HURRICANE Ziam

By corneliustheghost

305K 38.4K 49.3K

به قصد پرواز تجربه کردم سقوط را ...🧿 More

1
2
3
4
6
7
8
9
10
11
12
13
14
15
16
17
18
19
20
21
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31
32
33
34
35
36
+37
+38
+39
+40
+41
42
43
44
45
46
47
48
49
50
51
52
53
54
55
56

5

4.7K 730 329
By corneliustheghost

دستپاچه روی صندلی جابه جا شد
صدای قیژ قیژ در توجهش وبه جلو جلب کرد..
سایه ی اون زن و خوب تشخیص میداد..
حتی شاید از سایه بلند و کشیده اش بیشتر از وجودش میترسید

بی اختیار از جاش بلند شد.
وصاف ایستاد

ترجیح داد رودرو باهاش حرف بزنه چون در صورتی که مینشست و چهل و سه می ایستاد احساس ضعیف بودن سراغش میومد.

.پاشنه های نیمه ی بلند کفشش صدایی تولید میکردن که زین اصلا دوست نداشت شاید چون این صدا متعلق به چهل و سه بود نه زن دیگه ای!

صورت یخی و بیروحش تو تاریکی اتاق درست مثل مرده ای بود که تازه بخاک سپرده شده..

زین دنبال پانسمان یا ضرب دیدگی روی سرش میگشت ولی چیزی به چشمش نیومد..

چهل و سه بی هیچ حرفی درو بست و روی صندلی مقابل نشست..از کیف دستی چرمش جعبه ی سیگارش و دراورد

"بشین

محکم و با قدرت امر کرد!

ز-راحتم..

دستش و از روی میز برداشت تا مبادا بازهم اون زن وسوسه بشه و سیگارش و روی پوستش خاموش کنه

جعبه ی سیگار و بالاتر گرفت.زین به ناچار یکیش رو برداشت
بهرحال داشتن یه سلاح بهتر از نداشتنش بود!

خب ایستادن بالای سر اون زن به اندازه ی کافی نمیتونست احساس قدرت و دَرش  به وجود بیاره پس نشست 

ز- این بازیا چیه ؟من پولت و ورنداشتم.فکر نمیکردم دراین حد توهم داشته باشی.

"برای گدا گشنه های مثل تو راحت میشه پاپوش درست کرد

ز-به جای پاپوش یه نقاب درست کن بکش رو صورتت کمتر ریخت کَرکست و ببینم!
همین گدا گشنه میتونه جوری جونت و بگیره که نتونی دهنت متعفنت و باز کنی

زن بلند خندید تا دندونای یک درمیون زرد رنگش بیشتر تو ذوق بزنه .

"تو خیلی جالبی تو خونه ی من درست مثل موشی که تو تله گیرکنه دست و پا میزنی وحالا مدعی شدی که میتونی پلنگ شکار کنی! مضحک نیست؟

دوباره قهقهه ی بلندتری سرداد.
.زین کلافه دستی به موهاش کشید.

واقعا نمیدونست چطور باید از این زن نفرت انگیز رها شه.
باید دستاش و دور گردن چروکش اونقدر فشار میداد تا صورتش کبود بشه و طرح زیباتری بگیره
و بقیه عمرش و تو زندان بگذرونه یا باید صبر میکرد تا زمان مثل اسید همه چیز و حل میکرد.

اما نه این زن حتی با اسید هم قابل حل شدن نبود!

فندکش و به سمت جلو اتیش کرد.
زین سیگار و بین لبهاش گذاشت و خودش و جلوکشید بی هیچ ترسی.

چ-من همیشه قوانین و وضع میکنم و سربازام اطاعت میکنن
درست مثل همین مردک شکم ترشیده.

زین تازه متوجه میشد چرا اون بازجوی لعنتی حرفاش و ننوشت و بی اهمیت بیرون رفت.

ز-منم سربازت میبینی؟

چ-نه.برای سرباز بودن زیادی کمی!
تو اسباب سرگرمیم هستی...
برات تله میذارم
ولت میکنم ..
بهت پنیر میدم.
.و دوباره و دوباره بازی شروع میشه
اما هیچوقت قرار نیست تموم نمیشه!

