*
محکم کیف پول رو مقابل مرد پرت کرد و به چشمهای روباهی شکلش نگاه کرد.
مرد کیف رو باز کرد و با دقت به پولهای داخلش نگاه کرد.
نگاهش رو با سرکشی بالا کشید و به چهرهی اُمگا نگاه کرد.
"گفتی اسمت چی بود؟"
مرد با صدایی خشدار گفت و پوک محکمی به سیگارش زد.
"جئون تهیونگ."
تهیونگ بدون ترس زمزمه کرد و یونگی بیحوصله چرخی به اسلحهی توی دستش داد.
مرد چشمهاش رو ریز کرد و گفت:"دیدن شما باعث افتخار من بود."
تهیونگ بیحرف نگاهش کرد و مرد نیشخند زد.
کیف رو بست و گفت:"به مرتاد بگو فردا دست به کار میشم و بهتره همهچیز رو خیلی خوب پیش ببره، دارم با جون افرادم بهخاطر نجات پیدا کردن اون بازی میکنم."
"از لطفتون ممنونم."
تهیونگ با احترام گفت و کمی گردنش رو به تعظیم خم کرد.
مرد نیشخندش پررنگتر شد و با شیفتگی گفت:"چه اُمگای شجاعی."
تهیونگ خسته نفسش رو بیرون داد و گفت:"فکر کنم کار ما اینجا تموم شده. خدانگهدار."
مرد توی سکوت و اون دو نفر رو با نگاه دنبال کرد.
اون بچه، فرزند کیم جونگین بود.
پاریس مرتاد برگ برنده بزرگی بین انگشتهاش داشت.
*
اُمگا نفس عمیقی کشید و با استرسی پنهان به چهرهی پاریس نگاه کرد.
پاریس روی صندلی نشست و پا روی پا انداخت.
"خیلی گذشته پارک جیمین."
پاریس با صدایی ملایم گفت و جیمین محکم آب دهنش رو فرو داد.
"همیشه مثل یک سگ مطیع همین دور و بر بودی، چیشد که وحشی شدی و دستی که بهت غذا میداد رو گاز گرفتی؟"
پاریس با خونسردی گفت و به یکی از افرادش که دست جیمین رو محکم به میز مقابل میبست نگاه کرد.
جیمین با ترس آب دهنش رو قورت داد و لب زد:"بعد مرگ جونگکوک به هم ریخته بودم."
"آخی. اُمگای بیچارهی ما."
پاریس با تمسخر گفت و کمی به سمت جلو مایل شد.
"زمانی به هم ریختی که جونگکوک کشته شد؟ یا زمانی به هم ریختی که اطلاعات جفتت رو درآوردم و برای کشتنش دندون تیز کردم؟"
پاریس با آرامش گفت و دوباره تکیه داد.
جیمین نفس سنگینی کشید و لب زد:"ما هم رو رد کردیم."
"چه ناراحت کننده."
پاریس با غمی نمادین گفت و از روی صندلی بلند شد.
از روی میز انبردست رو برداشت و گفت:"زمانی که اسمت از بین افراد تحت تعقیب پاک شد فهمیدم یک کاسهای زیر نیمکاسهات هست خوشگلم."
جیمین سرش رو به دو طرف تکون داد و گفت:"من خبر نداشتم، قسم میخورم. میتونی جانگ هوسوک آشغال رو بکشی برام مهم نیست، من کار اشتباهی نکردم."
"همین که فهمیدی اون تصمیم جئون مینهو برای بمب گذاشتن رو عملی کرده و دم نزدی وارد لیست خیانتکارهای تیم شدی."
پاریس زمزمهوار گفت و جلوتر رفت.
دستش رو نوازشوار روی انگشتهای نرم جیمین کشید و گفت:"تو از افراد مورد علاقهی من بودی جیمین. من واقعا به تو اهمیت میدادم، همیشه حسابت رو پر پول میکردم تا خوش بگذرونی و تو انگشتم رو گاز گرفتی."
جیمین محکم لبش رو گزید و خواست چیزی بگه اما پاریس بین حرفش پرید و لب زد:"وقتی مثل یک موش کثیف ترسیدی و سکوت کردی از چشمم افتادی. وقتی با سکوتت پسرم رو به کشتن دادی از چشمم افتادی عزیزم."
اشکهای جیمین سرازیر شد و پاریس آهی کشید.
