Unread[ChanSoo, SeBaek]

By Bambi_Fiction

1.6K 390 325

[تکمیل شده] کیونگسو به همخونه‌ی خودش یعنی چانیولی که با شخص دیگه‌ای توی رابطه‌س، علاقه داره و وقتی اون رابطه... More

Part 01
Part 02
Part 03
Part 04
Part 05
Part 06
Part 07
Part 08
Part 09
Part 10
Part 11
Part 12
Part 13
Part 14
Part 15
Part 16
Part 17
Part 18
Part 19
Part 20
Part 21
Part 22
Part 23
Part 25
Part 26 [End]
Bambi

Part 24

58 9 0
By Bambi_Fiction

همونطور که با اخم از توی به موهاش آینه نگاه میکرد، دستش رو روی یه تیکه از موهاش کشید تا صافش کنه و بعد از چند لحظه، دوباره موهاش شکل شاخ شدن.

-لعنت!

قبل از اینکه بتونه فکری برای موهاش بکنه، صدای زنگ گوشیش بلند شد. به ساعت نگاه کرد و اخمش بیشتر شد: زوده زوده زودههههه

دوباره نگاهی به خودش و موهاش انداخت و هوفی کشید: به درک!

با عجله گوشیش رو برداشت و آیکن سبز رنگ رو لمس کرد. چند لحظه صبر کرد و با دیدن چانیول، لبخند زد.

چانیول: چرا دیر جواب دادی؟

کیونگسو: یااا پارک چانیول! تقصیر خودته.. دو دیقه زود زنگ زدی!

چانیول: خوب کردم.. این چه سر و وضعیه؟

کیونگسو نگاهی به خودش انداخت و با تعجب به چانیول نگاه کرد: چمه؟

چانیول: میخواستم ورژن تازه از خواب بیدار شده‌ت رو ببینم رفتی خودتو مرتب کردی..

خندید و سرش رو کج کرد تا چانیول موهاشو بهتر ببینه: خیلیم مرتب نشدم.. اینو نگاه کن انگاری شاخ درآوردم!

چانیول بلند خندید و دست دیگش رو جلو آورد.

کیونگسو: یااا یاااا چیکاری میکنی؟ اسکرین شات گرفتی؟

چانیول: عه لو رفتم..

کیونگسو: پاکش میکنی!

چانیول: اگه نکنم؟

کیونگسو: هرچی دیدی از چشم خودت دیدی!

چانیول: اوهو! قبوله.. چیزی خوردی؟

کیونگسو: نه هنوز.. تو چی؟

چانیول: تازه تموم کردم.. نیم ساعت دیگه ییشینگ میاد که بریم..

کیونگسو: الان پیشت نیست؟

چانیول: نه چطور؟

کیونگسو: عام.. خب راستش میخواستم درباره‌ی یه چیزی باهات حرف بزنم.. یعنی خب میخواستم صبر کنم تا برگردی ولی دیشب که داشتم بهش فکر می کردم با خودم گفتم شاید بهتر باشه زودتر درباره‌ش حرف بزنیم...

چانیول: چیزی شده؟

کیونگسو: نه نه.. چیزی که نشده..

چانیول: خب پس؟

کیونگسو: عاممم.. درباره‌ی یورا.. وقتی که رفته بودم ملاقات یونا، ازش درباره‌ی یورا پرسیدم و گفت باید از خودت بشنوم.. امم.. چیزی درباره‌ی یورا هست که نمیدونم؟ که لازم باشه بهم بگی؟

چانیول: آره هست..

کیونگسو: خب؟

چانیول: چیزی نیست که نگرانش باشی.. خودمم تو فکرش بودم که وقتی برگشتم نظرتو درباره‌ش بپرسم..

کیونگسو: درباره‌ی چی؟

چانیول: یونا و سوهو تصمیم‌شونو گرفتن و میخوان از عمارت برن و باهم زندگی کنن و خب درباره‌ی اینکه یورا قراره با ما زندگی کنه یا اونا باید تصمیم بگیریم.. یونا فکر میکنه اگه یورا خارج از عمارت بزرگ بشه ممکنه بعدا که قراره همه چیز بهش به ارث برسه، براش دردسر پیش بیاد ولی خب بازم اگه فکر میکنی حضور یورا اذیتت میکنه..

کیونگسو: چانیول.. یه لحظه صبر کن..