ز-فکر نکنم اونقدر عمر کنی! گاهی به تاریخ تولدت سر میزنی اصلا؟

زن خاکستر سیگارش و روی میز تکوند.

"من نباشم ادمام هستن!هیچ نگران نباش

ز-ازم چی میخوای اصلا چرا من ؟
سیلوی ادم زیاد داره من موش خوش قلقی نیستم

چ-از همین خوشم میاد موش بدقلقی به اسم الفی

ز- من بهت پیشنهاد میدم یه دور خوشگل واسم بخوریش دهنت که پر باشه کمتر حرف میزنی!.

زن عصبانی دستش و روی میز کوبید
و تو همون حال ایستاد
صورتش به صورت زین نزدیک بود

"زیاد حرف میزنی, اومدم راهای ادامه ی حیاتت رو یاداوری کنم.

ز-خوب ساک بزنی یه دور از اول متولد میشم!

"خفه شو

ز-امیدوارم زودتر از جلو چشم بری کنارچون تصویر دلچسبی نداری

"یا قبول میکنی با من بیای یا میری زندان...و اصلا فکر نکن زندان جای خوبیه
و میتونی بهش عادت کنی تا سالهات بگذرن..
بری برگشتی درکار نیست.
و بهت اطمینان میدم روزهای اسونی پیش روت نداری..

با وجود ترسش سعی کرد
حرکت اضافه ای انجام نده پس خونسرد به چشماش نگاه میکرد..

ز-باهات بیام کجا ؟و چیکارکنم؟

"خونم اونجا بهترینارو برات مهیا میکنم

ز-عوضش چی میگیری ؟

"ناله های دردناکت..زخمات ...خونِت و  ..البته نترس اونقدری نیست که بمیری.فقط باهم بازی میکنیم..

زین پوزخند زد و از جاش بلند شد..

ز-نمیترسی بیام اونجا پولات و بردارم و بعد تو خونت زنده زنده دفنت کنم؟

"ادمهای وفادارم ازم محافظت میکنن

ز-منظورم اون مجسمه های اشغالتِ؟

چهل و سه از جاش بلند شد

"به وجود اومدی تا من ازت لذت ببرم!و مطمئن باش دوستش خواهی داشت.

ز- میرم زندان اونقدری گه بخور که خفه نشی و اینکه هنوز فرصت داری بخوریش

به پایین تنش اشاره زد.
تا قبل از این متوجه نشده بود ولی الان یه نقطه ضعف ازش داشت

زن با غیظ نگاهش کرد..

"منتظرم تا نظرت عوض شه.

زین بهش فاک نشون داد..
وقتی از اتاق بیرون رفت

از شدت عصبانیت صندلی رو به کناری هل داد.

سیلوی نفر بعدی بود که وارد اتاقش شد

اولین دفعه ای بود که از دیدنش خوشحال میشد.

ز- رفت؟

س- چی میخواست ؟

ز-باهاش زندگی کنم..یا برم زندان

س-خب میخوای چیکار کنی؟

ز-دهنت و بازکنم و تا اخرین قطره بشاشم توش

س- زبونت فقط واسه من درازِ!

ز-تو این عفریت و گذاشتی تو کاسم..من و چه به این خراب شده..
بهتره بپرسم تو میخوای چیکارکنی ؟

س-من چیکارم ؟؟
یارو از اون چشای شهلات خوشش اومده تو دل بردی

ز-گه نخور این زنک دل داره من ببرم؟
من باهات قرارداد دارم
نه با این .باید کمکم کنی.

س- رومن حساب نکن
زندگی خودتِ میخوای برو باهاش میخوای بمون اینجا

سیلوی سعی میکرد قیافه ی بیتفاوتی به خودش بگیره در حالتی که اینطور نبود.

