Deer In Cage

By hdis28hs

3.4K 810 1.3K

Ziam- Zayn top (Liam power bottom) «ز: یعنی بهم پول میدی که بکنمت؟! ل: وقتی وارد جزئیات میشی، پیشنهادم شرم آ... More

Cast
Part 1
Part 2
Part 3
Part 4
Part 5
Part 6
Part 7
Part 8
Part 9
Part 11
Part 12
Part 13
Part 14
Part 15
Part 16
Part 17
Part 18
Part 19
Part 20
Part 21
Part 22
Part 23
Part 24
Part 25
Part 26
Part 27

Part 10

128 29 28
By hdis28hs

نزدیک غروب بود و مثل چند روز اخیر، خسته و بیکار. به همین دلیل به سراغ آدام اومده بود و ازش خواست تا اجازه بده مثل سابق، دوربین ها رو بررسی کنه. آدام هم که کمی احساس سردرد و سرماخوردگی داشت، فورا قبول کرد تا زین کارش رو انجام بده و خودش استراحت کنه.

حالا چند دقیقه‌ای میشد که مقابل مانیتور نشسته بود و درحالی که تک به تک تصاویر هر دوربین رو چک میکرد، از قهوه‌ای که بن براش آماده کرده بود، مینوشید و تمام حواسش به مانیتور بود که دوربینی رو جا نندازه.

ب: زین؟

بدون اینکه نگاهش رو از مانیتور بگیره و فیلم درحال پخش رو متوقف کنه، جواب بن رو با «بله» داد و با دقت مشغول ادامه‌ی کارش شد.

ب: آقای پین برگشته.

گردنش رو به سمت بن که توی چارچوب در اتاق ایستاده بود، چرخوند. بعد از نشون دادن لبخند کوچیکی بهش، دوباره نگاهش رو به مانیتور روبروش داد و با بی‌خیالی، باقی دوربین هایی که ندیده بود رو چک کرد.

ز: پنج دوربین دیگه مونده. بعد از اینکه چک کردم میرم.

شاید هرکسی جای اون بود، کارش رو ول میکرد و به استقبال دوست پسر تازه از سفر برگشته‌ش میرفت اما برای زین اهمیتی نداشت. بعد از یه هفته، به نبود لیام عادت کرده بود و چند دقیقه دیرتر دیدنش، چیزی رو عوض نمیکرد.

زمانی که از گوشه‌ی چشمش، فاصله گرفتن بن از در و رفتنش رو دید، بدون عجله و با همون دقت و سرعت آهسته، به کارش ادامه داد و از قهوه‌ی باقی مونده توی ماگش نوشید.

وقتی تمام دوربین‌ها رو چک کرد، از پشت سیستم بلند شد. بعد از خارج شدن از اتاق و خداحافظی با بن که سرش توی گوشیش بود، خونه رو ترک کرد و با قدم برداشتن روی سنگ فرش، به در ورودی ساختمون اصلی رسید.

بدون در زدن و گرفتن اجازه، که اوایل این کار رو انجام میداد، دستگیره‌ی در رو چرخوند و وارد خونه شد. اینجا تبدیل به خونه‌ی خودش شده بود و دلیلی نمیدید که فقط لیام رو صاحبش بدونه. با دیدن شالوت که توی آشپزخونه بود، بهش لبخندی زد و گردنش رو به دنبال لیام چرخوند.

اون رو روی مبل راحتی که همیشه مینشست، پیدا کرد. فقط یه شلوار اسپرت توی تنش بود و با اخم به گوشی توی دستش زل زده، بود. نیشخندی گوشه‌ی لب زین نشست و با قدم های کوتاه و آروم بهش نزدیک شد. لیام که از صدای قدم‌هاش متوجه حضورش شده بود، سرش رو بالا گرفت و خیره به چهره‌ی زین، لبخندی زد و کمی روی مبل جابجا شد و به زین اشاره کرد که کنارش بشینه.