چانیول: جانم؟

کیونگسو: تو درباره‌ی من چی فکر کردی؟

چانیول: چی؟..

کیونگسو: من وقتی داشتم میومدم پیشت، درباره‌ی یورا میدونستم و خواستم باهات باشم.. یورا بچته و برات مهمه پس برای منم مهمه.. مطمئن باش من هیچوقت نمیخوام اونو ازت دور کنم یا بخوام براش مشکلی پیش بیاد.. راستش من راجع به چیز دیگه‌ای نگران بودم..

چانیول: چی؟

کیونگسو: اینکه.. خب.. شاید یونا صلاح نبینه که یورا با یه زوج گی بزرگ بشه..

چانیول: کیونگیم.. یونا همچین فکری نمیکنه.. اون بهت اعتماد داره.. حتی وقتی که من بهت شک کرده بودم هم یونا طرف تو بود..

کیونگسو: واقعا؟؟

چانیول: البته

کیونگسو: خب.. پس فکر کنم مشکل حل شد و بحث دیگه‌ای نمونده..

چانیول: درسته.. به جز اینکه دلم برات تنگ شده..

کیونگسو خندید و لبه‌ی تخت نشست: میدونم.. من بیشتر.. فردا ساعت یازده میرسی؟

چانیول: چطور؟ میخوای بیای استقبالم؟

کیونگسو: معلومه که نه! کار دارم..

چانیول: خیلی ممنون..

کیونگسو: خواهش میکنم..

چانیول: خب حالا پاشو برو یه چیزی بخور دیگه ضعف میری..

کیونگسو: باشه.. مراقب خودت باش.. فردا میبینمت..

چانیول: توام همینطور.. فعلا کیونگی من..

کیونگسو: فعلا پارک چانیول شی..

تماس رو قطع کرد و بعد از انداختن گوشیش روی تخت، نفس راحتی کشید. یورا ذهنش رو نگران و مشغول کرده بود و حالا احساس راحتی میکرد. با فکر کردن به حرفای چانیول و تصور کردن باهم زندگی کردن‌شون لبخند بزرگی روی صورتش نشست. چندبار تندتند پلک زد و سیلی آرومی به صورت خودش زد.

-خودتو جمع و جور کن دو کیونگسو!

سرفه‌ی الکی ای کرد و درحالیکه سعی میکرد خنده‌ش رو بخوره، بلند شد و سمت آشپزخونه راه افتاد.

*****

گروه وی عار بچ

[بکهیون: جونگینا زنده ای؟ ]

[بکهیون: سالمی؟]

[کیونگجا: داره خراب بازی میکنه هیونگ مزاحمش نشو]

[بکهیون: اوهو چه غلطا! ]

[کیونگجا: جونگینه دیگه.. خبر داری با کیه؟]

[بکهیون: نه والا انقدر اکس و نکست داره که همه رو قاطی کردم دیگه]

[نینی: چی میگید شما دوتا...... ]

[بکهیون: خسته نباشی دلاور.. خوش میگذره؟]

[نینی: آره جاتون خالی سری بعد بیاید باهم بریم]

[کیونگسو: من که نمیتونم هیونگ هم دیگه نمیتونه خودت باید تنها بری]

[بکهیون: کیونگجا شی خوابت نمیاد؟ دیر وقته هاااا]

[نینی: چرا نمیتونه؟ قضیه چیه؟]

[کیونگجا: جونگیناااا هیونگ کراش زدهههههههه]

[نینی: خب اینو که میدونستم ]

[بکهیون: جونگین.. ]

[کیونگجا: باهم رفته بودن دیت تازه بعدشم برداشتش آوردش خونه ی من]

[بکهیون: فقط منو رسوند و منم یه تعارف بهش زدم.. چرا گنده ش میکنید؟]

[نینی: من منتظر شیرینی ام هیونگ]

[کیونگجا: یا شایدم چیزای دیگه]

[کیونگجا: مثلا کارت دعوتی چیزی]

[بکهیون: کیونگجا! ]

[کیونگجا: جان کیونگجا؟^^]

[بکهیون: شب بخیر! ]

[نینی: ... ]

[کیونگجا: ... ]

[نینی: هیونگ بیا بی سر و صدا شب بخیر شیم. ]

[کیونگجا: موافقم.. شب بخیر]

[نینی: شب بخیر ]

*****

از پله‌های آموزشگاه بالا رفت و با دیدن خلوت بودن راهروها، متوجه شد که زودتر از چیزی که انتظار داشته رسیده و هنوز کلاسای ساعت قبلی تموم نشدن. بی سر و صدا سمت اتاق دبیرا رفت تا مزاحم کلاسایی که درشون باز بود نشه و روی یکی از صندلی‌ها نشست.