ز-چقدر گرفتی؟یا  چقدرقراره بگیری؟
اونقدری هست که منو از تاپ لیستت پاک کنی؟

س-زر میزنی چیزی نگرفتم هنوز

ز-هنوز!؟
از اول انتخابم کردی که جیبات و بامن پر کنی .
این هیچ وقت زندگی من نبوده این چیزیه که تو برام پیش اوردی .

س-مزخرفِ

ز- تو بیشعور از کف خیابون برم داشتی بردی خونت
بهم جا دادی محبت کردی  نفهم بودم. محبتت قلب خالیم و پرکرد
چون اولین کسی بودی  که منو میخواست

س-الفرد

ز-ساکت... یه کاری کردی تو اون مهمونی احمقانه
با دوستت بخوابم.
و من نفهمیدم اون دوستت نبود فقط یه مشتری احمق که تو سن چهل سالگی دلش هوای یه پسر بچه رو میکرد.
برام دوچرخه خریدی
خودت و زدی به راه نفهمی..
هر ماه یه مهمونی , تولد .جشن ,یه دوست تازه یه تحریک شدن یه لذت مسخره کادوهای وقت و بیوقت,

پول تو جیبی زیاد ..

ز-تو  فروشنده ی منصفی نبودی معصومیت مو جسممو اسون حراج زدی ...
معتاد شدم  به اینکار اونقدری که فکر کنم از اول برای همین افریده شدم.

یه سال بعدم وقتی ازم خسته شدی وقتی بهت وابسته بودم گفتی جدا شو..

س-چون عاصیم کردی
سرکش شدی دیگه اون پسر بچه ی سیزده چهارده سال نبودی که کنترل بشی

ز-تو یه فاحشه ای سیلویا
یه فاحشه که قدرتش و داره حتی فرشته های اسمونم به گه بکشه....
.دیگه نمیخوام ادامه بدم..

گردنبدی که کادوی اخرین تولدش بود و از گردنش بیرون کشید و روی میز انداخت

ز-دیگه نمیخوام این قلاده رو .
نمیخوام برده ی کسی باشم.
حتی اگه یه روز از عمرم باقی بمونه میخوام بدنم برای خودم باشه.
میخوام پولام و جور دیگه ای بدست بیارم

س-شوخی میکنی ,؟
الف..زین تو نمیتونی اینارو بگی اگه من پشتت و نمیگرفتم
اون زمستون تو اون یخبندون جون میدادی..
جای جواهر زیبایی مثل تو بین اون کارتن خوابا و زنای خیابونی نبود..
بهت غذای گرم دادم لباس پوشوندم..
هروز زیباتر از روز قبل.
.خواهان زیاد داشتی اونایی که حاضر بودن بابتت پول خوبی بدن.
منم فکر کردم چرا نه وقتی هم لذت ببری هم خرجت دراد.

ز-میتونستی راه بهتری جلوم بذاری برای پول دراوردن مگه من چند سالم بود ؟

س-جوری زر نزن که من فکر کنم ازت سواستفاده شده!وقتی فهمیدی قایمکی فال گوش وایسادی پشت در چرا نرفتی؟
چرا موندی؟

ز- انقدری مغزم و شست و شو دادی که فکر کنم جز این ظاهر احمقانه هیچ چیز دیگه ای ندارم..
انگشتایی که فرو میرن تو اون ادما میتونن نقاشی بکشن ساز بزنن پاک باشن..

این روی زین برای سیلوی اشنا نبود برای اولین بار غیر از فحش و بدو بیراه داشت حرفای تازه ای ازش میشنید.

س-من فکر میکردم تو از راهی که میری راضی.
فکر میکردم این برات دوست داشتنی که از بدنت پول بسازی .

