جونگکوک که انگار توجهی به حرفم نکرده بود تهیونگ رو روی تخت انداخت و روش خیمه زد با ذوق گوشیم رو به طرف آیینه قدی گرفتم تا بتونم راحت فیلم بگیرم
صدای نالههاشون بلند شد و باعث شد چشمای من خمار شه
+تف توش چرا من خوابم گرفت؟
خمیازهای کشیدم و چشمامو بستم و نفهمیدم کی خواب رفتم
با صدای کسایی که با داد صدام میکردن از خواب پریدم که سرم خورد به یه چیزی آخی گفتم
آه لعنتی هنوز زیر تخت بودم
خواستم ساعت رو چک کنم که متوجه شدم گوشیم بخاطر تموم شدن شارژ باطری خاموش شده بعد از کمی بد و بیراه گفتن به جد و آباد تهکوک تصمیم گرفتم یکم دیگه هم بخوابم اما صدای شخصی که داشت اسمم رو صدا میزد باعث شد فحشی بدم و از زیر تخت بیرون بیام و عصبی به سمت سالن پا تند کنم
با دیدن کیم و نوههاش که با وسایلاشون وسط سالن وایساده بودن آهی کشیدم و گفتم
+چتونه بابا دهنمو صاف کردید دیشب تا صبح که دوتا حیوان داشتن جفتگیری میکردن الانم که شما..
همشون با بهت به سر و وضع من زل زدن
٪چرا حاضر نیستی؟ کدوم قبرستونی بودی؟ دو ساعته دنبالتیم
باسنمو خاروندم و گفتم
+زیر تخت
تهکوک نگاهشون رو هول زده ازم گرفتن
٪زیر تخت چه غلطی میکردی؟
لبخند گشادی زدم و گفتم
+یه فیلم دارم حال میده دوتایی بریم زیر تخت ببینیم حالا بعدا بهت نشون میدم پدربزرگ شوهرام
و بدون توجه به قیافهی سوالی کیم و بقیه و البته نگاه عصبی تهکوک به سمت اتاقم رفتم تا حاضر شم
دورس سفید و بیلرسوت جینم رو پوشیدم و بخاطر بلند بودن آستین دورسم اونارو تا زدم و بعد پاچههای بیلرسوتم رو هم کمی تا زدم بعد کلا باگت جینم رو روی موهای صورتیمگذاشتم
+چقدر جذاب شدم به به
کفشای سفیدمو پوشیدم و سریع به سمت سالن پا تند کردم
حمال ها چمیدونم رو برده بودن، اگر تهیونگ و کوک بفهمن بهشون گفتم حمال قراره چیکار کنن؟
با حس کردن رایحهی عصبی آلفاهای جوان اخمی کردم و گفتم
+چقدر رایحههاتون بوی گربه مرده میده،هارابوجی(پدربزرگ) جونم بهشون بگو کنترل کنن که داماد گلت سرش درد گرفت
کیم بدون توجه به حرفم به لباسام زل زد
٪چرا لباساتو عوض نمیکنی؟
با تعجب گفتم
+عوض کردم، پیر شدی نمیبینی؟
یهو دستی به پیشونیش کشید و گفت
٪کاش آبروم میرفت ولی با تو وصلت نمیکردیم
و رفت بقیه هم پشت سرش رفتن خدمتکارا هم چمدون هارو به طرف ماشین برده بودن شونمو بالا انداختم و به طرف جونگکوک دویدم
+آقایی؟
عوقی زدم و با مشت به بازوی جونگکوک کوبیدم
+دیدی این امگاهای لوس به شوهراشون میگن اوپا، آقایی، هانی و اینا منم میخوام بهت بگم همسرم
و بعد شروع کردم به حرف مسخرم خندیدن اما با دیدن نگاه بی تفاوتش خندم رو خوردم و اخم کردم اما با یادآوری چیزی پوزخندی زدم و طوری که تهیونگم بشنوه گفتم
+دیشب خوش گذشت؟ تخت که شکست منم که تا صبح صدای جفتگیری دوتا کفتار رو میشنیدم البته نمیدونم واسه کی بودا، اصلاا
با دیدن نگاه بهت زدشون فهمیدم نقشم گرفته برای همین چشمکی زدم و به طرف کیم پا تند کردم
+اهم اهم
کیم زیر چشمی نگاهی بهم انداخت
+راننده کو؟
کیم جوابی بهم نداد که
نیشم باز شد و گفتم
+ناراحت نباش بابا من رانندگی میکنم
با یادآوری چیزی با صدای بلند گفتم
+چنگیزِ آپا کو؟
کیم با کلافگی وایساد اما بعد از چندلحظه دوباره شروع کرد به راه رفتن
٪خونست
با ترس چنگی به لپم زدم و گفتم
+فکر کردی بچمو توی این عمارت تنها میذارم؟
کیم با کلافگی گفت
٪جاش امنه سپردم بهش خوب غذا بدن
با حرص گفتم
+بچم بدون من خوابش نمیبره
کبم با صدای نسبتا بلندی گفت
٪لج نکن پارک من سپردم خوب مراقبش باشن و هرشب واست عکسشو میفرستن
+هرشب باید زنگ بزنم واسش لالایی بخونما
کیم متعجب بهم زل زد اما بعد سرشو تکون داد
همونموقع به لیموزین رسیدیم و همه داخلش نشستن منم سریع پشت فرمون نشستم و فلشم رو دراوردم و آهنگی که با صدای پاتریک بود رو پلی کردم
+راننده صحبت میکنه مسافران عزیز شلوار خود را سفت بچسبید ک...
