wine red(kookv)

By tatatomato

21.1K 4.3K 1.5K

تهیونگ به‌عنوان یه امگا درون محله‌های زاغه‌نشین زندگی می‌کنه و فقط سعی می‌کنه تا خودش رو زنده نگه داره، همه‌چ... More

شراب قرمز🍷1
شراب قرمز🍷2
شراب قرمز🍷3
شراب قرمز🍷4
شراب قرمز🍷6
شراب قرمز🍷7
شراب قرمز🍷8
شراب قرمز🍷9
شراب قرمز🍷10
شراب قرمز🍷11
شراب قرمز🍷12
شراب قرمز🍷13
شراب قرمز🍷14
شراب قرمز🍷15
شراب قرمز🍷16
شراب قرمز🍷17
شراب قرمز🍷18
شراب قرمز🍷19
شراب قرمز🍷20
شراب قرمز🍷21
شراب قرمز🍷22

شراب قرمز🍷5

873 192 32
By tatatomato


_ قبلاً فقط یه پیرمرد منحرف بود و حالا در کنارش دیوونه هم هستی.
تهیونگ بالأخره با فریاد بیان‌ کرد و سعی کرد، جثه‌ی قدرتمند مرد رو کنار بزنه.

_ پسرک وحشی! من مطمئنم خیلی هم پیر نیستم، در واقع اصلاً پیر نیستم، چرا هی به سنم گیر می‌دی؟ و برای بار دوم پسرک وحشی، منحرف لقب خوبی برای من نمی‌تونه باشه؛ ولی گستاخ و خودسر و البته احمق می‌تونه لقب خیلی خوبی برای تو باشه، پس ساکت باش و بذار حرفم رو بزنم.
جونگ‌کوک تمام این کلمات رو با حرص کامل زمزمه کرد و خودش رو از روی هیکل دونه‌ی انار کنار کشید.

_ نمی‌خوام! و احمق هم خودتی!
تهیونگ بدون هیچ صبری بیان کرد و زودتر از زبونش‌، بدنش به حرکت در اومد، هرچند در جواب آلفای دونه‌ی کاج فقط چشمی توی حدقه چرخوند و با گرفتن از دستِ دونه‌ی انار و کشیدن به‌سمت خودش آهی از سر خستگی کشید.
شاید واقعاً برای سرو‌کله‌زدن با همچین مورد پرحرف و البته تخسی پیر شده بود.
هر دو دست پسرک رو گرفت و با حلقه‌کردن دستش به دور کمرِ دونه‌ی انار، بدنش رو روی پاهاش نشوند‌.

_ من فقط می‌خوام دو دقیقه حرف بزنم!

_ هیچ می‌دونی توی چه پوزیشن ناجوری هستیم؟
تهیونگ با چشم‌های ریز‌شده‌ای زمزمه کرد و به موقعیتی که درونش قرار داشتند، اشاره کرد.
اون رسماً روی پای آلفای بزرگ‌‌تر نشسته بود!

_ چاره دیگه‌ای دارم؟
جونگ‌کوک با خستگی زمزمه کرد و حلقه‌ی دست‌هاش رو محکم‌تر کرد.

_ آره، می‌تونی ولم کنی.

_ بعدش تو فرار می‌کنی و من حوصله‌ی یه گردش دوباره رو ندارم پس ترجیح می‌دم معذب بشینی.

_ درسته مثل فعل جمله‌ات فقط من معذبم!

_ مهم اینه که من راحتم شراب قرمزم.
جونگ‌کوک این‌دفعه سرش رو کمی عقب برد و سعی کرد تا پوستش دوباره با نفس‌های گرم تهیونگ تماسی نداشته باشند.

_ حالا اجازه هست؟
این دفعه دیگه لبخند حرص در آوری گفت و تهیونگ با چرخوندن سرش به طرف دیگه‌ای جوابش رو متقابلاً داد.

_ مگه چاره‌‌ی دیگه‌ای هم دارم؟

_ نه نداری پس شروع می‌کنم.
جونگ‌کوک با لحن مصممی زمزمه کرد و حرفش رو این‌طوری ادامه داد:
_ همون‌طور که گفتم می‌خوام باهام ازدواج کنی‌.

_ این رو قبلاً گفتی نابغه.
تهیونگ هنوز هم به دست‌هاش فشار وارد می‌کرد و سعی می‌کرد از جسم گرم مرد فاصله بگیره.

