داشت سمت خروجی بیمارستان میرفت که با صدا شدن اسمش، سمت صدا برگشت:"پارک چانیول!"
کیونگسو سمتش میومد. چانیول سوالی گفت:"چیزی شده؟"
-:"جدیدا کم پیدا شدی!"
چانیول خندید و آروم گفت:"بیبیم ازت خوشش نمیاد و گفته بهت نزدیک نشم."
کیونگسو با لحن تمسخرآمیزی گفت:"اوه. چه ددی خوب و حرف گوش کنی!"
چانیول با خنده پشت موهاش رو خاروند و گفت:"بکهیون خیلی خوشمزه است."
کیونگسو با حالت چندشی گفت:"ولی فکر کنم اون از خوردن تو بیشتر بهش خوش میگذره."
چانیول سوالی نگاهش کرد و کیونگسو گفت:"ولش کن. با توجه به اینکه جدیدا خیلی تو فضایی و حواست نیست، خواستم یادآوری کنم بهت که امروز جلسه مهمی تو بیمارستان هست و باید حضور داشته باشی."
چانیول ناباور پلک زد و گفت:"لعنت بهش، یادم رفته بود!"
و به پیشونیش کوبید. کیونگسو حق به جانب گفت:"میدونم. برای همین اومدم بهت گفتم ددی پسر کون هلویی."
و جمله آخر رو با حالت مشمئز شده ای گفت. چانیول خندید و گفت:"تو از کجا میدونی؟"
-:"خودش گفت که من هرچقدر جذاب باشم، چون کون هلویی نیستم مثل اون، نمیتونم تو رو تور کنم. اون بچه خنگ فکر میکنه من دنبال تور کردن تو ام."
و صورتش رو جمع کرد. چانیول خندید و گفت:"کیوت نیست؟"
کیونگسو با حالت چندشی گفت:"چانیول، به نظرم عقل از سرت رفته."
چانیول تا خواست چیزی بگه، صدای پیام گوشیش رو شنید. سریع گوشیش رو نگاه کرد و با دیدن پیام بکهیون، سریع گوشیش رو باز کرد. بیبیش حتما از دست اون پیر خرفت اذیت شده بود که بهش پیام داده بود. با خوندن متن پیام، حس کرد کل وجودش خشک شده:" دلم میخواد بهت همین الان بدم."
کیونگسو سرش رو خم کرد و پیام چانیول رو خوند و پوزخند زد و گفت:"متاسفم ددی، ولی نمیتونی امروز بیبیت رو بکنی. جلسه داریم."
چانیول با اخم نگاهش کرد و گفت:"فعلا باید برم دنبالش و بهش توضیح بدم که جلسه داریم."
کیونگسو با پوزخند بهش خیره شد و گفت:"بیبیت نخورتت ددی!"
چانیول با به یادآوردن بکهیون، لبخندی زد و گفت:"اون خیلی خوشمزه است."
کیونگسو قیافه ش رو جمع کرد و گفت:"گمشو برو دنبالش. حالم رو بهم زدی."
و با یه نگاه «این آدم خیلی چندشه» بهش، پشتش رو بهش کرد و رفت. چانیول مجددا پیام بکهیون رو خوند و براش نوشت:"منم دلم میخواد همین الان بکنمت."
و نفس عمیق کشید تا مانع از جریان خون به یه قسمت خاصی بشه. پیامش سین خورد و جواب اومد:"دیر جواب دادی. من همون موقع میخواستم بهت بدم. جریمه ددی های بد اینه که بهشون ندی و بذاری از درد به خودشون بپیچن."
چانیول خندید و سمت خروجی حرکت کرد و گفت:"ددی داره میاد دنبالت. ددی خیلی دوستت داره."
و جوابش اومد:"زود بیا دلم برای بوی بدنت تنگ شده."
و یه ایموجی چشمای اشکی تنگش گذاشت و دل چانیول رو ریش کرد. زد:"منم دلم برای تمام وجودت تنگ شده بکهیونم."
و سوار ماشین شد. بکهیونش خیلی شیرین بود و چانیول نمیتونست حتی یه ثانیه هم بهش فکر نکنه.
🍒🍓🍒🍓🍒🍓🍒🍓🍒🍓🍒🍓🍒
در حالیکه کوله پشتیش رو روی شونه هاش تنظیم میکرد، به سهون گفت:"چانیول دم دانشکده منتظرمه."