دستش رو روی صورت لرزون جیمین کشید و لب زد:"اما دلیل اینکه بعد از مرگ جونگکوک غیبت زد، مردن جونگکوک نبود! دلیل دور شدنت چی بود؟ البته که غیر قابل حدس نیست."
جیمین لب زد:"توجه بیش از حد تو و مینجی به تهیونگ هممون رو به کشتن میده، با هول دادن اون به سمت پدر عوضیش هممون لو میریم. جونگین اطلاعات کامل از بستههایی که فروختیم و به پک کیمها قاچاق کردیم رو داره."
"همین؟"
پاریس با ابروهای بالا رفته پرسید و محکم دست جیمین رو به میز پین کرد.
"تهیونگ با حمایت پدرش میتونه برای همهی ما خطرناک بشه."
جیمین لرزون زمزمه کرد و پاریس پوزخند زد.
"اینجا رئیس کیه گرگ کوچولو؟"
پرسید و انبردست رو زیر ناخن انگشت اشارهی جیمین قرار داد.
جیمین همونطور که اشک میریخت به انبردست نگاه کرد.
پاریس منتظر به جیمین نگاه کرد و جیمین انگار که قدرت تکلمش رو از دست داده بود تنها با وحشت به انگشتش نگاه میکرد.
پاریس محکم ناخن اُمگا رو با انبردست گرفت و گفت:"رئیس کیه؟"
شدت اشکهای جیمین بیشتر شد.
"رئیس کیه؟"
صدای فریاد پاریس و فریاد دردمند جیمین توی فضای خالی آپارتمان پیچید.
پاریس محکم ناخن جیمین رو کشید و خون تمام میز رو کثیف کرد.
پاریس بدون فوت وقت ناخن انگشت وسط جیمین رو با انبردست گیر انداخت و با قدرت کشید.
صدای فریادهای دردمند جیمین توی فضا پیچید و مینجی که تمام مدت پشت در بستهی آپارتمان ایستاده بود تنها چشمهاش رو بست.
اگر جیمین راجعبه اقدامات هوسوک اونها رو آگاه میکرد، الان جونگکوک و جونگکیونگ زنده بودند.
الان پسرهاش کنارش بودند.
نگاه سردش رو از در آپارتمان گرفت و یا قدمهای کشیده دور شد.
نوهاش هیچوقت طعم وجود پدر آلفاش رو نمیچشید و حالا کی مقصر بود؟
شاید مقصر اصلی خودش بود که سالها پیش آرامش خودش رو توی جدا شدن از مینهو دید و با طلاق سرنوشت بچههاش رو به بدبختی گره زد.
*
"آقای دکتر حالش خوبه؟"
جونگکیونگ با نگرانی به جونگکوک نگاه کرد و بعد سرش رو به سمت دکتر چرخوند.
دکتر با دقت آزمایشهای جدید جونگکوک رو خوند و لب زد:"خیلی ناگهانی و عجیب بههوش اومدند اما میشه گفت که خوشبختانه خطری جونشون رو تهدید نمیکنه."
جونگکیونگ نفس راحتی کشید و محکم دست جونگکوک رو بین انگشتهاش فشرد.
"کِی میتونیم بریم؟"
"تا ۲۴ ساعت آینده کارهای ترخیص رو انجام بدید و بعد میتونید برید. البته که پیشنهاد من تحت نظر بودنه."
دکتر با حوصله توضیح داد و همونطور که بیرون میرفت گفت:"یکم دیگه پرستار برای دادن داروهاش به اتاق میاد."
و به محض بسته شدن در جونگکوک سرش رو به سمت جونگکیونگ چرخوند.
جونگکیونگ با نگرانی لب زد:"حالت خوبه؟"
جونگکوک سرش رو به علامت مثبت تکون داد و با صدایی گرفته گفت:"چه اتفاقی افتاد؟"
"به ماشینت بمب وصل بود و با انفجار اون تا امروز توی کما بودی."
جونگکوک کمی خودش رو بالا کشید و لب زد:"تهیونگ کجاست؟"
"نمیدونم، ما اینچئونیم. اگر توی سئول میبردمت بیمارستان طبق حکمی که جانگ هوسوک داشت فورا بازداشت میشدی بهخاطر همین آوردمت اینجا."
جونگکیونگ خلاصهوار توضیح داد و جونگکوک دستش رو روی صورتش کشید.
