما بمون...... ااا جیمین چندتا سیم اتصال پمپ کم داریم. اینجا ندارین؟
+ فکر کنم توی ماشینم داشته باشم. میرم میارم.
جیمین به سمت طبقه ی بالا رفت و در بین راه با یونگی برخورد کرد. خواست از کنارش بگذره که یونگی دستشو گرفت و به پیشخوان چسبوندش
+ ولم کن. چی میخوای؟
- مشخصه که
+ گمشو اونور الان وقتش نیست
یونگی دستشو به سمت باسن پسر حرکت داد و محکم گرفتش
- بیا دیگه لوس نشو. حوصله ندارم برم یکی رو پیدا کنم. یه جوری باهات کنار میام. دلم سکس میخواد.
جیمین یکم تقلا کرد
+ مگه من وسیله ی بازیتم؟
- تو که منو بیشتر شکل اسباب بازیت میبینی.
+ وقتی میگم نه یعنی نه. این قرارداد فقط طبق خواسته منه پس تمومش کن. ممکنه یکی مارو ببینه. برو اونور.
- کسی اینجا نیست
یونگی فکری به نظرش رسید پس سرشو به گوش جیمین نزدیک کرد
- یه سوال. اگه تحریکت کنم مجبور میشی پیشنهاد بدی نه؟!
و زبونشو روی گوشش کشید.
- هوممم؟
در عین حال سعی کرد دستاشو از پشت وارد شلوارش کنه!
جیمین میدونست که ممکنه کنترلشو از دست بده و شاید تا حدودی هم دلش میخواست و تحریکم شده بود ولی اگه تسلیم میشد یعنی یونگی یه راه جدید پیدا کرده بود که هروقت بخواد پا پیش بزاره پس هلش داد عقب
+ گفتم نمیخوام. قرار شد بهم دست نزنی.
- اصلا باحال نیستی. حوصلمو سر میبری.
+ پس گمشو برو یکی باحال تر پیدا کن!
جیمین بدون توجه بهش به سمت در رفت تا به سمت ماشینش بره.
.
.
.
روز بعد
هوسوک و جیمین و تهیونگ به بار رسیدن. تقریبا شلوغ و پر سر و صدا بود و اعضای فاکس هم گوشه ای جمع شده بودن. تهیونگ به محض ورود رفت و پرید توی بغل لیسا. هوسوک و جیمین هم پشت سرش وارد بار شدن. لیسا به همه اشاره کرد و به خاطر صدای موزیک کمی با صدای بلند گفت
/ بچه ها اینا تهیونگ و هوسوک اعضای جدیدن. باهاشون خوب برخورد کنید وگرنه میگم کاری کنن ماشینتون ترمز ببره!
همه زدن زیر خنده و یکی یکی جلو اومدن و باهاشون دست دادن و سلام کردن و خودشونو معرفی کردن.
تهیونگ با همه گرم گرفته بود. از اینکه روزاش داشت پر هیجان تر پیش میرفت و دوستای جدید پیدا کرده بود خیلی خوشحال بود. اما هوسوک کمی افسرده بود. پس آروم روی یکی از صندلیا کمی دورتر از بقیه نشست و به مردم و رقصیدنشون خیره شد
جیمین با دیدنش رفت و کنارش نشست و یه گیلاس شامپاین بهش داد
+ بگیر
= ممنون جیمین ولی باید تو و تهیونگو ببرم خونه پس مشروب نمیخورم
+ مهم نیست. میریم هتل میخوابیم. بگیر.
= نه جدی میگم حوصله ی مشروب ندارم
جیمین متوجه شد که قیافش یکم توهمه
+ باشه.....هی هوبی. حالت خوبه؟
= آره خوبم. یکم بی حوصلم همین
+ با بچه ها آشنا شدی؟
= بچه های خوبین ولی من کلا با غریبه ها راحت نیستم. میدونی که.