سهون بهش نگاه کرد و گفت:"منم برسونید تا یه جایی. ماشین نیاوردم."
بکهیون عاقل اندر سفیه نگاهش کرد و گفت:"چرا وقتی میتونیم تو ماشین کارهای قشنگتری بکنیم، باید توی بیریخت رو برسونیم جایی؟"
سهون حق به جانب گفت:"چون دو روز دیگه کارت به من میفته و بعد بهم زنگ میزنی و منم میگم به تخمم."
بکهیون نگاهی بهش کرد و لبخند زد و گفت:"باشه سهونی، میرسونیمت."
سهون پوکر نگاهش کرد و گفت:"حالا کجا میخواید برید؟"
-:"قرار شد بریم دیت. چانیول میخواست جاش رو انتخاب کنه."
سهون سر تکون داد و وقتی به محوطه خارجی دانشکده رسیدن، بکهیون با دیدن چانیولی که دست به سینه، به ماشین قشنگش تکیه زده بود، با ذوق گفت:"چانیولی اومده."
و سمتش پرواز کرد. در واقع سهون مطمئن بود که دید اون دوست کوچولوش، سمت دوست پسرش پرواز کرده وگرنه هیچ دلیل منطقی برای رسیدنشون به هم تو مدت زمان کم، وجود نداشت. بکهیون خودش رو تو آغوش چانیول مخفی کرد و نفس عمیقی کشید و گفت:"دلم برات تنگ شده بود."
چانیول موهاش رو نوازش کرده بود و گفت:"دل منم برات تنگ شده بود. خیلی خیلی هم تنگ شده بود."
بکهیون بهش نگاه کرد و گفت:"اون پیر خرفت باهام بد حرف زد ولی گفت کارم خوبه."
چانیول با عشق نگاهش کرد و گفت:"من که گفتم کار بکهیونی من عالیه."
بکهیون با چشمای قلبی بهش نگاه کرد و لبخند زد. با صدای نفر سوم، از هم فاصله گرفتن:"اهم اهم."
بکهیون ساق دست سهون رو گرفت و گفت:"چانیول، این سهونه. دوستم."
چانیول چشماش رو ریز کرد و به پسر جذاب رو به روش نگاه کرد و بعد دستش رو بالا آورد و گفت:"پارک چانیولم. خوشبختم."
سهون باهاش دست داد و گفت:"اوه سهون. بکهیون خیلی خیلی راجب شما باهام حرف زده."
-:"میدونم."
-:"میدونی؟"
-:"آره. یه بخشی از پیامهاتون رو اشتباهی برای من فرستاده بود."
بکهیون با خجالت پشت سهون مخفی شد و گفت:"یادآوریش نکن."
چانیول خندید و گفت:"باشه."
سهون در ماشین رو باز کرد و در حالیکه میخواست بشینه، گفت:"قرار شد امروز من رو هم برسونید."
و توی ماشین نشست. چانیول متعجب به پسری که در رو میبست نگاه کرد و بکهیون دستش رو گرفت و گفت:"یکم بیشعوره. ولی خب، دوست خوب منه، دعواش نکن."
چانیول اطراف رو نگاه کرد و سریع بوسه ای روی موهای بکهیون کاشت و گفت:"بریم."
و در رو باز کرد تا بکهیون بشینه و بعد، خودش هم نشست و گفت:"خب سهون، کجا باید برسونمت؟"
سهون در حالیکه داشت با گوشیش «پو» بازی میکرد و بهش غذا میداد گفت:"خودتون کجا میخواید برید؟"
چانیول به بکهیون نگاه کرد و گفت:"بکهیون، الان بهم خبر دادن که یه جلسه مهم بیمارستان داریم. نهایتا 40 دقیقه طول بکشه. گفتم بریم کافه یه چیزی بخوریم و بعد من برم جلسه و بعد جلسه، هر جایی که تو بگی، میریم."
بکهیون با بغض بهش نگاه کرد و گفت:"ولی تو گفتی کل امروزت رو برای منی."
چانیول با دست چپش، دست راست بکهیون رو گرفت و با دستش راستش، موها و صورت بکهیون رو نوازش کرد و گفت:"من خیلی متاسفم. باعث شدم که ناراحت بشی."