نگاهش سمت کمدای دبیرا افتاد و با دیدن اسم سهون روی یکی از کمدا، آهی کشید. از پریشب که با سهون به خونه‌ی کیونگسو رفته بود و کیونگسو اون حرفا رو زده بود دیگه نتونسته بود راحت با سهون حرف بزنه و تقریبا بعد اون شب ایگنورش کرده بود اما حالا ناچار بود باهاش رو به رو بشه و واقعا نمیدونست چه بهونه‌ای بیاره که خیلی تابلو و ضایع نباشه.

دستاشو روی میز گذاشت و سرشو بهشون تکیه داد. چشماشو بست و سعی کرد یکمی ذهنش رو آروم کنه و فکری برای چند دقیقه بعدش بکنه.

-ببین کی اینجااااست!

حتی بدون بلند کردن سرش هم میتونست صدای سهون رو تشخیص بده.

"لعنت بهت! چرا باید اولین نفر بیای؟!"

سهون: یاا بیون بکهیون میخوای بازم بهم بی توجهی کنی؟ به من چه که کیونگسو فکر میکنه من و تو باهمیم خب؟

چشماشو روی هم فشار داد. نمیدونست باید خوشحال باشه که دیگه نیازی نیست براش یه بهونه جور کنه یا بابت اینکه انقدر تابلو بوده حرص بخوره. شایدم بهتر بود اون بهونه رو زودتر جور کنه و به سهون بگه "نه اصلا اینطور نیس.. قضیه اینه.. "

از صدایی که شنید، متوجه شد که سهون روی صندلی کناریش نشسته.

سهون: بیخیال بکهیون.. لازم نیست خجالت بکشی یا هر چیز دیگه‌ای.. میدونم که کیونگسو فقط داشت شوخی میکرد.. گفت که برگشته و با چانیوله درسته.. احتمالا بخاطر همین خیلی خرذوق بوده و باهامون شوخی کرده فقط.. هوم؟

سرشو از روی دستاش بلند کرد و با تردید و خیلی کوتاه به سهون نگاه کرد.

بکهیون: ببخشید..

سهون: برای چی معذرت خواهی میکنی آخه؟

بکهیون: خب.. ممکنه ناراحت شده باشی.. یا اذیت شده باشی..

سهون: این رفتارت که بهم بی‌توجهی میکنی بیشتر اذیتم میکنه..

لباشو روی هم فشار داد و به سهون نگاه کرد.

سهون: بچه‌های کلاست طبق برنامه پیش رفتن و درس سوم رو تموم کردیم.. فقط درس آخر مونده برای این هفته و بعدم تموم..

سرش رو به آرومی تکون داد. واقعا از سهون ممنون بود که خودش بحث رو باز کرد، ماستمالیش کرد و جمعش کرد و یه بحث دیگه رو پیش کشید.

بکهیون: ممنونم سهون...

سهون: خواهش میکنم..

لبخند بزرگی تحویل بکهیونی که هنوزم تا حدودی معذب به نظر میرسید تحویل داد.

سهون: راستی یه سوالی برام پیش اومده..

بکهیون: چی؟

سهون: درباره‌ی من به کیونگسو چی گفتی که همچین حرفی زد؟

در عرض یک ثانیه چشمای بکهیون دوبرابر حالت عادی شدن و سهون تمام سعیش رو به کار گرفت تا نخنده.

سهون: هرچی فکر میکنم متوجه نمیشم چرا باید همچین حرفی بزنه.. نکنه پیشش هی از من تعریف میکنی؟ هوم؟

بکهیون: اوه سهون...

سهون: البته خب کاملا بهت حق میدمااا.. بهرحال کیه که بتونه مقاومت کنه و از من تعریف نکنه؟

بکهیون: بسه..

سهون: ولی برام جالب بود و سوال شد.. یعنی انقدر گفتی که فکر کرده توام ازم خوشت میاد و بالاخره قبولم کردی؟

بکهیون: سهون!