+ آره میدونم. تهیونگ کوش؟
= برعکس من تهی با کل گروه دوست شده و گرم گرفته.
+ خوبه که میبینم روحیش بهتر شده
= آره خب با کار قبلیش راحت نبود.
جیمین کمی به هوسوک نزدیک تر شد و آروم توی بغلش لم داد
+ بگو چته؟ مثل همیشه نیستی.
= خوبم جیمینی.
پیامی برای جیمین اومد. گوشیشو درآورد و نگاه کرد
( -میبینم که خوب میزاری بقیه بهت دست بزنن! ولی تو خلوتمون فقط از من فاک میخوای؟! )
جیمین نگاهی گذرا به پیامش کرد و گوشیشو کنار انداخت و بیشتر هوبی رو بغل کرد. میدونست یونگی داره از دور نگاشون میکنه.
یونگی کمی دیرتر از بقیه به بار اومد. اول قصد نداشت بیاد ولی تو فکر یه رابطه ی یه شبه بود. وقتی وارد شد از دور جیمین رو دید که توی بغل هوسوک لم داده.
وقتی دید جیمین به پیامش توجهی نکرد از عکس العملش کمی خندید و بعد با حرص مشروبشو سر کشید. خواست بلند شه و به طرفشون بره که اریک روبروش ظاهر شد
* سلام عشقم
- مم
* چیه دلت برام تنگ نشده بود؟
- مگه تو فردا مسابقه نداری؟ گفتم استراحت کن چرا اومدی؟
* اومدم تورو ببینم. یک هفتست ندیدمت.
- خب دیدی. حالا برو
* خشن نباش دیگه. بریم یه جای خلوت تر؟ خیلی دلم میخوادت!
- حوصله ندارم.
* چرااا.... بیا دیگه... قول میدم برات سنگ تموم بزارم.
- گفتم نه!
اریک اخمی کرد و روشو برگردوند تا نگاهی به بار بندازه. به محض دیدن جیمین و هوسوک پرسید
*اون کیه کنار اون پسره؟
- تعمیرکار جدیدمون.
*آها همونی که مجبورت کرد استخدام کنی؟!!
- مگه نگفتم درباره این موضوعا زر نزن؟
دختر خوشگلی که از خدمتکارای اونجا بود به یونگی نزدیک شد تا بهش تست نوشیدنی تعارف کنه
= بفرما خوشتیپ
یونگی لبخندی زد و سرتاپاشو نگاه کرد. خواست چیزی بگه که اریک پرید وسط حرفش
* برو یه جا دیگه خودتو پلاس کن این خوشتیپ صاحب داره!
دختره هیچی نگفت و ازشون دور شد. یونگی نگاهی عصبانی به اریک انداخت
- چرا پروندیش میخواستم تستش کنم. من صاحب دارم؟ این چه گوهی بود خوردی؟
* خب منو تست کن. تو که گفتی حوصله سکس نداری. ولی میبینم داری.... خب من مال توام دیگه. و توام مال منی!
- اریک برو. امشب حوصلتو ندارم. خوشم نمیاد از این گوها بخوری.
* منظورت چیه؟ خب ما که خیلی باهمیم یعنی مال من نیستی ؟
- سکس ربطی به این چیزا نداره. من مال هیچکس نیستم پس دیگه نشنوم.
اریک تصمیم گرفت ادامه نده همیشه کمی اشاره به رابطشون میکرد ولی وقتی یونگی تشر میزد اونم ادامه نمیداد که دعواشون نشه
* باشه نمیگم.... پس بیا بریم با ماشین بچرخیم.
- نمیام ولم کن.
نمیدونست چرا ولی همش قیافه ی جیمین میومد توی ذهنش که میتونه یونگی رو مجبور به هرکاری بکنه
* ولی اگه اون پسره جیمین ازت بخواد باهاش میری نه؟ از اون بیشتر حرف شنوی داری. با حرفش نصف گروهو اخراج کردی.