ز-اگه خوب بود
خودت چرا ازش پول نساختی؟
چرا رو بدنای پسر دخترای جَوون شرط بستی؟

س-چت شده؟
حرفای این زن انقدر دیونت کرده؟ما تازه داریم به جاهای خوب میرسیم

س-تو میرسی نه من
تو از یه وجب زمین رسیدی به خونه ی چند هکتاره
من سرجام تو اون گه دونی غلت میزنم و هرشب همون رویای قدیمی و مرور میکنم ولی تو چی ؟

ز-برده ی تو دیگه کشش نداره..
تو زندان دیگه مجبور نیستم برای  داشتن یه سقف ,دیکم و تو هر لجنی فروکنم.
مجبور نیستم تو گوش کسایکه که ازشون متنفرم جمله ی دوستت دارم و تکرار کنم, مجبور نیستم گرمای دستام و به اون بی لیاقتای حشری ببخشم..

س-جوزده شدی الفی

ز-بدهی بهت ندارم..پس این اخرین دیدارمون میشه.

س-تو پشیمون میشی از حرفات
بعدم میای به دست و پام میوفتی ولی لازم نیست! اونجا همیشه برات جای خالی دارم.

ناراحت از در بیرون رفت.تا به الان فکر میکرد زین  این سبک زندگی رو میخواد.

زین براش مهم بود ولی نه به اندازه ای که بخواد با چهل و سرو کله بزنه .
وریسک از دست دادن داشته هاش و به جون بخره..
پس بیخیال از اداره ی پلیس بیرون رفت.

زین ده دقیقه بعد به دادگاه مرکزی منتقل شد.

اونجا بعد از انگشت نگاری و ثبت گزارش پزشکی قانونی به همراه چند بازداشتی دیگه به زندان منتقل شد.

بنظر میرسید که همه چیز از قبل اماده شده بود تا بدون هیچ مدرک معتبری راهی زندان بشه.

فقط چون شاکی کسی بود که میتونست حساب بانکی هرکسی رو از پول سرریز کنه و زین دقیقا نقطه ی مقابلش قرار میگرفت.

قبل از ورود به سلولش وارد اتاقی شد.

"بیا جلوتر

قدمی به جلو گذاشت.

"جیبات و خالی کن .دستبند گوشواره هرچی که همراهت رو بریز تو این کیسه.
اتاق بغلی همه ی لباسات و درمیاری روبه روی دستگاه می ایستی وقتی بهت گفتم میتونی لباس زندان و بپوشی

زین دستش و توی جیبش گذاشت جز یه اسکناس و فندک چیز دیگه ای همراهش نبود.

ز-میشه گوشوارم بمونه اخه همیشه همرام بوده

"اگه گی بهتره کسی خبردارنشه اینجا مکان خوبی واست نیست!

ز-نه نیستم

"دنبال دردسری ؟درار

زین گوشواره ی گوش چپش و دراورد گوشواره ای که از بچگی تا به الان باهاش بود.

"بهتره سرت تو کار خودت باشه قاتی هیچ گروهی نشو.
با کسی درنیوفت روزی نیست که یک یا چندتا زندانی اینجا کشته نشن! بیشترشون یا اعدامین یا ابد.
چیزی برای از دست دادن ندارن!

ز-فک میکردم بازداشتم میکنین نه زندان,پس عدالت امنیت چه معنی دارن؟

"درمقابل پول و قدرت اینا فقط چندتا کلمه ی دهن پرکنن....

زین به سرعت لباسای زندان و پوشید .

لباس گشاد نارنجی رنگی که با پوست برنزه اش ترکیب خوبی و ساخته بود..

با جعبه ای که بهش دادن وارد راهروی زندان شد..

جعبه ای که شامل وسایل اصلاح شامپو و یه دست لباس اضافه بود.
همراه مامور گردن کلفت دیگه ای به سلولش منتقل شد.

"دستشوی حموم اخر راهرو

بیتوجه به دو مرد دیگه که مشغول بازی بودن به سمت تخت خالی رفت با صدای مرد سرجاش ایستاد

"اون تخت منِ

پس به تخت دوم نزدیک شد
مرد دوم بلند تر گفت
"اونجا نه

نگاهش به تخت سوم بود
مرد قوی هیکلی که همه ی موهاش و از ته تراشیده بود و نصف صورتش با  تتویی به شکل عقرب نقاشی شده بود روبه روش ایستاد
درمقابل اون مرد دومتر و چند سانتی درست مثل یه بچه بنظر میرسید
میتونست با دوتا انگشتش زین و از روی زمین بلند کنه.
ظاهرش به خد کافی ترسناک و مخوف بود.