سهون: آخه...

با باز شدن در، دوتا از دبیرا داخل اومدن و حرف سهون رو قطع کردن.

خانوم لی: اوه آقای بیون حالتون خوبه؟ سهون میگفت که پاتون بدجوری آسیب دیده..

به دلیل نامشخصی دلش خواست اخم کنه اما برخلاف تفکراتش، سرش رو تکون داد و لبخند زد.

بکهیون: سهون یکم گنده‌ش کرده بود.. ممنونم بهترم..

خانوم لی: خب پس خداروشکر..

سهون: بکهیون؟

سرش رو سمت سهون برگردوند و با حالت سوالی نگاهش کرد.

سهون: نگفتی بالاخره.. به کیونگسو چی گفتی که...

دستش رو توی جیبش برد و شوکولاتی رو بیرون اورد و بدون اینکه بازش کنه، توی دهن سهون گذاشتش.

بکهیون: نوش جونت!

سهون شوکولات رو گرفت و درحالیکه از ری اکشن بکهیون ریزریز میخندید، پوست شوکولات رو باز کرد و همونطور که میخوردش، چشمکی به بکهیون زد.

بکهیون چشماشو با کلافگی چرخوند و با دیدن قیافه‌ی سهون، خنده‌ش گرفت.

*****

دستاشو کمی عقب‌تر روی تخت ستون کرده بود و باعث شده بود کمی بدنش به سمت عقب خم بشه. پاهاش که به زمین نمیرسیدن رو توی هوا تکون میداد و به چانیولی نگاه میکرد که با جدیت مشغول کار بود.

اولین بارش نبود که چانیول رو با لباس راحتی خونگی میدید ولی بازم این چانیول براش خیلی متفاوت‌تر از چانیولِ شش سال پیش بود. سکوت حاکم توی اتاق که فقط گاهی با صدای کاغذایی که چانیول ورق میزد شکسته میشد، واقعا روی اعصابش بود پس تصمیم گرفت خودش بشکونتش.

کیونگسو: چانیول؟

چانیول: هوم؟

کیونگسو: چانیول؟؟

چانیول: بله؟

اخم محوی کرد و کمی لحنش رو جدی کرد: پارک چانیول!

نگاه چانیول بالاخره بالا اومد و به کیونگسو نگاه کرد: جانم کیونگی؟ چی شده؟

کیونگسو: چه عجب!

چانیول به آرومی خندید. این که کیونگسو روی نحوه‌ی جواب دادنش حساس شده بود رو دوست داشت.

کیونگسو: میگم که.. تا که میخوای با اونا ور بری؟

و با ابرو به برگه‌های جلوی چانیول اشاره کرد.

چانیول: اممم خب نمیدونم.. شاید یکی دوساعت.. چطور مگه؟

کیونگسو: خب.. منظورم این نیست که کار نکن هااا.. ولی خب...

کیونگسو ساکت شد و چانیول متوجه تردید کیونگسو برای گفتن ادامه‌ی حرفش شد.

چانیول: ولی خب..؟!

کیونگسو: الان.. من اینجام..

چانیول: خب؟

کیونگسو شوکه به چانیول نگاه کرد و چندبار پلک زد. انتظار این جواب و ری اکشن رو نداشت.

کیونگسو: خب.. همین..

چانیول از جاش بلند شد و سمت تختش رفت: پس داری میگی باید بیخیال ادامه‌ی کارم بشم و بیام پیش تو..

زانوی یه پاش رو روی تخت گذاشت و کمی خم شد و باعث شد کیونگسو که همین الانش هم رو به عقب خم بود، خم‌تر بشه. توی چشمای کیونگسو خیره شد و پوزخندی زد: هوم؟

کیونگسو: و‌.. ولی.. من که گفتم.. منظورم این نیست که کار نکن..

چانیول: ولی منظورت اینه که فردا هم میتونم انجامش بدم.. مگه نه؟

کیونگسو ساکت موند و چانیول یکم بیشتر خم شد.

چانیول: درسته دو کیونگسو؟

کیونگسو: عام خب.. شاید..

چانیول: یادته بهت چی گفته بودم؟ من این حرفاتو به عنوان رضایتت برای شروع درنظر میگیرم..

کیونگسو: ولی..

چانیول: که عقب کشیدن و تموم کردن توش کنسل بود..