بکهیون با ناراحتی گفت:"من دلم میخواست کلی کنارت باشم. ولی تو قراره 40 دقیقه ش رو کنار من نباشی. میدونی الان من چقدر ناراحتم؟"
چانیول سریع سمتش خم شد و توی آغوشش کشید و گفت:"من ددی بدی ام که باعث شدم بکهیونم بغض کنه و ناراحت شه."
بکهیون هق ریزی زد و گفت:"نمیتونی نری؟"
-:"نه. نمیشه."
سهون با قیافه ای که «ewe» توش مشهود بود، گفت:"یه کیک توت فرنگی براش بخر تموم کن بره. حس میکنم تمام غذاهای یه هفته اخیرم تو معدم برگشتن."
بکهیون چانیول رو هول داد عقب و سمت سهون برگشت و گفت:"اگر مشکل هضم داری برو دکتر. بعدشم، چانیول مثل تو نیست که بخواد با خوراکی من رو خر کنه. اون به احساسات من اهمیت میده. تو حتی اینا رو هم بلد نیستی برو تو همون خوابهات جق بزن."
و با خشم به سهون نگاه کرد. سهون بی تفاوت، «پو» رو به حمام برد و گفت:"چانیول هیونگ، چون خوب نیست بکهیون تنها بمونه، منم باهاتون میام بیمارستان. بعدش هم من رو برسونید خونه که جبران بشه."
چانیول به بکهیونی که با خشم به سهون خیره شده بود، نگاه کرد و گفت:"بکهیون؟"
بکهیون بهش نگاه کرد و گفت:"بریم بیمارستان ... بلکه این الدنگ رو ببرم دکتر مغزش رو نشون بدم."
و بعد خم شد سمت چانیول و بوسه ای روی لبهاش گذاشت و گفت:"وقتی رسیدیم بیمارستان، قبل جلسه، باید من رو تو دفترت ببوسی."
چانیول لبخندی زد و گفت:"باشه."
بکهیون با ذوق به تیپش نگاه کرد و گفت:"عاشق وقتایی ام که تیپ اسپورت میزنی."
تا چانیول خواست چیزی بگه، سهون گفت:"اگر مزاحم لاس زدنتون نمیشم، بهتره حرکت کنید چون من دستشویی هم دارم."
چانیول با خنده ماشین رو روشن کرد و بکهیون گفت:"وقتی بهت میگم دیدن پورن و جق زدن خوب نیست، برای همینه. ولی تو یه احمق کودنی که به حرف من گوش نمیدی. حتما باید مشکلات بزرگ برات پیش بیاد که بفهمی حرفهای من درسته. آخرش مشکل پروستات هم پیدا میکنی و باید تا آخر عمرت از دیکت سوند آویزون کنی."
چانیول ناباورانه به دوست پسرش نگاه کرد و بعد از آیینه به سهونی نگاه کرد که یه پوزخند محو روی صورتش بود. دوست پسرش و دوستش، واقعا عجیب غریب بودن.
🍒🍓🍒🍓🍒🍓🍒🍓🍒🍓🍒🍓🍒
با رسیدن به بیمارستان، و وارد شدن به لابی، سهون بی توجه به دو نفر دیگه، سمت سرویس بهداشتی رفت و بکهیون، رو به چانیول گفت:"بریم بهم بوس بدی."
چانیول خندید و دستش رو پشت کمر بکهیون گذاشت و سمت دفترش حرکت کردن. براش مهم نبود پرستارا یا کسایی که میشناختنش، متعجب بهش نگاه میکردن، اون دلش میخواست با عشق به بیبیش نگاه کنه و گور بابای همه!
وقتی به دفترش رسیدن، در رو بست و قفل کرد و گفت:"خب کجا بهت بوس بدم؟"
بکهیون به اطراف اتاق نگاه کرد و سمت پنجره رفت و گفت:"بیا اینجا."
چانیول خندید و سمت پنجره رفت. بکهیون سریع به دیوار کوبیدش و یقه لباسش رو داد پایین و گردنش رو بوسید! درست جایی که دیروز بوسیده بود رو بوسید، مک زد و گاز گرفت. چرا باید بدن اون بیشتر از بدن چانیول کبود میشد؟ باید چانیول تاوان کبودی هاش رو پس میداد. چانیول آروم ناله کرد و گفت:"بکهیونم، من جلسه دارم و اینطوری..."
بکهیون لیسی به گردنش زد و ازش فاصله گرفت و با ذوق، به شاهکارش نگاه کرد و بعد گفت:"وایستا وایستا، باید عکس بگیرم. این خیلی هنریه."