دستهاش پر از کبودیهای انژیوکت بود و زیر ناخنهاش کبود شده بود.
"باهاشون ارتباط نگرفتی؟"
"وضعیت توی سئول خیلی خرابه، پدر دیگه رئیس جمهور نیست و چند روز پیش ماشینش منفجر شد. اطلاعات محرمانهای ازش درز کرد و توی خونه زندانی شد. وضعیت اصلا خوب نیست."
جونگکوک با دقت به حرفهای جونگکیونگ گوش میداد و به نقطهای نامعلوم از روتختی نگاه میکرد.
داشت تلاش میکرد که ذهنش رو مرتب کنه، باید تصمیم میگرفت که باید قدم بعدی که برمیداره چی باشه.
"بزرگترین مشکلمون این نیست."
جونگکیونگ گفت و جونگکوک بالاخره نگاهش رو به خونخالص داد.
"مشکل اصلیمون دادن هزینه این بیمارستانه و باید بگم که حسابهای تو کاملا مسدود شده و من هم چیزی همراهم ندارم. این چند روز هم از بیمارستان به عنوان همراه تو غذا گرفتم."
جونگکوک نفسش رو بیرون داد و دستش رو روی صورتش کشید.
این چه افتضاحی بود؟
"باید فرار کنیم."
زمزمهوار گفت و جونگکیونگ بلند شد.
"چطوری؟"
پرسید و نگران به جونگکوک نگاه کرد.
"میتونی راه بری؟"
دوباره پرسید و جونگکوک با استرسی تشدید شده لب زد:"میتونم، خودم رو جمع و جور میکنم. برام لباس جور کن باید هرچه زودتر بزنیم بیرون."
*
"تونستید با جیمین تماس بگیرید؟"
یونگی با نگرانی پرسید و چانیول به موهاش چنگ زد.
مینجی بیحوصله سوهان رو گوشه ناخنش کشید و پاریس خیره به لپتاپش سرش رو به علامت منفی تکون داد.
یونگی نفسش رو بیرون داد و گفت:"از صبح باهاش تماس میگیرم اما جواب نمیده و حتی الان که شب شده هم احتمال دادم که جواب بده اما نمیده."
"راحتش بذار."
پاریس با خونسردی گفت و با سرعت به تایپ کردنش داخل لپتاپ ادامه داد.
تهیونگ با گرسنگی مقدار زیادی از گوشت کباب شده رو داخل دهنش برد و همونطور که میجویید گفت:"شاید حالش خوب نیست بهش یکم وقت بده."
"اون حتی وقتی حالش خوب نیست هم به من میگه تهیونگ."
یونگی کمی عصبی غرید و خودش رو روی مبل انداخت.
"اون هیچوقت من رو نادیده نمیگیره."
یونگی با صدایی که کمی تحلیل میرفت گفت و باعث شد پاریس کمی به سمتش چشم بچرخونه.
یونگی بعد از جونگکوک و جونگکیونگ تنها و گوشهگیر شده بود و فقط چند تا تماس از سمت جیمین میتونست کمی حالش رو خوب کنه.
تهیونگ با ناراحتی گوشت توی دهنش رو قورت داد و به مینجی نگاه کرد.
مینجی بیتفاوت بود و این کمی عجیب بود.
مینجی هیچوقت نسبت به این چند پسر بیتفاوت نبود اما حالا کاملا نگاهش رو گرفته بود.
با صدای زنگ در همه سرها به سمت در چرخید.
"فکر کنم جیمین اومد."
تهیونگ گفت و بلند شد.
به سمت در قدم تند کرد و همونطور که دستش رو به سمت دستگیره میبرد گفت:"جیمین واقعا خودت رو مرده بدون، همه رو نگران خودت کردی."
و محکم در رو باز کرد.
آلفا دستش رو روی چهارچوب گذاشت و کمی به سمت جلو مایل شد.
"اوه؟ خودش رو مرده بدونه؟ با پسر من چیکار کرده که سزاوار مردنه؟"
تهیونگ مبهوت به مقابلش نگاه میکرد.
موهای خونخالص بلند شده بود و چتریهاش صورتش رو قاب گرفته بود.
قطرات عرق روی صورت بیمارش برق میزد و لبهاش خشک بود.
چشمهای آبیرنگش برق میزد و نگاهش روی بدن اُمگا سنگینی میکرد.