- چه ربطی داشت الان؟
* راستشو بگو با اونم رابطه داری؟
- اگرم داشته باشم به تو ربطی داره؟
* پس خیلی خوب بهت خدمات میده!
- تمومش کن. من کاری رو که خودم بدونم درسته انجام میدم کسی منو مجبور نمیکنه. و اگر یکبار دیگه منو بازخواست کنی بد میبینی! حواست باشه.
* باشه. هرجور راحتی!
اریک یه بطری مشروب برداشت تا سر بکشه. یونگی از دستش گرفتش
- هی تو فردا مسابقه داری.
* چیه نگرانم شدی؟
- نگران مسابقه و گروهم!
اریک لباشو بهم فشار داد و بطری رو از دستش کشید. تقریبا از کوره در رفته بود
*ولم کن. گور پدر مسابقه. توام برو به جهنم!!
یونگی اصلا خوشش از این حرفش نیومد ولی چیزی نگفت و ولش کرد. حوصله ی بحث نداشت بعدا براش یه فکری میکرد!
اریک از اونجا دور شد و گوشه ای نشست و شروع کرد به سر کشیدن بطری. رابطش با یونگی بالا و پایین زیاد داشت. یه روز باهاش خوب بود و یه روزم بد و هرکاریم میکرد نمیتونست اینو تغییر بده. اون واقعا به یونگی علاقه مند شده بود و دوست داشت بهش اعتراف کنه ولی میدونست اگر چیزی بگه همین روابطشونم از بین میره. به نظر نمیومد یونگی بخواد به کسی پایبند باشه یا توی رابطه بره پس مجبور بود سکوت کنه.
جیمین که دید هوسوک همچنان ساکته ازش فاصله گرفت و پرسید
+ خب حالا که مشروب نمیخوری میخوای برم برات یه نوشیدنیه عادی بگیرم؟
= نه نمیخواد هروقت خواستم خودم میرم میگیرم.
+ نه من میرم. اتفاقا میخوام واسه خودمم بگیرم.
جیمین بلند شد و از کنار هوسوک رفت.
اریک هم که کمی مست بود با دیدن هوسوک که تنها نشسته بدون هیچ دلیلی با فکرای عجیب همیشگیش به طرفش رفت و با فاصله کنارش نشست. اول کمی سکوت کرد و بعد پرسید
* تو.... از اعضای جدیدی؟
هوسوک روشو برگردوند و بهش نگاه کرد
= خب.... آره...
*خوبه. من اریکم راننده ی فاکس.
= هوسوک هستم.
*هوسوک تو دوست پسر جیمینی؟
= چی؟
*جا نخور. فقط سوال کردم.... آخه.... دیدم به هم نزدیکین. و خب حسودیم شد؟
هوسوک با خودش فکر کرد چرا باید حسودی کنه؟ نکنه اونم به جیمین چشم داره؟
= خب ما دوستای صمیمی و همکاریم.
*چه همکارای نزدیکی! خوبه. با اینکه با دوستت حال نمیکنم ولی تو بد نیستی! خوشتیپم هستی.
هوسوک کمی جا خورد
= اوه.... ممنون.... توام پسر... جذابی هستی!
*جدی؟
= آره....خب
*نه منظورم اینه واقعا به نظرت جذابم؟ چون یونگی هیچوقت اینو بهم نمیگه!
هوسوک کمی شک کرد
= تو و یونگی؟
*آره تا حدودی. هرچند نمیزاره رابطمونو پیش ببریم!
هوسوک متوجه شد اون دراصل به یونگی علاقه داره پس خیالش راحت شد ولی این یعنی یونگی هم به پسرا علاقه داره! پس درست حدس زده بود و اون یه رقیب سرسخت برای به دست آوردن جیمین داشت. چندباری دیده بود که یونگی خیلی به جیمین نزدیک میشه و حتی دم هتل بغلش کرده بود. درسته که جیمین هردفعه بهانه ای میاورد ولی این قضیه مشکوک بود و هوسوک میخواست بدونه که جیمین هم میدونه یا چیزی بینشون هست یا نه!