"اینجا همه اش, همه جاش, همیشه مال من و این رفیقمونِ میتونی رو زمین بخوابی

ز-داشتن یه تخت حق هر زندانی

خنده ی مرد دیگه تو سکوت سلول پیچید

"حق اگه باشه مال ما دوتاس.اتاق قوانین خودش و داره اون مامورای لعنتی ام جرات نمیکن تو قوانین ما دخالت کنن..
هر کی قانون سلولش و زیرپا بذاره پخ پخ میشه ..فمیدی جوجه؟

زین چندبار پلک زد به انگشتای بزرگ و حجیم مرد نگاه انداخت یه سیلی از سمت اون ادم میتونست چندسانت به عقب پرتش کنه؟؟

"جوجه خوشگل اول کاری نشون بده تابع قوانین هستی یانه

جورابهای به شدت بدبوش و جلوی صورتش گرفت

"میشوری !

ز-نشورم؟

مرد انگشت سبابه و شصتش و حلقه کرد و با سبابه دست دیگه داخلش فروکرد

"تنگ بیای گشاد میری ..کجا؟اون دنیا..اکی؟

زین هیچ دلش نمیخواست بخاطر نشستن یه جفت جوراب این و تجربه کنه.
وسایلش و روی زمین گذاشت و جوراب و با کینه از دست مرد گرفت.

به سمت دستشویی رفت.

دستشویی طویل و به شدت تمیزی  که سراسر پوشیده از اینه بود..

کمی مایع برداشت و مشغول شستن شد..

صدای ناله ای شنید
تشخیص اینکه از درد باشه یا لذت کار سختی بود.

بیتوجه به کارش ادامه داد..

ولی ناله های اذیت کننده که کم کم بلند تر میشدن و دونفره
بیش از حد حالش و بهم میزد.

جورابارو چلوند تا زودتر از اون محیط خارج بشه.

وقتی وارد شد اونارو به سمت مرد دراز کرد

"اویزون کن به جا حوله ای

زین همین کارو انجام داد

میخواست روی زمین بشینه که با صدای مرد متوقف شد

"میتونی روی تختم بخوابی.

وسایلش و زیر تخت هل داد
با وجود گرمای هوا به خودش لرزید.

اینجا بودن حسابی میترسوندش.
باید هرکاری میکرد
تا سالم از اینجا بیرون بره.
درازکش پتو رو روی خودش کشید وسرش و زیرش پنهون کرد.

راه زیام ِاین فیک طولانی  .چرا؟چون زین استریتِ! کلا اهل استوریای سی چهل قسمتی نیستم!کلا تو استوریام فقط زیام مطرح نیست.دلم میخواد از همه چیز حرف بزنم خانواده خوبی بدی عدالت وفاداری ظلم.چون یه سری حرفارو نمیشه هیچ جا مطرح کرد. این که اگه واقعا اهل صبوری نیستین و کم تحمل اول کاری بگم که بدونین . سراغ لیام و هم اگه بگیرین باید بگم جاش امن و منتظر زین استوری نشسته تا کنارش اروم بگیره!!

Continue Reading

You'll Also Like

19.8M 600K 42
"Give me your hand." He ordered and i looked at him confused. He sighed before taking my left hand. I gasped when he suddenly put an engagement ring...
87.9K 6K 12
❝kiss me where i lay down, my hands press to your cheeks. a long way from the playground❞ as zayn sat next to the hospital bed, his eyes fixed on...
1.7M 17.5K 3
*Wattys 2018 Winner / Hidden Gems* CREATE YOUR OWN MR. RIGHT Weeks before Valentine's, seventeen-year-old Kate Lapuz goes through her first ever br...
25.3M 463K 52
❝This is wrong Harry,❞ I pant as he rips off my top, exposing my bra. I soon give into him as his arms lock on my waist, lifting me onto the kitchen...