همین که زین کنارش نشست و گردنش به سمتش چرخید، پشت سرش رو گرفت و لبش رو به روی لب زین کوبید. طوری که انگار به بوسه‌ی آروم اعتقادی نداشت، از همون اول تند و خشن بوسید و به لب هایی که یک هفته نچشیده بود، لیس های کوچیکی با نوک زبونش زد. بیش از حد تشنه‌ی بوسیدن دوست‌پسرش بود!

فاصله گرفتن لب های زین از هم، باعث شد تا فورا زبونش رو درون حفره‌ی گرم دهنش بفرسته و اجازه بده که زین مثل همیشه اون رو ساک بزنه و به بازی بگیره. با گره خوردن زبونشون به هم، آه آرومی توی دهن زین کشید و بدون اینکه از هم جدا بشن، کف هر دو دستش رو دو طرف صورت زین گذاشت و با بلند کردن باسنش از روی مبل، روی رون‌های زین نشست.

بدون مکث به بوسه‌شون ادامه داد تا زمانی که سر زین به عقب کشیده شد و قصد کرد بوسه رو به اتمام برسونه. با خارج کردن زبونش از دهن مرد، نوک اون ماهیچه‌ی خیس رو نرم و آروم به لب‌های مقابلش کشید و همینطور که گونه و موهای کوتاه زین رو نوازش میکرد، بوسه‌ای روی لبش نشوند.

چون میدونست شارلوت دیدی بهشون نداره، پایین‌تنه‌ش رو روی عضو زین به آرومی به حرکت در آورد. دست زین هم روی کمرش نشسته بود و همزمان با بوسیدنش، نوازشش میکرد اما وقتی دستش رو پایینتر برد و لپ‌های باسنش رو از روی شلوار چنگ زد، صورتشون رو فاصله داد و بدون اینکه مانع کار زین بشه، بهش لبخند بزرگی زد.

ل: دلتنگت بودم.

چشم‌های زین بدون هیچ حس خاصی بهش خیره بود و دست‌هاش، باسنش رو محکم میفشرد. لبخند کنج لبش رو نگه داشت و انگشت‌هاش رو نوازش‌وار و سطحی، روی گونه‌ی زین حرکت داد. با رسیدن نوک انگشت‌هاش به لب زین، انگشت اشاره‌ش رو روی لب پایینش گذاشت و اون رو به سمت پایین کشید تا بین لب‌هاش فاصله بیوفته.

ل: باهام حرف بزن... از کارهایی که این چند روز انجام دادی بگو.

ز: چرا بگم وقتی میدونم از همه‌ی کارهام خبر داری! تو بگو توی مکزیک چیکار کردی؟

زین با زدن حرفش، لبخند کوچیکی زد و موهای بلند و ریخته شده روی صورت لیام که از نرمی و بوی خوبش مشخص بود تازه به حمام رفته رو پشت گوشش فرستاد. لیام بیخیال مالیدن دیک‌هاشون از روی شلوار به هم شد و با صاف کردن کمرش روی رون پاهای مرد جا خوش کرد. دست زین که هنوز روی باسنش بود رو برداشت و خیره به چهره‌ی منتظرش، دست‌های گرمش رو بین دست‌های خودش گرفت و نوازشش کرد.

ل: برای دیدن عموم رفتم... به چندتا از رستوران معروف سر زدم و غذاهاشون رو تست کردم... و کار های تکراری شعبه‌ی رستورانم که اونجا هست رو انجام دادم و... تاحالا رفتی مکزیک؟

زین که با لبخند به توضیحات آروم و شمرده‌ی لیام گوش میداد، سرش رو به نشونه‌ی منفی برای جواب به سوال یهویی لیام، تکون داد. در همین حین که منتظر ادامه‌ی صحبت‌های لیام بود، قسمتی از موهای جلوی سر لیام رو گرفت و مشغول بافتنش شد.

ل: پس حالا که دوست پسرمی، حتما باید باهم به اونجا بریم؛ چون مطمئنا از طعم تند غذاهاشون خوشت میاد!

ز: دوست دارم امتحانش کنم.