با لبخندی به اریک گفت
= ولی به نظرم آدم باید کسی رو پیدا کنه که بتونه باهاش توی رابطه لذت ببره و رابطشون روبه جلو بره و با معنی باشه!
*حرفات قشنگه ولی چیکار کنم؟ دوسش دارم!! ولی منو نمیبینه..... عجیبه واقعا نمیدونم چرا دارم اینارو به تو میگم.... ببخشید. یکم مستم.
= اشکال نداره. من درکت میکنم خیلی سخته کسی رو دوست داشته باشی ولی اون همچین حسی بهت نداشته باشه! میدونی همه بهت میگن اینجور رابطه ها تموم بشن بهترن ولی وقتی خودت توشی نمیتونی تصمیم بگیری!
*آره دقیقا.... حرفات عجیبن... همچین حسی به کسی داری؟
هوسوک با لبخند تلخی جواب داد
= آره متاسفانه.
*خب بهشم گفتی؟
= یه بار گفتم ولی منو پس زد.... و.... بهش فکر نکنم بهتره.
*جالبه. انگار سرنوشتمون مثل همه!
اونا به حرفاشون ادامه دادن.
.
.
.
جیمین به سمت محل سرو رفت تا سفارش بده. یونگی که کمی اونطرف تر نشسته بود دستشو گرفت و کشید به سمت خودش
- چرا جواب پیاممو ندادی؟
+ دستمو ول کن. همه دارن میبینن
- کسی حواسش به ما نیست. برامم مهم نیست ببینن.
+ ولی برای من مهمه.
و دستشو عقب کشید.
- با این پسره هو...سوکک... صمیمی هستی نه؟
+ به تو چه
- لجوج نباش نابغه. اعتراف کن دوست پسرته ولی نمیتونه مثل من ارضات کنه! واسه همینه با من انجامش میدی؟!
+ نمیخوای بیخیال این حرفات بشی نه؟
- نه!
جیمین از روی تاسف سری تکون داد و خواست بره
- وایسا. نگاشون کن.... دوست پسرت با اریک گرم گرفته. حسودیت نمیشه؟!
جیمین برگشت و بهشون نگاه کرد که درحال خندیدن بودن
+ بیشتر از این حرصم میگیره که داره با یه آشغال حرف میزنه. پاشو برو دوست پسرتو جمع کن.
- دوست پسرم؟
+ همونی که عین کنه بهت میچسبه و دم به دقیقه باهاشی!
- چیه پس به اون حسودیت میشه؟ اون فقط لذتی رو که تو نمیتونی بهم بدی بهم میده.
+ پس برو سکس پارتنرتو جمع کن!
- نه دیگه نشد.... سکس پارتنرم فقط توئی که مجبورم میکنی باهات باشم.
+ پس اون چیت میشه دقیقا؟
- برات مهمه بدونی؟
+ نه فقط مثل خودت کنجکاوم. چون یه بار باهاش نبودی هزاربار بودی!
- اون یه جورایی سکس پارتنر دم دستیمه!!
+ خودشم میدونه اینقدر بد خطابش میکنی؟
- برام مهم نیست چی فکر میکنه.
+ فکر میکردم ازش خوشت میاد که همیشه پیششی!
- کنجکاو شدی شیطون..... من کلا از کسی خوشم نمیاد ولی سکسش بد نیست!
+ واقعا که حال بهم زنی.
یونگی سرشو جلوتر برد
- توام بهتر از من نیستی!
جیمین روشو برگردوند
- هی وایسا. میخوای سکس کنیم؟
+ آیا... من... ازت.... درخواست کردم؟
- من که به هرحال میخوام به یکی پیشنهاد بدم گفتم شاید دوست داشته باشی. با اینکه باهات خوش نمیگذره ولی خب بهتر از هیچیه.