~اهم اهم
سرمو برگردوندم که نگاهم به راننده خورد
+ای بابا بر خرمگس معرکه لعنت
و با لبهای آویزون روی صندلی کمک راننده نشستم
٪بیا عقب بشین در شأن داماد خانوادهی کیم نیست که...
درحالی که کفشم رو درمیآوردم تا چهارزانو روی صندلی بشینم گفتم
+کی پس آهنگ بذاره آخه، حواست نیستا
و بعد به عقب نگاهی انداختم و گفتم
+شوهر شماره یک یه شیر کاکائو از اون یخچاله بده
تهیونگ با تعجب به خودش اشاره کرد
×من؟
چپ چپ به جونگکوک که کنارش نشسنه بود نگاه کردم و گفتم
+آره دیگه با اون مردکِ فاقدِ احساس قهرم
با بهت شیر کاکائویی که سپرده بودم خدمتکارا بذارن داخل یخچال رو گرفتم درحالی که با لذت به آهنگ گوش میدادم ازش خوردم
با تعجب به ساختمان شیک و قشنگی که جلومون بود نگاه کردم
٪لطفا آبرومون رو نبر
با مشتم آروم به شونش زدم و گفتم
+از اون حرفا زدیا، من اخه کی آبروتونو بردم؟
با نگاهی که بهم کردن سرفهی مصنوعی ای کردم و گفتم
+اوکی بابا حالا یکم...(نگاههاشون عجیب تر شد)خب باشه من آبروتونو تا حالا خیلی ریختم ولی یه سوال دارم قیل از اینکه بریم داخل و اونجا بپرسم
همه بهم نگاه کردن اشارهای به سهون کردم و گفتم
+این مردک با این رایحه مزخرفش کجا داره میاد؟
•منم شرکتهای زیادی دارم پس دعوت شدم
چشمامو توی کاسه چرخوندم و اداشو درآوردم
با ورودمون دو آقای میانسال که دست همدیگرو گرفته بودن اومدن جلو
¡اوه خادان بزرگِ کیم، خوش آمدید
اون یکی که قد بلندی داشت به من نگاه کرد با لبخند گفت
¿اوه حتما تو داماد این خاندان بزرگ و قدرتمندی، من بوم جاهیون و ایشون هم همسرم بوم سهو هستش
اوه پس اینجا زوج گی هم داشتیم بنظر میاد فقط خاندان کیم با اینجور وصلت ها مشکل داره
نیشخندی زدم و گفتم
+مخلص شما جیمینم
طرف کمی متعجب شد اما بعد خندهی آرومی کرد
¡بفرمایید به سمت پذیرایی بقیه اونجا هستن
خواستیم بریم اما یهویی توی آغوش بزرگی فرو رفتم و بعد رایحهی خاکستر توی دماغم پیچید
*آپا
با چشمای گشاد شروع کردم به تقلا کردن
وقتی از بغل اون شخص خارج شدم تونستم بهش نگاه کردم اوف چه جذابم بود ولی...