زین خیره به عنبیه‌هایی خوشرنگ مقابلش که از ترکیب عسل و زیتون ساخته شده بود، با لحن آرومی جواب داد. با رسیدن بافت به انتهای موهاش، اون رو با انگشت‌هاش نگه داشت و اطرافش رو به دنبال چیزی گشت تا بتونه با اون موهاش رو ببنده اما وقتی هیچ چیزی پیدا نکرد، بیخیالش شد و با دست چپش باقی موهاش رو نوازش کرد و اونها رو به بالا فرستاد.

ش: شام حاضره.

ل: ممنونم شارلوت، میتونی بری.

لیام بدون اینکه سرش رو بچرخونه و نگاهی به زن که پشت سرش بود بندازه، جوابش رو داد. بعد از اینکه صدای باز و بسته شدن در رو شنید، از روی پا‌های زین بلند شد، دست اون رو توی دستش گرفت و از روی مبل بلندش کرد.

با هدایت کردن زین به طرف آشپزخونه، صندلی رو براش بیرون کشید و بعد از اینکه مرد پشت میز نشست، مقابلش قرار گرفت و همزمان با اون، شروع به خوردن پاستای توی بشقابش کرد که دستپخت خوشمزه‌‌ی شارلوت بود.

نگاهشون به هم قفل شده بود اما زین سعی داشت چشم‌هاش رو روی بشقاب مقابلش نگه داره که موفق نبود و دوباره به چهره‌ی جذاب روبروش خیره میشد. درحالی که فکر میکرد یه نفر چقدر میتونه در حالت معمولیش جذاب و خواستنی باشه، کف پای لیام بین پاهاش قرار گرفت و دیکش رو فشرد که باعث شد دست از خوردن بکشه و چشم‌های گرد شده‌ش رو به اون بدوزه.

ل: نگو که نمیخوای چون من خیلی دلتنگشم!

ز: میخوام.

آروم و صادقانه جواب لیام رو داد و خیره به لبخند روی لب مرد، پاستای سر چنگالش رو وارد دهنش کرد. اجازه داد تا پای لیام، به کارش ادامه بده و دیکش رو تحریک کنه‌ اما با یادآوری سوالی که ذهنش رو مشغول کرده بود، غذای توی دهنش رو پایین برد و حرفش رو به زبون آورد.

ز: درموردت یه خبر خوندم.

ابروی لیام با حرف زین بالا پرید و با متوقف کردن حرکت پاش روی عضو مرد، با جدیت و تعجب بهش خیره شد.

ل: چه خبری؟!

ز: حامی کمپین تبلیغاتی حزب دموکراتی؟ برام سواله که چرا باید یه رستوران دار، اینقدر توی سیاست دخالت داشته باشه؟!

لیام با صدای بلندی خندید و بعد از اینکه پاش که مشغول بازی با عضو زین بود رو پایین انداخت، آرنج دست‌هاش رو روی میز گذاشت و کمی به سمت زین خم شد و با تعجب فیکی پرسید

ل: این سوالی هست که ذهنت رو مشغول کرده؟! بهتر نیست فقط بشینی و از زندگی با من لذت ببری؟!

ز: جواب میخوام!

ل: اصلا دلم نمیخواد یه دوست پسر کنجکاو داشته باشم!

زین که بهش برخورده بود و با حرف قاطع و محکم لیام و خنده‌ی هیستریکش متوجه شده بود که نباید برای گرفتن جواب اصرار بیشتری کنه، نفس سنگین و عمیقش رو بیرون فرستاد و عصبانیتش رو بروز نداد.

درحالی که روی خنثی نگه داشتن حالت چهره‌ش کنترل داشت، باقی پاستاش رو با آرامش خورد. اون فقط سکس پارتنر لیام بود؛ نه دوست پسری که به سوال‌هاش جواب بده و اطلاعات زیادی از زندگیش رو در اختیارش بذاره!

در همین حین که به دیک سفت و منتظرش که نبض میزد اهمیتی نمیداد تا به حالت طبیعیش برگرده، دوباره کف پای لیام رو به روی عضوش احساس کرد. شامش رو در همون وضعیت به اتمام رسوند، بشقابش رو جمع کرد و خواست برای شستنش بلند بشه که دست لیام روی دستش قرار گرفت و این اجازه رو بهش نداد.