+ بهتر از هیچیه؟ هه.... چیه برات سخته کسی رو تور کنی؟
- نه
+ پس تور کن. اصلا اون پسره که اونور پیشخوان تنها نشسته رو ببین. به اون پیشنهاد بده ببینم قدرت پیشنهادت چقدره!
- نمیشه نابغه. توی گی بار نیستیم. اینجا بار عادیه. ممکنه پسره گی نباشه حوصله گپ بیخود ندارم.
+ باشه پس اون دختره که پشتت نشسته. واسه تو که فرقی نداره!!
- باشه قبوله.
یونگی به بارمن اشاره کرد که یه گیلاس شامپاین براش بیاره. جیمین هم همونجا روی صندلی نشست که ببینه چیکار میکنه.
یونگی لیوان رو به سمت دختره سر داد و جلوش گذاشت
- واسه ی شما زیباترین دختر اینجا
دختره برگشت و لبخندی زد و تشکر کرد
= ممنون....
یونگی هم لبخندی زد
- تنهایی؟
= منتظر دوستام بودم ولی گفتن که نمیان.
- حالا میمونی یا میخوای بری؟
= توام تنهایی؟
- آره... ولی خب چشمام تورو گرفت گفتم بیشتر بمونم.
= پس منم یکم دیگه میمونم.
یونگی کمی سرشو چرخوند و به جیمین نگاه کرد. جیمین اخمی کرده بود و خمیازه ی الکی ای کشید که بگه داره خیلی کند پیش میره. یونگی کمی صداشو صاف کرد و صندلیشو کامل به سمت دختره برگردوند و نزدیک تر بهش نشست
- چشمات خیلی جذابن و همینطور لبات
دستاشو جلو برد و روی لبای دختره کشید و خندید. دختره هم لبخند ملایمی زد
= لبخندت قشنگه
- جدی؟
= آره
- دخترا تو این چیزا دقیقن. عجیبه. چه طوری این کارو میکنین؟
= برامون مهمه یه چیز دوست داشتنی توی طرف مقابلمون پیدا کنیم.
- آها. جالبه
= پسرا چی؟ اونا به چی توجه میکنن؟
- خب راستش نه اینقدر ظریف ولی کلی نگاه میکنن که شخص روبروشون چه چیز جذابی داره. مثلا از لحاظ جنسی چقدر تحریک کنندست!
= اونوقت از نظرت من تحریک کنندم؟
- صد در صد. میخوای بریم یه جای خلوت تر؟
دختره آروم و کشدار گفت
= که چیکار کنی؟
- هرکاری که دلم بخواد!
دختره با نیشخندی دستشو به سمت پای یونگی برد و آروم روش کشید
= پس....
جیمین ناگهان از جاش بلند شد و رفت و کنارشون ایستاد
+ خب دیگه کافیه. تو بردی!
دختره که تعجب کرده بود دستشو عقب کشید و با تعجب پرسید
= سر من..... شرط بستین؟
با عصبانیت بلند شد و به طرف در رفت. یونگی لباشو با دندوناش فشار داد
- الان این چه غلطی بود کردی ها؟ میدونی چقدر زحمت کشیدم؟
+ زیادم زحمت نکشیدی. دختره زود وا داد! استراتژیه جالبی بود. چرا مستقیم پیشنهاد ندادی؟
- چون دخترا با پسرا فرق میکنن. باید اول ببینی مزه ی زبونشون چیه مگر اینکه اونا اول پیشنهاد بدن.
+ آها اونوقت پسرا چطورین؟
- اگه گی باشن و دنبال رابطه خیلی راحت قبول میکنن البته خب خوش قیافه بودن من هم بی تاثیر نیست! ولی تو..... تو کلا یه چیز متفاوت تر از همه ای کلا روش خاصی برات نیست!