_ خیلی گستاخی بچه دو دقیقه صبر کن و این‌قدر روی مخم تیک‌تاک نکن.
و بالافاصله بعد‌از این حرف تهیونگ زیر لب زمزمه‌ی بابابزرگ رو سر داد و باعث کشیدن نفسِ عمیق جونگ‌کوک شد.

_ من نیاز به یک همسر قلابی دارم. در واقع باید این مسئله رو سر بسته بهت توضیح بدم البته تا موقعی که جوابت مثبت نباشه.

_ داستان شبیه سریال‌های آبکی شد که توی یتیم‌خونه پخششون می‌کردند!

_ نمی‌تونی باور کنی که کل زندگی من شبیه یه سریال می‌مونه.
جونگ‌کوک با کشیدن آهی زمزمه کرد و سرش رو بیشتر عقب برد.

_ خانواده‌ام، در واقع خانواده‌ای که من رو بزرگ‌کردن برام یه جفت از قبل تعیین شده انتخاب کردند‌، ازدواج اجباری و البته نیاز اساسی خانواده یه چیز واضح...

_ پول؟
تهیونگ کمی سرش رو بالا آورد و به چهره درهم مرد نگاهی انداخت.

_ نه اونا وارث می‌خوان!

_ نکنه عقیمی؟
تهیونگ کنجکاو و بدون هیچ شرمی بیان کرد.

_ می‌تونم تضمین کنم که سیستم بدنم به درستی کار می‌کنه ولی من واقعاً یه همسر نمی‌خوام! حداقل سه‌را انتخاب من نیست.
آلفای دونه‌ی کاج با تحملی که نمی‌دونست از کجا ناشی می‌شه، زمزمه کرد و ادامه داد:
_ پس می‌خوام یه وارث بهشون بدم بدون...

_ بدون وجود جفت همیشگی و البته همسر.
تهیونگ حرفش رو کامل کرد و بدون اینکه بدونه شروع به فشردن پیراهنِ الفا کرد.

_ درسته من یه بچه می‌خوام.
جونگ‌کوک حلقه‌ی دست‌هاش رو شُل‌تر کرد و بدون هیچ مکثی تهیونگ با فشار کمی از روی پاهای مرد بلند شد.

_ و چه کسی بهتر از امگایی که نه خانواده‌ای داره و نه کسی می‌دونه وجود داره و البته یه همسر موقت برای ازبین‌بردن شایعات.

_ درست فکر کردی‌‌.
آلفای دونه‌ی کاج این دفعه خونسرد خودش رو عقب کشید و پاهاش رو روی هم انداخت.

_ دور من رو خط بکش.
این اولین جملاتی بودند که به ذهنِ دردمند دونه‌ی انار رسیده بودند.

_ اولین بار توی اون تصادف، تو آسیب‌دیده به‌نظر می‌رسیدی ولی زیبا بودی، بیشتر از اون چیزی که خودت فکر می‌کنی شرایط من رو داری.
درسته اون بچه از همون اول هم بوی شراب قرمز، اون هم از نوع انار می‌داد، چیزی که جونگ‌کوک رو به یاد گذشته‌های دور می‌انداخت.

_ واقعاً خنده‌داره...
دونه‌ی انار در‌حالی‌که سرش رو پایین انداخته بود و سعی می‌کرد از ریختن اشک‌هاش جلوگیری کنه، گفت و ادامه داد:
_ چون فقیرم، چون کثیفم، چون توی یه محله زاغه‌نشین به‌دنیا اومدم‌، تمام این مسائل باعث می‌شه همچین در‌خواستی ازم بکنی؟

جونگ‌کوک برای ثانیه‌ای مکث کرد و با نگاه به چشم‌های پر از اشک تهیونگ آروم گفت:
_ آره.
هرچند خودش هم نتونست صبر کنه و از روی تخت بلند شد و شروع به برداشتن قدم‌های کوتاهی کرد و آروم‌تر ادامه داد‌:
_ می‌تونم تضمین کنم که بعد‌از به‌دنیا اومدن بچه هیچ مشکلی توی زندگیت وجود نداشته باشه و برای جبران به یه کشور دور می‌فرستمت.

دقایق کُند‌تر از انتظار جونگ‌کوک سپری می‌شدند و در آخر این تهیونگ بود؛ که خودش رو جلو می‌کشید و ضربه‌ی محکمی به گونه‌ی آلفای دونه‌ی کاج می‌نواخت.