ل: بشین. خودم انجامش میدم.

طبق خواسته‌‌ی اون، دست به سینه روی صندلیش نشست و به لیامی که تمام ظرف‌های روی میز رو جمع کرد و داخل ماشین ظرفشویی گذاشت، خیره موند اما قبل از اینکه لیام از آشپزخونه خارج بشه، خودش رو به اون رسوند و مانع خروجش شد. باید کاری که نیمه تموم مونده بود رو همینجا تموم میکرد.

لیام هم که انگار منتظر همین واکنش بود، فورا به سمتش چرخید و با گرفتن پهلو‌های زین اون رو به خودش نزدیکتر کرد. زین فقط نیشخندی در جواب به لبخند لیام زد و با قاب گرفتن صورت مقابلش با دست‌هاش، بوسه‌ی تند و خشنی رو شروع کرد.

بدون اینکه مجال فکر کردن به لیام بده، کارش رو ادامه داد و اون رو به کابینت پشت سرش چسبوند. تغییر رنگ لب‌های لیام رو نمیدید اما طعم خاص و شیرین لب‌هاش مستش کرده بود و باعث میشد دلش بخواد به کارش ادامه بده و بافت نرم بین لب‌هاش رو ساعت‌ها بمکه.

مطمئن بود لب هردوشون کاملا سرخ و کبود شده و اون هم مثل خودش، درد داره اما اعتراضی از جانب لیام نمیشنید و میدونست که اون از این‌ کار خوشش میاد و هیچوقت ناراضی و مخالف نیست.

ل: اینقدر هورنیت کردم که نتونستی دودقیقه منتظرم بمونی؟

بوسه‌شون توسط لیام قطع شد و با فاصله دادن به صورتشون، حرفش رو با نیشخندی رو به زین زد. انگشت‌هاش رو به لبش چسبونده بود و درحالی که اون رو میمالید، صورتش رو کمی جمع کرد تا به زین نشون بده که دردش گرفته اما زین بدون اینکه حرفی بزنه، دوباره دست‌هاش رو برای گرفتن صورت لیام و بوسیدن لبش، جلو برد.

قبل از اینکه نوک انگشت‌هاش به پوست گونه‌ی مرد برخورد کنه، لیام جلوش رو گرفت و با قرار دادن انگشت‌ اشاره‌ش روی لب زین، این اجازه رو بهش نداد. زین، دست‌هاش که توی هوا معلق مونده بود رو به شونه‌ی لیام چسبوند و با فشار رو به پایینی که بهش وارد کرد، مجبورش کرد که خم بشه و روی زانوهاش بشینه.

لبخندی بخاطر واکنش متعجب لیام زد و نگاهش رو از بالا به چشم‌های عصبی شده‌ی مرد که مقابلش زانو زده بود، دوخت. انگار انتظار داشت که برنامه‌ی سکسشون طبق انتظار خودش پیش بره اما زین برنامه‌ش رو خراب کرده بود و میخواست طبق خواسته‌ی خودش پیش بره و کسی که باعث سفت شدنش هست رو به فاک بده.

اتصال چشم‌های شیطونش رو از چشم‌های تیره‌ی لیام قطع نکرد اما دست‌ راستش رو از روی سر شونه‌ی ماهیچه‌ای و نرم لیام برداشت و با پایین کشیدن شلوار و باکسرش، دیک سفتش که مقابل صورت لیام قرار داشت رو به دست گرفت و کلاهکش رو برای خروج پریکامش مالید.

حینی که عضوش رو پمپ میکرد، نوک انگشت‌های دست چپش رو از روی شونه‌‌ی لیام به بالا سر داد و با لمس گردن نرم و ته‌ریش زبرش، دستش رو زیر چونه‌ش گذاشت. انگشت شستش رو به لب پایین لیام چسبوند تا با فشار به چونه‌ش، دهنش رو باز کنه اما زودتر از اون، خود مرد بین لب‌هاش رو فاصله انداخت و نصف دیکش رو تو فضای گرم دهنش فرو برد.