و سریع گوشی چانیول رو از دستش کشید و دوربینش رو باز کرد و در حالیکه یقه چانیول رو پایین میکشید، ازش عکس گرفت و سریع عکس رو برای خودش فرستاد و بعد، رو به چانیول گفت:"باید بری جلسه؟"
چانیول خندید و گفت:"مگه قرار نشد من ببوسمت؟"
جدی به بکهیون نگاه کرد و بکهیون سریع نگاهش رو به اطراف داد و گفت:"من و تو نداریم که. الان انگار تو من رو بوس کردی."
چانیول دستهاش رو دو طرف شونه بکهیون گذاشت و سمت میز هدایتش کرد و وقتی به میز رسیدن، بلندش کرد و روی میز گذاشتش و بین پاهاش ایستاد و گفت:"نه. من هم باید ببوسمت چون تو بیبی منی و من عاشق اینم که بیبیم رو ببوسم."
و دستش رو زیر چونه بکهیون گذاشت و سرش رو بالا آورد و لبهاشون رو، روی هم گذاشت و بوسه آرومی رو شروع کرد. سعی میکرد خیلی بکهیون رو هیجان زده نکنه چون نمیتونست الان کاری براش بکنه. بعد از یه بوسه آروم، ازش فاصله گرفت و بهش نگاه کرد و بوسه سریع دیگه ای به لبش زد و گفت:"الان ددی میتونه بره جلسه؟"
بکهیون با خجالت گفت:"میشه یکم بغلت کنم بعد بری؟ جوری که حس کنم عطرت روی لباسامه و دلم برات تنگ نشه."
چانیول با لبخند بکهیون رو در آغوش کشید و محکم بغلش کرد. بکهیون دستهاش رو دور بدن چانیول حلقه کرده بود و عمیق، عطر چانیول رو نفس میکشید. یکم که گذشت، ازش فاصله گرفت و گفت:"الان میتونی بری. تا 40 دقیقه انرژی دور بودن ازت رو دارم."
چانیول با لبخند بوسه ای روی پیشونیش گذاشت و بعد گفت:"زودی میام."
و سوئیشرتش رو درآورد و گفت:"باید لباسم رو عوض کنم."
و سمت کمد گوشه اتاق رفت و سوئیشرتش رو آویزون کرد و بعد، سریع تیشرتش رو درآورد و یه پیرهن تنش کرد. بکهیون نگاهش رو میدزدید که چیزی نبینه. اگر چیزی میدید، احتمال این وجود داشت که نذاره چانیول برای جلسه بره و خوب میدونست که کار، کاره! اون با یه مادر مجرد بزرگ شده بود و میدونست خیلی وقتها باید پا روی خواسته هاش بذاره چون کار برای آدمهای بزرگ، مهمه. چانیول پیراهنش رو تنش کرد و روپوشش رو پوشید و سمت بکهیون رفت و گفت:"بریم؟"
بکهیون لبخند زد و از میز پایین پرید و یه بوسه روی گونه چانیول زد و گفت:"بهت کلی انرژی دادم تا همه اون دکترای کچل و چاق و پیر رو مجبور کنی به حرفت گوش کنن."
چانیول خندید و بوسه ای روی لبهاش گذاشت و گفت:"دیگه باطریم 100% شد."
و با هم سمت درب اتاق رفتن. چانیول در رو باز کرد و بکهیون خارج شد و چانیول هم پشتش بیرون اومد و گفت:"با سهون هر چی دوست داشتید بخورید."
و کارتش رو دست بکهیون داد و بکهیون گفت:"لازم نیست کارت بدی. سهون بچه پولداره. لازم نیست من براش حساب کنم. همینطوری کلی پول اضافی داره."
چانیول خندید و گفت:"باشه. بازم بگیر اگر سهون برات نخرید، برای خودت خوراکی بخر."
بکهیون کارت رو گرفت و سریع تو کیف پولش گذاشت و گفت:"باشه."
چانیول موهاش رو بهم ریخت و گفت:"من دیگه میرم."
بکهیون سریع پشتش رو کرد و گفت:"بعدا میبینمت دکتر. فعلا باید سهون رو پیدا کنم."
و رفت. چانیول لبخند زد. بکهیونش ترجیح میداد که اول اون بره.