_ شاید توی یه محله زاغه‌نشین بزرگ شده باشم ولی احمق نیستم.
بعد‌از گفتن این حرف به‌سراغ حموم رفت و با برداشتن لباس‌های قدیمش بلند گفت:
_ محض اطلاع لباس‌های تو رو هم دور ميندازم!
و بدون اینکه کسی جلوش رو بگیره از اتاق به‌سمت بیرون دوید و سعی کرد مثل همیشه اشک‌هاش رو مخفی کنه.

در مقابل این جونگ‌کوک بود؛ که به لبه‌ی تخت تکیه داده بود.
باید از پس همه‌چیز بر می‌اومد و این حتی اولش هم نبود.

.....

حالا این تهیونگ بود که دوباره بدون هیچ مقصدی رها شده بود.
تمها جایی که به‌یادش می‌اومد یتیم‌خونه‌ی قدیمی‌ای بود که توش بزرگ شده بود.

جالبه نه؟
جایی که توی بچگی ازش متنفر بود؛ حالا تنها سرپناه اون محسوب می‌شد و با فکر‌کردن به چنین افکاری گوشه‌ی لبی بالا داد.
شاید با کمی التماس می‌تونست چند روزی خودش رو اونجا پنهان کنه و بعدش دوباره سراغ یه شغل جدید می‌رفت.

دستی به موهای تمیزش کشید و به‌یاد اون الفای احمق افتاد.
چه فکری در موردش کرده بود؟
تهیونگ کل عمرش هیچ خانواده‌ای نداشت و هر روز بچه‌هایی رو می‌دید که مثل اون خانواده‌ای نداشتند، اینکه نتونه از بچه‌اش محافظت کنه، یه موضوع بود و اینکه به‌دنیا بیارتش یه داستان دیگه بود.
حداقل این انتخاب رو داشت که فرد دیگه‌ای رو به دنیای نحسش اضافه نکنه.

آهی کشید و با قدم‌های خسته‌ای خودش رو به دروازه‌های یتیم‌خونه نزدیک کرد، هرچند دودهای سیاهی که اطرافش رو احاطه کرده بودند، خبرهای خوبی رو به گوش نمی‌رسوند.
آتیش؟
حتی فکر‌کردن به این کلمه باعث به لرزش‌افتادن بدن تهیونگ می‌شد.
امگای انار با آخرین انرژی‌ای که داشت به پاهاش دستور حرکت داد و بالأخره تونست با یتیم‌خونه‌ای که نابود شده بود، مواجه بشه.
حتی یک چوب هم سالم نمونده بود و تنها صدایی که به گوشش می‌رسید. صدای گریه بچه‌ها و زبانه‌کشیدن آتیش بود.

_ تهیونگی خونمون...
جویی با گریه خودش رو از پای تهیونگ آویزون کرد و باعث لرزش بیشتر تهیونگ شد.
امگای انار با مکثی که حتی نمی‌دونست به چه علتی می‌تونه باشه شروع به نوازش موهای نرم جویی کرد و ناخودآگاه گفت:
_ هیونگ درستش می‌کنه.

در نهایت تهیونگ مجبور به فروش خودش بود...

......

فکر می‌کنید کل داستان همین باشه؟
و تهیونگی عزیزم کلی گناه داره.🤧

امیدوارم از این پارت خوشتون اومده باشه.🍷❤

Continue Reading

You'll Also Like

99.3K 14.1K 27
امپراطور جئون جونگکوک به لونا خودش کیم تهیونگ علاقه ای نداره لونا که دیگه نمیتونه این شرایط رو تحمل کنه تصمیم میگیره بدنش برای همیشه ترک کنه چی میشه...
114K 9.7K 124
ترجمه ی یسری از مانهواهای هیونلیکس. Translation of several manhwas about Hyunlix.
148K 17.7K 46
[Completed] [تمام شده] 𓄸 Name: Livid Heart | قلب کبود 𓄸 Genre: Smut, romance, mafia⛓️🚫 𓄸 Main Couple: Vkook 𓄸 Age category: +21⛔ 𓄸 Writer: Jis...
52.6K 7.4K 38
[ پایان یافته⛔] 𝐅𝐢𝐜 𝐍𝐚𝐦𝐞:𝐍𝐨𝐯𝐞𝐥𝐢𝐬𝐭 ✍🏻 𝐆𝐞𝐧𝐞𝐫: 𝐑𝐨𝐦𝐞𝐧𝐜𝐞, 𝐩.𝐥 𝐥𝐢𝐟𝐞, 𝐬𝐦𝐮𝐭🔞 𝐂𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞:𝐊𝐨𝐨𝐤𝐯🧑‍🤝‍🧑 𝐔𝐩𝐓𝐢�...