+چی؟ من کی بچه دار شدم خودم خبر ندارم؟ نکنه وقتی خواب بودم یکی بهم تجاوز کرده...وایسا ببینم چرا تو انقدر سنت زیاده؟ من پنج سالم بود تورو زاییدم؟
با بغض گفتم
+اون پدر بی رحمت کو که منو با یه بچه ول کرد توی کوچه و خیابون؟
طرف که اول بغض کرده بود حالا با بهت بهم زل زده بود اما با صدای هول زدهی یون هردو بهش زل زدیم
¿اوه کیم جیمین متاسفم ایشون پسرِ برادرم هستن جهکیونگ و خب شما شبیه پدرش هستید که مُرده
پوکر فیس بهش زل زدم
+همین؟ من چقدر حرص خوردما بعدشم جناب یون حداقل دور از جونی چیزی بگو خب
کیم که دید دارم آبروشونو میبرم سریع بحث رو عوض کرد
به پسره زل زدم خیلی جذاب بود اما عجیب بهم نگاه میکرد
بعد از معرفیهای کسل کننده و نگاه خیرهی بقیه با کلی بهونه ازشون جدا شدم
اگر میخواستم توصیف کنم باید بگم فقط خاندان کیم خیلی سختگیر و مسخره بودن چون بقیه نسبتا صمیمی بودن هرچند که بازم میشد تفاوت رفتارشون با مردم عادی رو متوجه شد
تنها بدی این سفر این بود که کلی دختر و پسر هم بودن که فکر میکردن از دماغ فیل افتادن، بی ارزشهای پولدارِ فاقد شعور
آهی کشیدم و روی نیمکتی که توی محوطه بود نشستم و چشمامو بستم چقدر دلم واسه چنگیز تنگ شده بود
به همین چیزا فکر میکردم که یهو بوی خاکستر توی دماغم پیچید چشمم رو باز کردم و به پسر آلفایی که کنارم نشسته بود زل زدم
◇ببخشید اگر ترسوندمت
شونمو بالا انداختم
+چون مهربونم میبخشم
لبخندی بهم زل و گفت
◇شبیه آپامی
+واقعا؟
لبخندش خشک شد و گفت
◇فقط ۱۵ سالم بود وقتی والدینم مردن
با تعجب بهش نگاه کردم
◇ددیم مرد قوی و موفقی بود هرچقدرم که توی کار سختگیر بود اما منو آپا رو خيلی دوست داشت و آپام مرد زیبا و باهوشی بود، همیشه بهم اهمیت میداد اما...کشتنشون
به چشمای رنجورش نگاه کردم
◇به معنای واقعی تنها شدم عمو، همون آقای یون ازم خواست تا پیشش زندگی کنم اما نمیخواستم شرکتی که پدرام واسش زحمت کشیدن به باد بره برای همین تصمیم گرفتم بعد از سه روز عزاداري شرکت رو خودم بچرخونم
آهی کشید و ادامه داد
◇همچیز خوب بود داشتم فراموش میکردم اما یهو عکسای تو توی اینترنت پخش شد، نفسم گرفته بود از شباهتت به آپام برای همین راجبت تحقیق کردم و فهمیدم که کی هستی، فهمیدم توام خیلی زود خانوادتو از دست دادی و مجبور شدی سئوک و هانول رو بزرگ کنی و راستش بهت افتخار کردم تو حتی از آپام قوی تر بودی
اصلا اجازه نمیداد حرف بزنم مردک بی خاصیت
◇این عکس آپامه
با کنجکاوی خودمو کشیدم جلو که نگاهم به چهرهای افتاد که شباهت زیادی به خودم داشت
+این..که
سرشو تکون داد
◇ خیلی شبیهید
با کنجکاوی به صورتش نگاه کردم که گفت
◇ وقتی راجبت تحقیق کردم به سئوک و هانول حسودیم شد، دلم میخواست کسی رو داشتم که مثل تو ازخودگذشتگی کنه واسم
لبمو گاز گرفتم تا به هانول و سئوک فحش ندم اما حرفی که زد باعث شد چشمام از حدقع بزنه بیرون
◇میشه آپام باشی؟
یون جهکیونگ
سلام قشنگااا
ببخشید یکم طول کشید داخل تلگرام زودتر آپ میکنم هرکدوم رو که زودتر بنویسم
یکمم سئوک هانول حرص نخوردن؟؟؟ یکم حسودی نکنن؟
خب بچه ها من میخوام یه بوک دیگ داشته باشم که داخلش وانشاتهایی که توی تلگرام آپ شده و وانشات های درخواستیتون رو بذارم امیدوارم حمایت کنید^-^