کیونگسو برای چند ثانیه ساکت موند و توی چشمای درشت چانیول خیره شد. حس میکرد بدنش داره کم کم گرم میشه و دیگه توانایی حرف زدن نداره پس فقط سرش رو به نشونه‌ی تایید تکون داد.

چانیول نفس راحتی کشید. برای یه لحظه فکر کرده بود اگه زیاده رویش باعث بشه کیونگسو تصمیم دیگه‌ای بگیره، باید چیکار کنه؟ چه کاری از دستش برمیاد که بکنه؟

چانیول: پشیمونت نمیکنم..

کیونگسو: میدونم..

نگاه کیونگسو از چشم‌های چانیول، روی لب‌هاش چرخید و چانیول بدون تلف کردن وقت، دستاشو زیر سر و بدن کیونگسو برد و لب‌هاش رو روی لب‌های کیونگسو قرار داد و همونطور که مشغول بوسیدنش بود، آروم کیونگسو رو جا به جا کرد تا کامل روی تخت دراز بکشه.

دستای کیونگسو بالا اومدن و اروم روی کمر چانیول قرار گرفتن و چانیول بوسه رو عمیق‌تر کرد. لب پایین کیونگسو رو بین دندوناش گرفت و باعث شد کیونگسو آخ آرومی بگه. مک آرومی به لبای کیونگسو زد و سرش رو کمی عقب آورد. به کیونگسو که لباش کمی متورم شده بودن و برق میزدن نگاه کرد.

چانیول: میتونم بیشتر پیش برم؟

کیونگسو آروم دستاشو رو کمر چانیول حرکت داد: من.. میخوام مال تو باشم.. پارک چانیول..

🔞🔞🔞 Smut 🔞🔞🔞

لبای چانیول بلافاصله دوباره روی لبای کیونگسو قرار گرفتن و همزمان دستاشو زیر تیشرتش برد و مشغول لمس کردن بدنش شد. بوسه‌هاشو آروم آروم از لباش به گردنش منتقل کرد که باعث شد لرزش‌های خفیف بدن کیونگسو رو زیر دستاش حس کنه.

لبه‌های لباس کیونگسو رو گرفت و بعد از درآوردنش، پایین تخت پرتش کرد. کیونگسو بی‌اختیار دستاشو روی بدنش گذاشت و سعی کرد خودش رو قایم کنه که چانیول دستاشو گرفت و کنار سرش رو تخت نگهشون داشت.

سرش رو دوباره پایین برد مک محکمی به ترقوه‌ش زد و باعث شد کیونگسو بی اختیار، ناله‌ی آرومی بکنه: آاهه..

سرش رو کمی عقب آورد و به کیونگسو نگاه کرد. کیونگسو خیلی سریع چشماشو بست و چانیول با دیدن لپاش که کمی قرمز شده بودن، خندید. سرش رو پایین برد و آروم گونه‌ی کیونگسو رو بوسید: خجالت نکش کیونگی من.. قراره خیلی بیشتر از اینا پیش بریم..

لباسای خودش رو کامل درآورد و پایین تخت پرتشون کرد و دوباره روی تخت برگشت. لباشو به لبای کیونگسو که داشتن بین دندوناش پرس میشدن رسوند و مشغول باز کردن کمربند و شلوار کیونگسو شد. کیونگسو آروم دستاشو دور گردن چانیول حلقه کرد و به چانیول اجازه داد به کارش ادامه بده و شلوار و لباس زیرش رو هم به لباسای پایین تخت اضافه کنه.

سرش رو کمی از کیونگسو فاصله داد: به من نگاه کن کیونگسو..

به آرومی چشماشو باز کرد و به چانیولی که حس میکرد چندین برابر جذاب‌تر به نظر میاد، نگاه کرد.

چانیول: دیگه اجازه نداره چشاتو ببندی.. خب؟

کیونگسو آب دهنش رو قورت داد و سرش رو به نشونه‌ی فهمیدن تکون داد. چانیول لبخندی زد و سمت میز کنار تخت خم شد. از توی کشو لوب رو برداشت و با دیدن نگاهای عجیب و غریب کیونگسو، خندید و لوب رو نشونش داد.

چانیول: فکرای عجیب غریب نکن.. ببین هنوز پلمبه استفاده نشده.. مخصوص تو گرفتمش..

کیونگسو: مرتیکه‌ی منحرف!