به سهون زنگ زد و گفت:"دراز، کجایی؟"
سهون گفت:"تو کافه ام. برات آیس کافی گرفتم و کیک ردولوت."
-:"من ردولوت دوست ندارم."
-:"ولی من دارم."
-:"زورگو."
و قطع کرد. سمت کافه رفت و با دیدن سهون، یه صندلی برداشت و دقیقا کنارش چسبوند و نشست و گفت:"کافیم رو بده."
سهون، کافی رو از روی میز برداشت و نی ش رو سمت بکهیون گرفت و بکهیون، نی رو توی دهنش جا داد و کمی خورد. سرش رو، روی شونه سهون گذاشت و وارد اینستاگرامش شد و رو به سهون گفت:"حواسم هست جدیدا پستهام رو ایگنور میکنی."
و مجددا نی رو توی دهنش گذاشت و باز هم از قهوه ش خورد. سهون گفت:"برای اینکه پستهات بی محتوا شدن. از #سینگل_منتظر تبدیل شدی به #در_رابطه و من تا زمانی که دوست پسر پیدا نکنم، قرار نیست تو رو لایک کنم."
بکهیون چپ چپ نگاهش کرد و گفت:"حسود."
و سرش رو مجددا روی شونه سهون تنظیم کرد و عکسی که گرفته بود رو انتخاب کرد و کپشن نوشت:"من عاشقشم! اون بهترینه، هم جذابه، هم خوش بو! تو همه چیز عالیه... حتی تو عکس ... من رو گردنش، کلی اثر هنری درست کردم و میبینید، بازم عالی به نظر میرسه! من یه هنرمند فوق العاده م. #عکاس_بیون #بیون_جذاب #ددی-بیبی #عکاسی #هنر #در_رابطه #لاومارک."
و عکسش رو پست کرد و لبخند زد. گوشی رو روی میز گذاشت و قهوه ش رو از سهون گرفت و گفت:"دلم براش تنگ شد."
با بغض گفت. سهون لبخندی زد و گفت:"اونم دلش برات تنگ شده. مطمئنم."
-:"نباید میذاشتم بره جلسه!"
-:"تو یه بیبی خوب هستی بکهیون. بیبی های خوب چکار میکنن؟"
-:"مانع کار ددی هاشون نمیشن."
و لبهاش رو آویزون کرد. سهون خندید و گفت:"تو این بیمارستان چرا یه پسر جذاب نیست! گفتم تا اینجام، یه دکتر برای خودم پیدا کنم. نمیشه که فقط تو دوست پسر دکتر داشته باشی!"
بکهیون سرش رو از روی شونه ش برداشت و گفت:"دوست پسر من یه ددی دکتره! تو نمیتونی یه ددی داشته باشی."
-:"شاید هم یه بیبی دکتر پیدا کردم. سن فقط یه عدده!"
بکهیون قیافه ش رو کج کرد و گفت:"تو خودت بیبی ای!"
-:"نیستم. خیلی هم بزرگم."
بکهیون اداش رو درآورد و گفت:"ببخشید که بهت میگم ولی حتی اون بزرگت هم در مقابل بزرگ ددی من، یه ذره است."
سهون خندید و گفت:"مگه دیدیش؟"
و با شیطنت به بکهیون نگاه کرد. بکهیون نگاهش رو دزدید و گفت:"مگه حتما باید ببینم که بفهمم. مال تو رو که دیدم."
-:"تو یه منحرفی. دیگه باهات جایی نمیام."
-:"اگر گازت نمیگرفتم صمیمی نمیشدیم. و هنوز هم سهون دماغو بودی."
-:"به ددیت میگم که من رو گاز گرفتی."
-:"جرات داری بگو!"
-:"بابل تی بخر برام."
-:"پول ندارم."
-:"ماه دیگه پولش رو بده."
-:"نمیخوام. این ماه کلی هزینه کردم. ماه بعدی باید پول سیو کنم."
-:"یه ددی پولدار داری."
-:"داشته باشم. دلیل نداره بهم پول بده."
سهون بهش نگاه کرد و سر تکون داد و یه تکه از ردولوت جدا کرد و با چنگل برداشت و سمت دهن بکهیون برد. بکهیون دهنش رو باز کرد و کیک رو خورد و گفت:"خیلی هم بدمزه نیست."
-:"گفتم که."
بکهیون سر تکون داد و گفت:"چند دقیقه شده؟"
-:"نمیدونم."