انگار که خونخالص میخواست از وجود اون بچه با دیدن برجستگی شکم تهیونگ مطمئن بشه.
تهیونگ شوکه قدمی جلو برداشت.
میتونست حضور شخصی که کلاه هودی رو روی سرش کشیده بود پشت سر جونگکوک حس کنه.
دستهای خفیف میلرزید و یخ زده بود.
دستش رو روی صورت جونگکوک گذاشت و باعث شد خونخالص چشمهاش رو ببنده و بیقرار مچ دست اُمگا رو لمس کنه.
"جونگکوک."
با صدایی خفه زمزمه کرد و جونگکوک لبهاش برای جواب دادن لرزید.
دست دیگهاش رو به کمر اُمگا رسوند و اون رو محکم به خودش چسبوند.
تهیونگ هنوز شوکه بود.
باور نمیکرد.
فکر میکرد که داره خواب میبینه، حس میکرد که هیچکدوم از اینها واقعیت نداره.
جونگکوک بینیش رو به موهای تهیونگ کشید و عمیق بو کشید.
بوی لیلیوم رو محکم به ریههاش کشید و شونههای تهیونگ شروع به لرزیدن کرد.
محکم به شونههای جونگکوک چنگ زد و خودش رو نزدیکتر برد.
حتی اندازهی یک نفس هم فاصله بینشون قرار نداشت و حالا همه مبهوت بودند.
هیچکس صحنه مقابلش رو باور نمیکرد.
مینجی شوکه دستش رو روی دهانش گذاشته بود و پاریس نگاهی خنثی داشت.
انگار که همیشه میدونست جونگکوک به راحتی تسلیم مرگ نمیشه و به این باور داشت.
تهیونگ حریص بینیش رو به گردن جونگکوک چسبید و عمیق بو کشید.
بیشتر نزدیک شد و با تمام وجود بو کشید.
حالا انگار جونی تازه گرفته بود.
انگار وجود بچهاش رو توی بدنش حس میکرد.
جونگکوک محکم دستهاش رو دور اُمگاش پیچید و نگهش داشت.
یونگی اما به جایی پشت سر جونگکوک نگاه میکرد.
جونگکیونگ اونجا ایستاده بود.
جونگکیونگ سالم بود اما خسته و ناتوان بهنظر میرسید.
یونگی اولین قدم رو برداشت.
جونگکیونگ خیره نگاهش کرد و یونگی با کنار زدن پاریس جلوتر رفت.
به قدمهاش قدرت داد و اینبار جونگکیونگ برای رسیدن به بتا حرکت کرد و کمی بعد یونگی بین بازوهای خونخالص فشرده میشد.
یونگی محکم به هودی تن جونگکیونگ چنگ میزد و چشمهاش از شوک کمی گرد شده بود.
جونگکیونگ عمیق روی سر یونگی رو بوسید و اون رو به خودش چسبوند.
پاریس حالا نفسی راحت میکشید و مینجی به آرومی اشک میریخت.
چانیول گیج و شوکه بود.
تهیونگ محکمتر خودش رو به جونگکوک چسبوند و کمی بعد حس کرد که قدرت تکون خوردن نداره.
جونگکوک کمی رایحهاش رو برای نفسهای نامنظم تهیونگ آزاد کرد و لب زد:"تموم شد. اینجام."
تهیونگ محکم چشمهاش رو بست.
"لیلی، بابایی اومده گندایی که زدی رو جمع کنه."
جونگکوک با خنده گفت و تهیونگ برای لبخند زدن ضعیف شد.
برای واکنش دادن ناتوان شد و بین بازوهای جونگکوک سقوط کرد.
سقوط کرد و جونگکوک حالا اونجا بود تا اجازه نده تهیونگش زمین رو لمس کنه.
اونجا بود که اون رو بین بازوهاش محو کنه.
اونجا بود تا تهیونگ رو برداره و به یک جای دور ببره.
*****
بله سلام عشقا دنیا اومده.
امیدوارم پارت جدید رو دوست بدارید.
بابا جئون بالاخره چشمهاش و باز کرد.
شهر و چراغون کنید ستاره بارون کنید😂
برای خوندن اسپویلها حتما به دیلی تلگرامم سر بزنید
@alienisland1
سر راهتون به بوک Blind هم سر بزنید شاید دوستش داشتید.
بوس بهتون❤️