ز: آه فاک لیام!

انگار فراموش کرده بود که خود لیام برای بلوجاب دادن بهش، همیشه مشتاق و آماده‌ست و نیازی به اجبارش نیست. لیام دست زین که دور دیکش حلقه شده بود رو کنار زد و خودش اون عضو داغ رو به دست گرفت و درحالی که سرش رو به جلو و عقب حرکت میداد و هربار مقدار بیشتری از طول عضو سفت‌شده‌ی زین رو توی دهنش فرو میبرد، تخم‌هاش رو با دست دومش به بازی گرفت.

عضو بین دست‌هاش رو به نرمی میمالید و مقداری که توی دهنش بود رو با بزاق زیادی ساک میزد. زین که کنترل ناله‌هاش رو از دست داده بود، از بین لب‌های فاصله‌ افتاده‌ش آه بلندی کشید و موهای بلند لیام رو بین مشت‌هاش گرفته اما همین، برای لیام رضایت بخش بود و باعث لبخند بزرگی روی لبش شد.

لبخند شکل گرفته توی ذهنش رو توی چهره‌ش بروز نداد و با حالت هورنی به بلوجابش ادامه داد. نگاهش رو به شکم زین و طرح تتوی قرمز و مشکی روش دوخته شده بود اما گاهی که با چشم‌های خیس و خمارش به بالا نگاه میکرد و با زین چشم‌ تو چشم میشد، زین رو بی طاقت تر و به ارگاسم نزدیکتر میکرد.

با اینکه نمیخواست به زودی ارضا بشه و از کون لیام و حلقه شدن سوراخش به دور دیکش بگذره اما چرخش زبون لیام به دور دیکش و لیسیدن رگ‌های برجسته‌ش کافی بود تا ناله‌هاش بلندتر بشه و تنفسش به شماره بیوفته. به ارگاسمش نزدیک بود، قفسه‌ی سینه‌ش به شدت بالا و پایین میشد و کنترلی روی حرکت لگنش نداشت.

همین‌که جاری شدن کام به طول دیکش رو حس کرد، بی اراده عضوش از دهن لیام بیرون کشید و مایع داغ و لزجش رو به روی صورت زیبای مرد مقابلش خالی کرد. نفسش برای چند ثانیه برید و دیدش تاریک شد اما به محض اینکه چشم‌هاش رو باز کرد، تصویر جذابی رو مقابل پاهاش دید.

لیام با چشم‌های خیس و براقش، بهش خیره بود و کام ریخته شده دور لبش رو تا جایی که زبونش میرسید، تمیز میکرد. دیدن این صحنه میتونست دوباره سفتش کنه اما تک خنده‌ای کرد و با خم کردن کمرش، بوسه‌ای روی لب‌های پف کرده‌ی لیام نشوند.

ز: کارت خوب بود، جناب سکس پارتنر!

••••••••••

حرفی ندارم. اگه شما حرفی دارین، بفرمایید😔🤍

I love you all. H

Continue Reading

You'll Also Like

18K 2.9K 25
کاپل : yoonmin _ Kookv , Vkook _ ? ژانر : فول تخیلی ، امگاورس ، سلطنتی ، اسمات ، انمیز تو لاورز ، تراژدی (همراه با تصویر) از دستش ندید که خاص ترین...
16.5K 3.1K 7
روزی روزگاری ملکه ی زیبایی به اسم لویی ویلیام تاملینسون زندگی میکرد. لویی همیشه گی ترین، زیباترین و پولدارترین در کوییرلند بود. تا اینکه یه روز، آیی...
98.8K 7.8K 58
_Bullet_ گلوله_ _یه اسلحه زمانی خطرناک میشه که گلوله داشته باشه_ ـ ـ ـ [ اسـمـش هـفـت تـیر ولـی شـیـش مـاشـه داره] [ پـنـج تـا تـیـر ولـی یـک گـلـول...
116K 13.2K 28
"تبریک میگم اقای استایلز، شما حامله این!" "اما من پسرم!" "خب درسته... نه، نه از نظر تکنیکی" Written by @throughthedark97