چانیول خندید و بعد از باز کردن سرپوشش، کمی از لوب رو به انگشتاش زد. پاهای کیونگسو رو کمی از هم فاصله داد و بین‌شون جا گرفت. دستش رو پایین برد و آروم ورودی کیونگسو رو لمس کرد.

کیونگسو: آآاه.. چان..

به کیونگسو که با حالت نامشخصی نگاهش میکرد خیره شد و خیلی آروم یکی از انگشتاشو واردش کرد.

کیونگسو: آآاهه..

دستش رو حرکت داد و بعد از چند ثانیه، انگشت دوم رو هم اضافه کرد و باعث شد کیونگسو به روتختی چنگ بزنه. کمی صبر کرد و شروع کرد به حرکت دادن انگشتاش.

کیونگسو: آآهه.. آا..آاآهه چان..

چانیول: جانم..

به کارش ادامه داد و وقتی مطمئن شد کیونگسو نسبتا آماده شده، انگشتاشو بیرون کشید. ظرف لوب رو برداشت و کمی به عضوش زد و نیم نگاهی به نگاهای منتظر و کنجکاو کیونگسو انداخت. ظرف لوب رو کنار انداخت و روی کیونگسو خم شد. آروم آروم مشغول بوسیدن خط فکش شد و خیلی آروم واردش شد.

کیونگسو بلافاصله به بازوهای چانیول چنگ زد و ناله‌ی بلندی کرد: آآآآههه چااان.. آاآه..

با حوصله و آروم تمام صورت کیونگسو رو بوسید و وقتی کیونگسو کمی آروم شد، شروع به حرکت کرد. دستای کیونگسو رو کنار سرش روی تخت نگه داشت و لباشو به لبای کیونگسو رسوند.

🔞🔞🔞 Smut end 🔞🔞🔞

بعد از روشن کردن شب خواب، برق رو خاموش کرد و روی تخت برگشت. کیونگسویی که هنوز نفس نفس میزد رو توی بغلش کشید و موهاشو بوسید.

چانیول: امشب یکی از مهم‌ترین شبای زندگیم بود..

کیونگسو: برای منم همینطور...

چانیول: حتی نمیتونی تصور کنی چقدر منتظر امشب بودم...

کیونگسو: کی گفته؟ از اون لوب و این حرفا کاملا اشتیاق و تفکراتت مشخص شدن پارک چانیول..

چانیول: هنوز خیلی سوپرایزا مونده کیونگی.. چون اولین بارمون بود سخت نگرفتم..

کیونگسو: حالا سخت نگرفتی و من انقدر درد.....

لباشو روی هم فشار داد و چشاشو بست و باعث شد چانیول بخنده.

لب‌ها، پیشونی و چشم‌های کیونگسو رو بوسید و پتو رو روش بالاتر کشید. دستش رو آروم رو کمر کیونگسو حرکت داد و مشغول ماساژ دادنش شد: بخواب کیونگیم.. باید استراحت کنی..

کیونگسو بدون اینکه چشماشو باز کنه، سرش رو تکون داد و خودش رو بیشتر به چانیول چسبوند: باشه.. توام بخواب.. از سفر اومدی خسته‌ای..

چانیول: چشم

کیونگسو: خوب بخوابی چانی

چانیول: توام همینطور کیونگی من...

Continue Reading

You'll Also Like

60.1K 10.7K 43
فیکشن:Attarction کاپل:چانبک،هونهان،کریسهو ژانر:،رمنس،جنایی NC +18 بیون بکهیون زندگی عالی ای رو کنار خانوادش سپری میکرد،اون تو آرامش بود تا وقتی که او...
2.3K 413 5
" صدای پایش را می‌شنوم که هست... به همان سان که من هستم" فرناندو پسوا 🥀زیر گل های رز🥀 کاپل: بکیول 🟥 این فیکشن شامل صحنه هایی باز از خشونت و روابط...
536 111 6
استفاده از این سناریو ها کاملا و بدون ذکر نام من، آزاده!
329K 37.1K 53
وضعیت فیک: ﮼اتمام‌ یافتــه ''' - احمق تو پسرعمه‌ی منی! - ولی هیچ پسردایی‌ای زبونشو تو حلق پسرعمه‌ش فرو نمی‌کنه، هیچ پسردایی لعنتی‌ای نمی‌تونه تو همون...