+ باشه باشه. آقای متخصص. ده امتیاز مثبت.
- حالا تکلیف من چیه؟ حوصله نداشتم کسی رو تور کنم تو مجبورم کردی بعدشم فراریش دادی اونم درحالی که من تو حس سکسم.
جیمین سریع دستشو کشید و به راه افتاد. یونگی مجبور شد بلند شه و دنبالش بره.
هوسوک درحالی که با اریک درحال حرف زدن بود دید که جیمین دست یونگی رو داره میکشه و اون رو با خودش میبره. کمی که با چشماش دنبالشون کرد دید که وارد دستشویی شدن. تو دلش ناراحت شد ولی نمیتونست کاری بکنه. میدونست این فقط یه معنی میتونه داشته باشه که اونا صد در صد باهم رابطه دارن و جیمین هم مشتاقه که خودش اون رو برده! اریک که پشتش به این اتفاق بود با دیدن چهره ی ناراحت شده ی هوسوک پرسید
*چیزی شده؟
= ااا..... نه فقط یکم این صدای موزیک و این فضارو دوست ندارم.
*خب میخوای بریم بیرون وایسیم؟
هوسوک به طرز عجیبی از همصحبتی با اریک لذت میبرد پس قبول کرد و باهم دیگه رفتن و خارج از بار روی نیمکتی نشستن.
.
.
جیمین ، یونگی رو به سمت دستشوییه ته سالن برد و داخل یکی از اون ها شدن. درو پشت سرشون قفل کرد
- هی اینجا خیلی کوچیکه
+ حرف نباشه. ساکت. نمیخوام کسی صدامونو بشنوه. همین خوبه محدودت میکنه که کار بیخود نکنی!
- اینجا باره و این دستشوییا یه جورایی مخصوص همین کارن پس مهم نیست که کسی بشنوه!
یونگی دستی به سمت شلوار جیمین برد که درش بیاره ولی جیمین سعی کرد بچرخه و سرشو روبه دیوار کنه
- هی بزار حداقل ببینمت. روتو نچرخون. کاری نمیکنم.
+ خوشم نمیاد.
- زودباش دیگه قول میدم خوشت بیاد.
+ گفتم نه. پس دیگه حرف نزن و کارتو بکن.
سرشو برگردوند و خودش شلوارشو کمی پایین کشید. یونگی هم نفسشو با سر و صدا بیرون داد و همون سکس روتین سریع رو شروع کرد.
.
بعد از کارشون هر دو لباس هاشونو مرتب کردن و از دستشویی بیرون اومدن. کسی اونجا نبود. جیمین به سمت روشویی رفت تا دستاشو بشوره. آبی به صورتش زد. یونگی رفت و کنارش ایستاد و به دیوار لم داد
- اگه اون دختره بود قول میدم برام ساک هم میزد!
+ خفه
- میخوای یه دور دیگه بریم؟
+ نه.
یهو چیزی یادش اومد
+ وای نه هوسوک!
جیمین بدون توجه به یونگی از اونجا خارج شد و به سمت صندلی ها رفت که هوسوک رو پیدا کنه. یهو یادش اومده بود که هوسوک رو خیلی وقته منتظر گذاشته. ولی وقتی رسید اونجا ندیدش. لیسا رو کمی دورتر دید. به سمتش رفت تا ازش بپرسه
+ لیسا هوسوک رو ندیدی؟
/ فکر کنم رفت بیرون.
جیمین با تعجب به سمت در رفت. عادت نداشت بی خبر جایی بره.
به بیرون از بار رفت و با چشماش سعی کرد دنبالش بگرده شاید هنوزم اینجا باشه اما با دیدن صحنه ی روبروش چشماش درشت شد. یونگی هم که پشت سرش از بار خارج شده بود مثل جیمین تعجب زده به صحنه ی جلوش نگاه کرد!