-:"ایش... زمان دیر میگذره. به نظرت بهش پیام بزنم اگر زود بیاد بیرون، بهش میدم؟"
-:"تو که بده نیستی پس نگو."
-:"من خیلی هم بده ام. فقط موقعیت دادن نداشتم."
-:"آره باشه... دیروز هم بابای من خونه چانیول بوده."
-:"آدم که همون اول نمیره بده. باید یکم بگذره بعد بده."
سهون خندید و گفت:"تو تا آخر امتحانا بهش نمیدی."
-:"میدم. اصلا بیاد، همین الان شلوارم رو میکشم پایین و بهش میدم."
سهون با خنده نگاهش کرد و بکهیون گفت:"زیاد حرف میزنی."
و سرش رو روی شونه سهون گذاشت و دست راستش رو از بین دست و بدن سهون رد کرد و گفت:"یکم بخوابم شاید بیاد."
سهون چیزی نگفت تا بکهیون کمی چشمهاش رو ببنده. کلا بخاطر اینکه بکهیون تنها نمونه، اومده بود اینجا. الان هم باید سکوت میکرد که دوست کوچولوش، راحت استراحت کنه.
کمی که گذشت گفت:"بک، ددیت اومد."
بکهیون سریع سرش رو از روی شونه سهون برداشت و با دیدن کیونگسویی که کنار چانیول بود، اخمی کرد و چشم غره رفت و گفت:"ازش بدم میاد و میدونه ازش بدم میاد و بازم میچسبه به چانیول."
سهون متعجب به بکهیون نگاه کرد و بکهیون گفت:"اون کوتولوی کون هلویی."
-:"گیه؟"
-:"صد در صد هست."
-:"خب پس، رفتم تو کارش."
و سریع بلند شد و سمت کیونگسو و چانیول رفت. تا به کیونگسو رسید گفت:"سلام دکتر. من اوه سهونم. دوست بکهیون."
کیونگسو متعجب بهش نگاه کرد و چانیول گفت:"دوست بکهیون منه!"
کیونگسو عاقل اندر سفیه به چانیول نگاه کرد که باعث شد پروانه ها تو قلب سهون پرواز کنن و گفت:"فهمیدم دوستِ کون هلوییه توئه! نفهمیدم چرا پرید سمت من!"
سهون دستش رو جلو برد و گفت:"به هر حال قراره در آینده بیشتر هم رو ببینیم هیونگ. باید باهم آشنا میشدیم، مگه نه؟"
و چشمک جذابی زد و کیونگسو خندید و گفت:"دکتر دو کیونگسو."
-:"از آشنایی باهات خیلی خیلی خوشحالم هیونگ."
کیونگسو به تیپ برند سهون نگاه کرد و چانیول پرسید:"بکهیون چرا خسته است؟"
-:"استرس امروز رو زیاد داشت."
-:"اون پیر خرفت خیلی اذیتش کرده؟"
-:"پیر خرفت؟ استادمون؟"
-:"آره."
-:"اون پیر نیست. 36 سالشه و خیلی هم جذابه."
چانیول با قیافه ای که حسادت توش موج میزد گفت:"کیونگسو، من باید برم پیش بیبیم. سهون رو برسون خونه ش."
و بی توجه به جمله ی «مگه من بیبی سیتر توام» کیونگسو، سمت بکهیون رفت. سهون لبخندی زد و گفت:"دکتر هیونگ، بهتر نیست قبل اینکه من رو برسونی، بریم رستوران غذا بخوریم؟ مهمون من."
کیونگسو پوزخندی زد و گفت:"بریم. به هر حال دوستِ کون هلویی چانیولی."
و جلوتر حرکت کرد. سهون، از پشت بهش خیره شد و تو دلش گفت:"الحق که تو هم یه کون هلویی هستی."
و با زبونش، لبهاش رو تر کرد. اگر خوب پیش میرفت، تا آخر هفته، یه دوست پسر دکتر داشت و میتونست هشتگ #در_رابطه رو تو اینستاگرامش بذاره.
🍒🍓🍒🍓🍒🍓🍒🍓🍒🍓🍒🍓🍒
سلام سلام
پارت جدید بان بان تقدیم نگاهتون قشنگام
دلم میخواد تک تک کاراکترام رو بقولم ... تنهایی ...
و کلی ممنون از نیلوی خوشگلم بابت ادیت عکسا