اریک و هوسوک روی نیمکتی نشسته بودن و درحال بوسیدن هم بودن!!!
هوسوک یه لحظه چشماشو باز کرد و با دیدن جیمین سریع خودشو عقب کشید و وایساد. هول شده بود
= جیمین...... ااااا.....من
+ تو..... با اون؟ هوسوک...... تو دیوونه شدی؟
صداشو کمی بالا برد. هوسوک که کمی جا خورده بود بهش تندید
= پس چطور تو با اون؟
و به یونگی که پشت سرش وایساده بود اشاره کرد. جیمین برگشت و یونگی رو دید
+ منظورت چیه؟ من و اون؟
= تمومش کن جیمین. دیدمتون کجا میرفتین!
اریک هم از جاش بلند شد و جلوتر رفت
*پس درست میگفتم؟ لو رفتین...
+ تو یکی خفه شو.
*چرا چون دستت رو شده ناراحتی؟
جیمین به سمت هوسوک برگشت و با بیخیالی گفت
+ میدونی چیه به جهنم. هرغلطی میخوای بکن.
و به طرف ماشینش رفت. هوسوک ناگهان به خودش اومد. داشت چیکار میکرد؟ پس سریع به سمت جیمین رفت
= جیمین صبر کن
یونگی هم نگاه سردی به اریک انداخت و به سمت بار برگشت. اریک اونقدر مست بود که اصلا متوجه اتفاقاتی که میوفتاد نبود!
جیمین پشت فرمان نشست و هوسوک هم سریع داخل ماشین کنارش نشست
= جیمین ببخشید من نمیخواستم اون حرفارو بزنم. فقط یهو از دهنم در رفت.
+ مهم نیست هوبی. ولی اریک؟
= من نمیخواستم. اون مست بود و یهو منو بوسید. من خواستم عقب بکشم که یهو تورو دیدم. به خدا نمیخواستم همچین کاری کنم. لطفا.
+ ببین این زندگی خودته. ولی تو اونو نمیشناسی. اون یه عوضیه!
= من نمیدونم باهاش چه مشکلی داری ولی خب من یکم باهاش صحبت کردم و به نظرم آدم بدی نبود. راستش از لحاظایی شبیه منه.
+ یعنی چی؟
= هیچی ولش کن.... جیمین من متاسفم. فقط.... آخه..... نمیدونم..... پیاده شو من برونم.
+ لازم نیست. مشروب نخوردم. خودم میرونم.
پس ماشینو روشن کرد و به سمت خونه به راه افتاد. جیمین از اینکه هوسوک چیزایی فهمیده بود ناراحت بود و هوسوک هم از این ناراحت بود که جیمین چیزی رو درباره ی رابطش با یونگی رد نکرده بود.
دوتاییشون ترجیح دادن دیگه حرفی درباره ی امشب نزنن.
پس کل راه رو سکوت کردن!
.
.
.
.
.
_________________________________
.
.
.
.
.
سلام 🥰 سلااااام🤌
دیدید چی شد؟
چند روز نبودم چقدر پیام خصوصی دادید!!!🤐
حتی اون ریدرهای سایلنتمونم به صدا دراومدن🙃
بچه ها مرسی که خبر گرفتید و مرسی که اینقدر داستانو دوست دارید واقعا خوشحالم میکنه💞
.
.
این قسمت نظرتون درباره اریک عوض شد یا همچنان میخواید دارش بزنید؟😏
.
.
بچه ها درباره آپلودها زمانش ممکنه از یک روز درمیان بشه دو روز درمیان ولی قول میدم حجم داستان زیاد باشه✌️
اگر تونستم زودتر میزارم ولی اگر نشد از الان بدونید و ساعت آپم ۹شب به بعده✌️
.
.
کلی دوستون دارم عشقا💯
.
نظرتون درباره این پارتو جویا میباشم😇
.
.
😘🫂
.
.
.
.
.
روبی 🖤